baroon
متخصص بخش ادبیات
روزی پاک متولد می شویم
و مسافتی به نام زندگی طی می کنیم
و روزی دیگر
بدرود خواهیم گفت
رویاهایم را با حقیقت زندگی گره نمی زنم
انتظار آبی ترین روزها را می کشم
نباید شکست خورده و مغلوب
با بغضی در گلو
از پشت پنجره غروب افتاب را نظاره گر شد
نباید در حسرت شهد شیرین زندگی
ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کرد
و بی آرزو خواب فرداها را دید
گر چه رو برویم دریچه ای هست
که کلیدش را سهم من ندانستند
اما در برابر طوفان حوادث
فقط می توانم
بر شانه های خسته خویش تکیه کنم
تا زمین صدای شکستنم را نشنود
برای رهایی
پر پروازی ندارم
اما احساسم به من می گوید
فردا همان رویایی است که دیروز
در آرزویش بودم