• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

i!i مشاعره با شعر شاعران درخواستی شما i!i

baroon

متخصص بخش ادبیات


كوكب بختم كه بود از وى منور آسمان
بنگر اى مه كز فراقت در زمین است این زمان




*****


چه سخت بود این شعر افتتاحیه !
:شاد:
خیلی خوب بود جناب مرزبان:گل:
:شاد:



____»»؟««____



از :
قیصر امین پوررر :داغ:






 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات

سپاس!
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم

قیصر امین پور



*****
از :

هوشنگ ابتهاج



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


:احترام:


امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی؟

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی؟

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی؟

مِی جوش می زند به دلِ خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی



____»»؟««____



از :
سلمان هراتی :داغ:

 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


سپاس!


باز پلک کوچه بالا می رود

چشمه ای از کوچه-ی ما می رود

گفتمش آخر کجا؟ خندید و گفت:

می روم آنجا که دریا می رود


سلمان هراتی

*****

از:
هیوا مسیح
:داغ:


 

BLaDe

متخصص بخش زبان
کسی نیست ، با خودم حرف می زنم



کجا می روی ؟
با تو هستم
ای رانده حتی از اینه
ای خسته حتی از خودت
کجای این همه رفتن
راهی به آرزوهای آدمی یافتی ؟
کجای این همه نشستن
جایی برای ماندن دیدی ؟
سر به راه
رو به نمی دانی تا کجا
چرا اتاقت را با خود می بری ؟
چرا عکس های چند سالگی را به ماه نشان می دهی ؟
خلوت کوچه ها را چرا به باد می دهی ؟
یک لحظه در این تا کجای رفتن بمان
شاید آن کاغذ مچاله که در باد می دود

از سهراب سپهری
آسون براتون گذاشتم ها ...
 
آخرین ویرایش:

چاووش

متخصص بخش ادبیات
سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.[۱]






کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

***

مرا گرم کن
(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

***

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

***

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید. ~~



فریدون مشیری...اینم راحته

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


:گل:

از دل افروزترین روز جهان


خاطره ای با من هست

به شما ارزانی



سحری بود و هنوز

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود


گل یاس

عشق در جان هوا ریخته بود

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس در آمیخته بود

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : « های !

بسرای ای دل شیدا ، بسرای!


این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

تو دلاویزتزین شعر جهان را بسرای !



آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم ،

روح در جسم جهان ریخته اند

شور و عشق تو برانگیخته اند


تو هم ای مرغک تنها بسرای !

همه درهای رهایی بسته ست


تا گشایی به نسیم سخنی ، پنجره ای را ، بسرای !
بسرای!



من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

در افق ، پشت سراپرده نور

باغ های گل سرخ

شاخه گسترده به مهر

غنچه آورده به ناز


دم به دم از نفس باد سحر

غنچه ها می شد باز

غنچه ها می شد باز

باغ های گل سرخ


باغ های گل سرخ

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !

چون گل افشانی لبخند تو ،

در لحظه شیرین شکفت !

خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !



من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

دو کبوتر در اوج

بال در بال گذر می کردند

دو صنوبر در باغ

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواند

مرغ دریایی ، با جفت خود ، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نیز ز جانمایه عشق ،

در سراپرده دل

غنچه ای می پرورد


هدیه ای می آورد

برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند



یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفایی خورشید و


گل افشانی لبخند تو آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر


خوش تر از تافته یاس و سحر بافته ام



« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام



این گل سرخ من است !

دامنی پر کن از ین گل که دهی هدیه به خلق


که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست



در دل مردم عالم ، به خدا

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید



تو هم ، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین شعر جهان را ، همه وقت


نه به یک بار و به ده بار ، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !





____»»؟««____



از :

محمّد صالح اعلا:داغ:





 
آخرین ویرایش:

چاووش

متخصص بخش ادبیات

آفتاب
خواننده: مهرداد


آلبوم: صدای خورشید


ترانه سرا: محمد صالح علاء






سپیده سر زده برخیز توکل کن خدا با ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست
که آواز قشنگش در میان دستهای ماست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده
نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده
نگاه کن دشت بالا را آفتاب میروید
نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست


نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

سپیده سر زده برخیز تو کل کن خدا با ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست


نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست
که آواز قشنگش در میان دستهای ماست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده
نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده
نگاه کن دشت با لا را آفتاب میروید
نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست







حسین منزوی....
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام



_____________________________​


بعدی:
کیوان شاهبداغی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هيچ يک از مردم اين آبادی
به حباب نگران لب يک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عريانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز







____»»؟««____



از :
منوچهر آتشی:داغ:









 

پانته آ

متخصص بخش
شعرم سرود پاک مرغان چمن نیست
تا بشکفد زنبق های شاداب
یا بشکند چون ساقه های سبز وسیراب
یا چون پر پروانه ریزد روی گلها
از احمد شاملو
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
چه بي تابه مي خواهمت اي دوريت
آزمون تلخ زنده به گوري!
چه بي تابه تو را طلب مي كنم!
بر پشت ِ سمندي
گوئي
نوزين
كه قرارش نيست.
و فاصله
تجربه ئي بيهوده است.
بوي پيرهنت،
اين جا
و اكنون. ـ
كوه ها در فاصله
سردند.
دست
در كوپه وبستر
حضور مانوس ِ دست تو را مي جويد،
و به راه انديشيدن
ياس را
رج مي زند
بي نجواي ِ انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامي خالي است
.......
بهمنی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می جوند، سبزترینم!

ببین چگونه مرا ابر کرد خاطره هایی
که در یکایکشان می شد آفتاب ببینم

شکستنی شده ام اعتراف میکنم، اما
ز جنس شیشه ی عمر توام مزن به زمینم

برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من
که تو همیشه همانی، که من همیشه همینم




____»»؟««____



از :
مهدی الهی قمشه ای:داغ:







 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چشم چنگیز آفرینش فتنه انگیز است و مست / خاصه کان با فوج قهر و ناز ابرو می رود
____________


شعر بعدی از: راحله یار​
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




:گل:


وقتی که شعر وسوسه انگیز می شود
دل از هجومِ عاطفه لبریز می شود

یادِ تو از گلوی قلم ناله می کشد
هر مصرعِ ترانه دلاویز می شود

دستم به رویِ کاغذِ اندیشه می رود
دستی به گردنِ دلم آویز می شود

عطرِ کشنده از نفسِ شعر می دمد
شاخِ خیالِ حادثه گلریز می شود

بی تابی ام به اوجِ شرر می کشد
مرادل با خدای عشق گلاویز می شود

دایم به بیتِ آخرِ شعرم که می رسم
اشکی دمیده آبِ رخِ میز می شود






____»»؟««____



از :
خسرو گلـــــسرخی:داغ:
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
تا آفتابی دیگر

رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد


از:سهراب سپهری

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی‚ سر رسد از پس كوه...




بعدی از: مولانا


 

baroon

متخصص بخش ادبیات





روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا؟
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم؟

جان که از عالم علویست یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم





____»»؟««____



از :
حسین پناهی:داغ:
 
بالا