• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
iranimg.ir.jpeg



فاصله از دل تا قلم خیلی زیاده

هر روز زیاد تر هم میشه

بیایید با متن های زیبامون این فاصله رو کم کنیم ...
:گل:
 
آخرین ویرایش:

Maryam

متخصص بخش ادبیات


آدمي دو قلب دارد.

قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حظورش بي خبر.
قلبي كه از آن با خبر است همان قلبي ست كه در سينه مي تپد
همان كه گاهي مي شكند
گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي رود...

با اين دل است كه عاشق مي شويم
با اين دل است كه دعا مي كنيم
با همين دل است كه نفرين مي كنيم
و گاهي وقت ها هم كينه مي ورزيم...


اما قلب ديگري هم هست.قلبي كه از بودنش بي خبريم.
اين قلب اما در سينه جا نمي شود
و به جاي اينكه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
اين قلب نه مي شكند نه ميسوزد و نه مي گيرد
سياه و سنگ هم نمي شود
از دست هم نمي رود


زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آنقدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملكوت مي رقصد

اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي كني او دعا مي كند
وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
وقتي تو مي رنجي او مي بخشد...

اين قلب كار خودش را مي كند
نه به احساست كاري دارد نه به تعلقت
نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي


و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي كه از بودنش بي خبرند....​
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



یه روز وقتي به گل نيلوفر نگاه مي کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شايد منم يه روزمثل گل نيلوفر تنها بشم. سريع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتي که ميبينم خودم مرداب شدم دنبال يه گل نيلوفر مي گردم که از تنهايي نميرم و حالا مي فهمم گل نيلوفر مغرور نيست اون خودشو
وقف مرداب کرده...


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که اب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به ارزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان

برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
وقتی تو نیستی همه نیستن...

نه كه نیستن ،‌ هستن ...

ولی مثل تو نیستن...​
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
در زمان گرگ و میش هنگامی که آسمان مشغول جمع آوری سایه ها بود

سایه ها نیز سخن می گفتند

فراموش کردن کلمه عبور محبت

انگار شکستن دل پایانی ندارد

چه کسی در این غار دوستی غم انگیز و بزرگ زندگی میکند ؟؟؟

زنده دلی است که در اوج عصبانیت و ناراحتی هنوز لبخندی به لب دارد...

با واژه هایی که هنوز کسی بر زبان نیاورده چقدر نرم و لطیف بیان می کند...

بیا دوست مهربان من

بیا که من بی تو بسی دلتنگم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تو کوچه ای که سوت و کوره

نگاه من ز چشمی دوره

منتظره فرشته بودم اون که تو تاریکی یه نوره

سال های سال میگردم و پیدا نمیکنم نشونه

نه راه پیش دارم تو کوچه نه راه برگشته به خونه

مرغ خونه گم کرده و سر گشته و پریشونم

آه ای خدا برس به داد همین دل و همین جونم ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




درون تو صدایی هست که تمام روز در وجود تو زمزمه می کند


حس میکنم این درسته، می دانم این یکی غلطه ؟!


نه معلم، نه واعظ ، نه پدر و مادر و نه دوست و هیچ آدم عاقلی


نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط

تنها به صدای درونت گوش کن



( شل سیلور استاین )
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
.
.
.


رهایی آرزوی من است


رها شدن از سکوتی که هرگز آنرا به مرز فریاد نرسانده ام


معنای فریاد را نمیدانم ، بی علت نیست که در این سکوت جا مانده ام .
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
حوصله كن

عاقبت بزرگ می شویم

از این خانه ی هزار پنجره ی روبه رو

كمتر كه نیستیم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دیر رسیدم

رد نگاه تورا

بر در

بر پله ها و پنجره ها

می گیرم و

می گریم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
چه بگوید دلم از دست دلت
ناز دارد دل بی حوصله ات
حیف گل کز بغلت رد بشود
میشود خار ببینت دهنت
دل من از تو چه گوید گل من
تاب این دل ببرد بار غمت
گفتی از دل بنویسم بت من
من نوشتم دوسه خط از قلمت
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که آشفته نبود
سال ها بود که دگر
" کوچه مهتاب " خیابان شده بود
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من و دوستم ، در سایهء معبدی ، نابینایی را دیدیم .

دوستم گفت : این دانا ترین مرد جهان است .

نزدیک شدیم و پرسیدیم : از کی نابینایید ؟

-: از وقتی زاده شدم .

گفتم : من یک ستاره شناسم

نابینا پاسخ داد : من نیز .

آنگاه دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت :

از درون اینجا همهء خورشید ها و ستارگان را رصد میکنم .
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
هر که به من می رسد ، بوی قفس می دهد

جز تو که پر می دهی ، تا بپرانی مرا
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد


بدترین نوع دلتنگی، لحظه‌ای‌ست که
تو درش هیچ‌کس را نمی‌یابی
تا
حتی لحظه‌ای
به او
با مهر، با شوق، با حس فکر کنی
بدترین دلتنگی، لحظة حالاست
اینک و اکنون است که در حزن بی تو جهی
می‌سوزم و دم برنمی‌آرم
بدترین دلتنگی اینک است که ندانی آیا کسی هست؟
کسی که او هم به تو پر مهر بیاندیشد
و تلخ‌ترین لحظة جمعه غروبم اینک است
با کلی حرف و ترانه با خروارها مهر
بی‌نشانه...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
زندگی یك مسیره نه مسابقه

اگه میتونی هنوز رایحه شكوفه ها رو حس كنی

و با آدم ها ارتباط برقرار كنی

پس از تمام لحظه های زندگی لذت ببر

و با تمام وجودت اونو حس كن

هر روز صبح

روز جدیدی شروع می شه

با آرزوها و رویاهای جدید
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
تصویر من در آینه حتی ، غریبه است
لبخند هم بدون تو حالا غریبه است

این کوچه که شبیه قدم های من شده
دیگر برای پرسه زدن ها غریبه است

باران قشنگ می زند و قاب پنجره
این همدم شبانه هم اینجا غریبه است

باچشم های مضطرب مردمان شهر
این لحظه های خیس تماشا غریبه است

می پرسم از نفس نفس با تو بودنم
با من خیال بودنت آیا غریبه است؟
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]در من ترانه های قشنگی نشسته اند

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]من باز گیج می شوم از موج واژه ها

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]این بغضهای تازه که در من شکسته اند


[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم


[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
 
بالا