• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بازگشت آرامش! :دی

baroon

متخصص بخش ادبیات




پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شدند.

در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها 3 پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می کردند و سر و صدای عجیبی به راه انداختند. :رو مخ:

این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها! شما خیلی بامزه هستید از این که می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی 1000 تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند.

تا آن که چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه ی حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی 100 تومن بیشتر به شما بدم. از نظر شما اشکالی ندارد؟ :نیش:

بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومان؟! اگر فکر می کنی به خاطر 100 تومان حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم، کور خوانده ای؛ ما نیستیم!

:51:

از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه ی جدیدش به زندگی ادامه داد...:شاد:




 

Darya

متخصص بخش گفتگوی آزاد
چه باهوش بوده من صد سالم فکر می کردم به ذهنم نمی رسید:دست:
 
بالا