baroon
متخصص بخش ادبیات
آرامش موقت !
مي آيي
به غارت خلوت
و بوي عادت
با تو مي آيد
و گنگ را به تبسم
و تبسم را
به قهقهه تبديل مي كني
اي روشنايي بي بعد
اي سطح بي عمق
ميان پنجره مي خندي
و رو به روي مرا
به هر چه آفتاب خداست مي بندي
عطش را مباد
كه دل به رخوت مردابي تو بسپارد ...