بیدار شو! ببین خورشید، چگونه به تو زل زده و دارد نگاهت می کند!
تا این نسیم لطیف صبحگاهی کفش هایش را به پا نکرده و از اینجا نرفته است، بیدار شو و گونه اش را ببوس.
بیدار شو تا مرغ سحر آواز بی آلایش و عاشقانه اش را در صندوقچه سکوت نگذاشته و بال نزده است برای رفتن!
بیدار شو تا رود، از گره هزارم رودخانه عبور نکرده!
با تو هستم! مگر نمی بینی خورشید چقدر خیره نگاهت می کند؟!
انگار با نگاهش دارد سرزنشت می کند که هنوز سلامش نکرده ای!
یا اللّه بگو و بلند شو و آستین همتت را بالا بزن، بتکان این خستگی و افسردگی را از لباس خواب دیشبت!
امروز روز دیگری است؛ «روز از نو روزی از نو» پیش از آنکه روزیِ امروزت را به گنجشک های پارک بدهند، برخیز؛ گرچه می دانم هر کسی، روزی خودش را می خورد.
بلند شو و همت کن؛ دیگر دارد دیر می شود!
تا این نسیم لطیف صبحگاهی کفش هایش را به پا نکرده و از اینجا نرفته است، بیدار شو و گونه اش را ببوس.
بیدار شو تا مرغ سحر آواز بی آلایش و عاشقانه اش را در صندوقچه سکوت نگذاشته و بال نزده است برای رفتن!
بیدار شو تا رود، از گره هزارم رودخانه عبور نکرده!
با تو هستم! مگر نمی بینی خورشید چقدر خیره نگاهت می کند؟!
انگار با نگاهش دارد سرزنشت می کند که هنوز سلامش نکرده ای!
یا اللّه بگو و بلند شو و آستین همتت را بالا بزن، بتکان این خستگی و افسردگی را از لباس خواب دیشبت!
امروز روز دیگری است؛ «روز از نو روزی از نو» پیش از آنکه روزیِ امروزت را به گنجشک های پارک بدهند، برخیز؛ گرچه می دانم هر کسی، روزی خودش را می خورد.
بلند شو و همت کن؛ دیگر دارد دیر می شود!
سید حسین ذاکرزاده
آخرین ویرایش: