• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

ترجمه شعر معروف ترین شاعران ترکیه

baroon

متخصص بخش ادبیات


چشمهای تو​

شعر: ناظم حکمت
ترجمه : یاشار یاغیش


چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
خواه در زندان به دیدارم بیایی ، خواه در مریض خانه
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه می؛

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند؛

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند،
دلبستگی انسانها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند؛

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بلوط زاران بورسا اند در پاییز
برگهای درختانند بعد از باران تابستان
و استانبول اند در هر فصل و هر ساعت

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو ...

گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست ...



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


پیدایم کن مادر​

ترانه ای از: احمد کایا


ترجمه : یاشار یاغیش





دیشب به خوابم آمدی

در آرزویت ماندم

دستت را در دستهایم گرفته

اشکهایت را پاک کردم مادر

شیشه ها فرو ریختند

دستهایم غرق در خون شدند

نزد من بیا مادر، نزد من بیا

دو پلیس در دو طرفم

دستبندی بر دستهایم

پیدایم کن مادر، پیدایم کن

دیشب به خوابم آمدی

از چشمهایت فرو چکیدم

روی سینه ات افتادم

جانت نسوخت مادر؟

شیشه ها فرو ریختند

دستهایم غرق در خون شدند

نزد من بیا مادر، نزد من بیا!




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



کسی که می رود

شعر: ناظم حکمت

ترجمه : حامد رحمتی


روی شیشه ها
شب بود وبرف
میان تاریكی
در نهایت درخشش ریل های موازی
جدایی را به خاطر می آوری
در سومین سالن ایستگاه
دختری كوچك
با پاهای عریان
و چادری سیاه
به خوابی عمیق می رود
من قدم می زنم...
شب و
برف روی پنجره ها بود
كه در سالن ترانه ای خواندند!
زیباترین ترانه ی برادرم كه رفت
زیباترین ترانه ...
زیبا ترین ...
زیبا...
برادران چشم های مرا نگاه نكنید
گریه از درونم می جوشد
میان تاریكی در نهایت ریل های موازی
جدایی را به خاطر می آوری
در سومین سالن ایستگاه
دختری كوچك
با پاهای عریان
و چادری سیاه
به خوابی عمیق می رود
من پرسه می زنم
شب وبرف
روی پنجره ها بود
كه در سالن ترانه ای خواندند...




 
بالا