• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

:... تک بيتی ها، دو بیتی ها و رباعیّـات ناب ناب ...:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
رودكي سمرقندي :

ز آمده، شادمان ببايد بود

وز گذشته، نكرد بايد ياد


اوحدي يكتا :

ز آنروي نظير تو نجوئيم،كز اول
نقاش چو زد نقش تو، بشكست قلم را



بيدل :

ز برق جلوه‌اش آگه نيم، ليك اين قدر دانم

كه عالم چشم خفاشي است نور آفتابش را





بيدل :

ز بزم مي پرستان بي توقف بگذر اي زاهد
كه آن جا هر كه بنشيند، ز ننگ و نام برخيزد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

ز بس مطلوب هر كس بي طلب آماده است اينجا

اجابت انفعال از شوخي دست دعا دارد




بيدل :

ز بلبل و گل اين باغ تا دهند سراغ
پر شكسته و رنگ پريده مي‌ماند




بيدل :

ز تخته پاره‌ام اي ناخدا چه مي‌پرسي؟

فلك كشيد ز گرداب و بركنارم سوخت




حكيم قاآني شيرازي :

ز سيم اشك و، زر چهره‌ام توان دانست
كه شهر عشق، گدايان معتبر دارد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

ز عمر، فرصت آرام چشم نتوان داشت

ز برق و باد، وداع شتاب دشوار است




بيدل :

ز غارتِ ضعفا مايه مي‌برد ظالم
ز پهلوي خس و خاشاك، شعله عيّاش است




بيدل :

ز هستي گر برون تازي، عدم در پيش مي‌آيد

در اين وادي مقامي نيست، غير از نارسيدنها




بيدل :

زاهدا، لاف محبت مي‌زني، هشيار باش
زخم شمشير است اين، خميازه محراب نيست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

زبان شانه مي‌گويد به زلف فتنه پيرايت

كه با اين سركشيها گرد سر گرديدنت نازم




شريف قزويني :

زحمت چه مي‌كشي پي درمان ما طبيب
ما به نمي‌شويم و، تو بدنام مي‌شوي


رابعه‌ي بنت كعب :

زشت بايد ديد و، انگاريد خوب
زهر بايد خورد و، پنداريد قند





ميرالهي اسدآبادي :

زمانه بسكه مرا خاكسار مردم كرد
به آب ديده‌ي من، مي‌توان تيمم كرد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اقبال لاهوري :

زندگي در صدف خويش گهر ساختن است

در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است




صاحبكار [سُهي] :

زنده دلم، سوختنم آرزوست
شمعم و، افروختنم آرزوست




بيدل :

زين گذر كه به كجا دل بندم؟

هر چه را مي‌نگرم مي‌گذرد



بيدل :

زين گلستان به حيرت شبنم رسيده‌ايم
بايد دري به خانه خورشيد باز كرد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

زينهار از صحبت بد طينتان پرهيز كن

زشتي يك روز، هزار آيينه را رسوا كند




بيدل :

زينهار ايمن مباش از اشك دردآلود من
گر همه يك شبنم است اين طفل، توفان زاده است




صائب تبريزي :


ساده‌لوحان، زود مي‌گيرند رنگ همنشين

صحبت طوطي، سخنور مي‌كند آئينه را





بيدل :

ساز عمر رفته جز افسوس، آهنگي نداشت
زان همه خوبي كه من ديدم همين افسانه ماند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

بيدل :

سخت ناياب است مطلب، ورنه كوشش كم نبود

احتياج از نا‌اميدي رنگ استغنا گرفت





بيدل :

سر بر نياوري چو گهر از سجود جيب
گر محرمت كنند كه دل آستان كيست




بيدل :

سر بلندي خواهي از وضع ادب غافل مباش

نشئه بر مي‌خيزد از جوشي كه در صهبا نشست



بيدل :

سر به صد كسوت فرو برديم و عرياني به جاست
وضع رسوايي كه ما داريم، گويا سوزن است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

سعد و نحس دهر، بيدل كي دهد تشويش ما؟

همچو طفلان كار ما با شنبه و آدينه نيست




بيدل :

سنگِ راه خود شمارد كعبه و بتخانه را
هر كه چون بيدل طواف گوشه دلها كند




بيدل :

سوختم از برق نيرنگ برهمن زاده‌اي

كز رميدن وا كند آغوش و گويد رام رام




بيدل :

سيلاب سر شكم همه گر يك مژه بالد
تا خانه خورشيد، خطر داشته باشد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شيخ بهائي :

سينه گر خالي ز معشوقي بُوَد

سينه نبْوَد، كهنه صندوقي بُوَد



بهادر يگانه :

سينه‌ي من گور عشق و آرزوها بود و من
زنده بودم روزگاري، در مزار خويشتن




تسلي شيرازي :

شايد كه گفتگوي تو باشد، در آن ميان

هر قصه‌اي كه هست به عالم، شنيدني‌ست




بيدل :

شب از رويت سخنهاي بهار اندوده مي‌گفتم
ز گيسو هر كه مي‌پرسيد، مشك سوده مي‌گفتم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
فرخي يزدي :

شب چو در بستم و، مست از مي نابش كردم
ماه اگر حلقه بدر كوفت، جوابش كردم



بيدل :

شب چو شمعم وعده ديدار در آتش نشاند
تا سحر آيينه از خاكسترم گل كرد و ريخت




سعدي :

شب فراق نداند كه تا سحر چند است
مگر كسي كه به زندان عشق دربند است





بيدل :

شب وصل است، كنون دامن او محكم دار
پاس ناموس ادب وقت دگر خواهي داشت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

شبنم در اين بهار، دليل نشاط نيست

صبحي است كز وداع چمن گريه مي‌كند




باقر عليشاه :

شد زنده‌ي ابد، به جهان كشته‌ي غمت

جا نداده‌ي تو را، به مسيحا چه احتياج؟





هلالي جغتائي :

شد عمر تمام و، ناتماميم هنوز

صدبار بسوختيم و، خاميم هنوز





حكيم قاآني شيرازي :

شرمنده از آنيم، كه در روز مكافات
اندر خور عفو تو، نكرديم گناهي
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

شعله‌اي خواست به مهماني خاشاك اجازت

گفت: در من نتوان يافت مرا گر تو بيايي



حالتي تركمان :

شكسته بال‌تر از من، در آشيان تو نيست
دلم خوش‌ست كه نامم كبوتر حرم است




بيدل :

شكوه مردم ز گردون بيدل از كم وسعتي است

ناله در پرواز آيد چون قفس تنگي كند


بيدل :

شمع ماتمخانه يأسم، ز احوالم مپرس
بي تو در آغوش مژگان سوخت ديدنهاي من
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

شه سرير يقين شد كسي كه چون حلاج

فراشت از علم‌دار، رايت منصور





شوكت بخارائي :

شيرِ انوار تجلي را، چو مي‌كردند صاف
دُردِ آن مهتاب و، شهد آن بناگوش تو شد




دهقان ساماني :

صبر توقع مكن ز دل، كه نخواهند

باج ز بيچاره‌اي، كه آه ندارد




بيدل :

صبر كن اي شيشه بر سنگ جفاي محتسب
گردن اين دشمن عشرت، خدا خواهد شكست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

صحبت بيخردان آفت روحاني بود

آه اگر نوح نمي‌ديد ز توفان مددي



بيدل :

صحرا به رم ناز چه محمل نظر افكند
كانديشه پريخانه شد از رقص غبارش




واعظ قزويني :

صد حيف كه ما پير جهانديده نبوديم

روزي كه رسيديم، به ايام جواني




بيدل :

صداي التفاتي از سر اين خوان نمي‌جوشد
لب گوري مگر وا گردد و گويد بيا اين جا
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شيخ علاء الدوله سمناني :

صدخانه اگر به طاعت آباد كني

به ز آن نبود، كه خاطري شاد كني



محمد حسين شهرياري :

صفائي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني، ترا هم آرزو كردم


بيدل :

صفاي دل نتوان يافت از محبت دنيا
كه در شمردن زر دست زر شمار سياه است




محمد‌قلي سليم :

صورت نبست در دل من كينه‌ي كسي
آيينه هرچه ديد، فراموش مي‌كند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

صورت وهمي به هستي متهم داريم ما

چون حباب آينه بر طاق عدم داريم ما




نشاط اصفهاني :

طاعت ار دست نيايد، گنهي بايد كرد
در دل دوست، بهر حيله رهي بايد كرد




بيدل :

طالب وصليم، ما را با تسلي كار نيست

ناله‌گر از پا نشيند، اشك مي‌افتد به راه





بيدل :

طراوت آرزو داري ز قيد جسم بيرون آ
كه سر سبزي نبيند دانه تا زيرزمين باشد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شوريده شيرازي :

طعنه‌ي خلق و جفاي فلك و جور رقيب

جمله هيچند، اگر يار موافق باشد



بيدل :

طلسم جسم، گردد مانع پرواز روحاني
چو بوي گل كه ديوار چمن گيرد عنانش را


بيدل :

طواف خاك مجنون و مزار كوهكن تا كي؟
اگر سودا سري دارد بگو تا گرد ما گردد




بيدل :

عافيت خواهي وداع آرزوي جاه كن
شمع اين بزم از كلاه خود به كام اژدهاست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

عافيت مي‌طلبي، بگذر از انديشه جاه
شمع را آفت سر افسر زرين آمد



بيدل :

عالم از جنون من كرد كسب همواري
سيل گريه سر دادم كوه، دشت و دامان شد




صائب تبريزي :

عالم بي‌خبري، طرفه بهشتي بوده‌ست

حيف و صد حيف، كه ما دير خبردار شديم




بيدل :

عالم تمام خون شد و از چشم ما چكيد
خوبان هنوز منكر دلهاي خسته‌اند
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
گر عمر ابد خواهم از آن است که خواهم
انقدر نمیرم که به جای تو بمیرم.......

(امیری فیروز کوهی)
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه صد فلسفه معنا دارد

(محمد سلمانی)
 
بالا