
به کجای سرزمینم دل خوش کنم..
به نیمه جانی ِ دریاچۀ ارومیه ام یا رود ِ رو به احتضار کارونم..
حال کسی را دارم که
برای هویتش دام پهن کرده اند... تا
از جغرافیای تعلق سرزمینم بگیرند و
به تاریخ حسرت های خاک خوردۀ وطنم، منتقل کنند..
آنقدر ساکت بوده ام که سکوتم را
باج تلقی می کنند.. مردمانی که
به جانِ هویتم افتاده اند و
به تعلقاتم دست درازی می کنند..
هویت یعنی
وقتی چیزی در جای خودش نباشد،
فرقی نمی کند که کجا باشد.. یعنی
درد دارد که از تمام کارون
تنها یک نام باقی بماند بر روی پُلی که
خاطره ها را به حسرت ها، پیوند می دهد..
کارون.. قبل ِ آنکه
بزرگ ترین یا طولانی ترین رود ایران باشد..،
تاریخ ِ سیال ِ و زندۀ یک سرزمین است..
یعنی.. از قدمتش هم که بگذریم
خاطره های سرزمین مان تعلق می خواهند..
چه در این یادمان ها سهیم بوده باشیم یا نه.. هنوز یک وطنیم..
هنوز ایرانیم و
همه جای ایران سرزمین من است..