baroon
متخصص بخش ادبیات
• ترجمه دعای عهد در قالب شعر
به صبر از هجر او خو کرده بودم
تهی شد صبر و دیدارم نیامد
این شعر به اسم (شکوه ی هجران) با برداشتی از دعای عهدهستش که، تفسیر و یا بهتر بگم ترجمه ی تفسیری از دعای عهد هست.
دوستانی که با دعا آشنا هستن، می تونن با معنی و معارفش هم بیشتر آشنا بشن و اونایی هم که نمی دونن عاشقان اون امام، صبح ها با چه عشقی بلند میشن و با امام زمانشون عهد می بندن، با خوندنش حظ می برن و از زمزمه ی عاشقانه ی اونا با خبر میشن. :گل:
کم کمک دل خانه حسرت شده
خانه ی ناقابل حضرت شده
نیست این ویرانه جز آباد جای
یاد او آباد می سازد سرای
رگ رگم جاری ز نام پاک اوست
از بقایای شریف خاک اوست
شادیم در شادی آل عباست
ماتمم از حزن انوار هداست
گر نفس بر آورم از نای خویش
دم زنم از آن دم ِ مولای خویش
ای که جانم را امانت داده ای
بر ولی خود ضمانت داده ای
:گل::گل:
اَللّهُمَّ رَبَّ الْنُّورِ العَظیمِ
تو خداوند کریمی و رحیم
صاحب ما ربّ انوار عظیم
وَرَبَّ الکُرْسِیّ الرَّفِیعِ وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
ربّ آن کرسی رفعت داشته
ربّ آن دریای موج افراشته
و مُنْزِلَ التَّوْریةِ وَالْأنْجِیلِ وَالزَّبُورِ
نکهت تورات و انجیل و زبور
از گلستان تو بگرفتند نور
وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَروُرِ
ربّ هرچه سایه های دلفروز
ربّ گرما و حرارت های روز
وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
ای که قرآن را فرود آورده ای
اندر آن دُر واژه ها پر کرده ای
وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ
آن ملک های مقرب را تو رب
وان رسولان شکر لب را تو رب
وَالْأنْبیاءِ وَالْمُرْسَلِینَ
انبیا را خود تو هستی کردگار
مهدی ما را تویی پروردگار
نیستم من ، هست ِ من شد هستِ او
زانکه باشد جان من در دست ِ او
من که اینسان گشته پابند توام
هر چه بــِـپْسندی تو خرسند توام
عهد ما را آمده دوران به سر
من چه می خواهم ز مولا؟ یک نظر
آن نظر کز هـَستیـَم آرد برون
در یـَـم ِ مهرش بگرداند درون
اِی چکاد سر به گردون داشته!
ذ َره ی خاکت به دل خون داشته
ای که تو دریای نا پیدا کنار!
قطره در دریای تو دارد قرار
اَللّهُمَّ إِنّی اسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ
از تو دارم مسألت ای کردگار
بر حق ذات کریم ِ پایدار
وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ
بر تو سوگند آفتاب بی غروب
پرتوی از نور تو ، دارد قلوب
وَمُلْکِکَ الْقَدیمِ
بر حق ِ آن پادشاهی ِ قدیم
از سر لطفش بُود ناز و نعیم
یاحَیُّ یاقَیُّومُ
ای که هستی زنده حی ِّ خالقی
!ای تو پاینده به نور سرمدی
اسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی اَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأرضُونَ
از تو می خواهم به حق ِ اسم پاک
کرده ای با اسم پاکت تابناک
خیمه های روضه ی فیروزه رنگ
گاهوار زخمه ی زندان تنگ
وَبِإسْمِکَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الأَوّلوُنَ والآخِروُن
هم بدان اسمی که بخشیدی صلت
از نخستین تا پسین را تربیت
َ یاحَیّاً قَبْلَ کُلَّ حَیٍّ وَیا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیّ
ای که هستی زنده قبل کل ِّ حی!
وی که باشی زنده بعد کل ِّ حی!
وَیاحیّاً حینَ لاحَیَّ
زنده آنگاهی که از نور حیات
هیچ کس را خود نبودی التفات
یامُحْیِیَ الْمَوْتى وَمُمیتَ الْأَحیاءِ
ای که بخشی زندگی بر مردگان
ای که میگیری حیات از زندگان
یاحَیُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْت
ای تو زنده !نیست غیر از تو خدا
کردگاری از ابتدا تا انتها
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانا اَلإمامَ الهادِیَ الْمَهْدِیَّ
باریزدانا! ولیِّ ما رسان
آن امام ِ هادی ِ مهدیـِّمان
الْقائِمَ بِأمْرِکَ
آنکه بر فرمان تو دارد قیام
می کِشد ، آنگاه شمشیر از نیام
صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ الطّاهِریِنَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ
از تو بر او و نیاکانش صلات
مـِن جمیع المومین و المومنات
فی مَشارقِ الْأرْضِ وَمَغارِبها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها
هر کجا از مشرق و مغرب زمین
دشت و خشکی ، کوه و دریا ، ماء و طین
وَعَنّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ
از من و از والدین ِ من سلام
نچنان باشد برابر با تمام
مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّهِ وَمِدادَ کَلِماتِهِ
آن سلام اندازه ی عرش خدا
در جوهر های کلمات ِ هدا
وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
آنچه علم او شمارش می کند
بر کتاب او نگارش می کند
اَللّهُمَّ إنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبِیحَةِ یَوْمی هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَیّامی
ای خدا ! امروز و هر روز دِگر
شامگاهانی که می آید به سر
عَهْداً وَعقْداً وَبَیْعةً لَهُ فی عُنُقی لا اَحُولُ عَنْها وَلا أَزُولُ أبَدا
می کنم تجدید بیعت با امام
روی برگردان نباشم زان مقام
اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنصارِهِ وَاَعْوانِهِ
پس مرا گردان تو از یاران او
ای خدا از جمله ی اعوان او
وَالذَّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِه
تا کنم از او دفاع ِ بی حساب
بر قضای حاجتش آرم شتاب
والْمُمْتَثِلینَ لأوامِرِهِ وَالْمُحامِینَ عَنْهُ
امــر ِ او بر گــُــرده ی گردن نهم
جــان به پشتیبانیش یکسر دهم
وَالسّابِقینَ اِلى إِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
خواستش را بی درنگ آرم به جا
بر شهادت پیش او گردم فدا
اللّهُمَّ إنْ حالَ بَیْنی وبَیْنَهُ الْمَوْتُ
گوی تا آماده جان بر کف نهم
در رکاب خویش صف در صف دهم
اللّهُمَّ إنْ حالَ بَیْنی وبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنی مِنْ قَبْری
گــر نـخواهد داد اجــل مهلت مرا
از کــُـنام ِ مــرگ بــیرونم نــما
مُؤْتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیْفی
تا بگردونم کفن تنپوش ِ خویش
بر کشم تیغ از نیام ، آرم به پیش
مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فی الْحاضِرِ وَالْبادی
نیزه ی خشمم کنم آنگه عیان
دعوت حق را بگویم هر مکان
تا زنم بر خصم اهریمن صفات
کـــو به زیّ آدمــی شد در حیات
آنکه یاس احمدی پرپر نمود
کار دین ِ سرمدی یکسر نمود
اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ والْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ واکْحُلْ ناظِری بِنظْرَةٍ مِنّی إلَیهِ
ای خدا ! آن طلعت مهشید فر
تـــوتـــیای دیده گردان یک نظر
وَعَجِّلْ فَرَجَه
باریزدانا ! فرج تعجیل کن
آن ظهور جــان ِ ما تحصیل کن
وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَاَوُسِعْ مَنْهَجهُ
شــاهـراه حـق او گـردان فراخ
پـــاک بــِـنما راه او از سنگلاخ
وَاسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ
گـام مـن در راه حـق ِ او گـــذار
کن روان امرش تو ای پروردگار
وَاشْدُدْ اَزْرَهُ واعْمُراللّهُمَّ بهِ بِلادَک
پشت او مستحکم، او را شــاد کـن
ســـرزمین ها را از او آبــاد کن
وَ اَحْی بِهِ عبادَکَ
زنده گردان بندگانت را بـــدو
تا که یابد دل فگاران پیش او
فَإنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ
خود تو گفتی در کتابِ پاک خویش
گفته ات حق است و حق باشد به پیش
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ
گشته از اعمال خلق ِ بد نهاد
در تمام خشکی و دریا فساد
فَاظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَاَبْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسْولِکَ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ
پس ولیّت را برون آر از حجاب
پـــور زهرا ، تا بتــابـد آفـتــاب
حَتّى لایَظْفَرَ بِشْیءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلاّ مَزَّقَهُ وَیُحِقَّ الْحَقَّ ویُحَقّقَهُ
تا که احکام خدا اجرا شود
دین حق سرزِنده و احیا شود
تا نــمانـد چیزی از باطل نشان
حق ظفر یابد به باطل هر مکان
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلوُمِ عِبادِکَ وَنَاصِراً لِمَنْ لایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرک
کن خدا او را پــناه بــی پناه
بر کسی کو می نیابد جز تو راه
وَمُجدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِک
آنچــه از احکام تو تعطیل گشت
کن وِ را تجدیدگر بر سرنوشت
وَمُشَیّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیّکَ هِ
بخشد استحکام بر احکام دین
بر روش های نبیّ حق گزین
صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ
بر پــَــیـَمبر ای خدا! آور سلام
هـم کـه بـر آل ِ پـیـمبر مسـتـدام
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمِّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
پس بگردان زان کسان کز دست ِ جور
در پــناه خویش آوردی بــه دور
اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِیّک مُحَمَّداً صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
بارالهــــا ! شاد کن قلب نبی
بر مـَــهِ رخـــسار تابان ولی
وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
وانکه او را پیرو شد از قلب و جان
شاد گردان ای خدای انس و جان!
وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
رحمتت بــر حــال زار ما رســـان
بر دلِ ما کوهی از ایمان نشــان
الَلّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هِذهِ الْاُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَعجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
این غـــم از امّت ، خدا! فرما رها
بر ظهـور او شــتـابی کـن خـدا!
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَنَراهُ قریباً برحمتک یا ارحم الراحمین
گر خـَـسان عهدش فرا دیدند دور
ما خود از نزدیک ، می بینیم نـــور
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
العجل مـَـولایَ یا صاحب زمان
تا به کی خورشید رویت در نهان؟
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
در غم هـــجران تو تا زنده ایم
بیش از این مــپسند ما شرمنده ایم
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
خاکــم از نور تو چون طیــنت گرفت
قلب من از عشق تو زینت گرفت
:گل:
به صبر از هجر او خو کرده بودم
تهی شد صبر و دیدارم نیامد
این شعر به اسم (شکوه ی هجران) با برداشتی از دعای عهدهستش که، تفسیر و یا بهتر بگم ترجمه ی تفسیری از دعای عهد هست.
دوستانی که با دعا آشنا هستن، می تونن با معنی و معارفش هم بیشتر آشنا بشن و اونایی هم که نمی دونن عاشقان اون امام، صبح ها با چه عشقی بلند میشن و با امام زمانشون عهد می بندن، با خوندنش حظ می برن و از زمزمه ی عاشقانه ی اونا با خبر میشن. :گل:
کم کمک دل خانه حسرت شده
خانه ی ناقابل حضرت شده
نیست این ویرانه جز آباد جای
یاد او آباد می سازد سرای
رگ رگم جاری ز نام پاک اوست
از بقایای شریف خاک اوست
شادیم در شادی آل عباست
ماتمم از حزن انوار هداست
گر نفس بر آورم از نای خویش
دم زنم از آن دم ِ مولای خویش
ای که جانم را امانت داده ای
بر ولی خود ضمانت داده ای
:گل::گل:
اَللّهُمَّ رَبَّ الْنُّورِ العَظیمِ
تو خداوند کریمی و رحیم
صاحب ما ربّ انوار عظیم
وَرَبَّ الکُرْسِیّ الرَّفِیعِ وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
ربّ آن کرسی رفعت داشته
ربّ آن دریای موج افراشته
و مُنْزِلَ التَّوْریةِ وَالْأنْجِیلِ وَالزَّبُورِ
نکهت تورات و انجیل و زبور
از گلستان تو بگرفتند نور
وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَروُرِ
ربّ هرچه سایه های دلفروز
ربّ گرما و حرارت های روز
وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
ای که قرآن را فرود آورده ای
اندر آن دُر واژه ها پر کرده ای
وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ
آن ملک های مقرب را تو رب
وان رسولان شکر لب را تو رب
وَالْأنْبیاءِ وَالْمُرْسَلِینَ
انبیا را خود تو هستی کردگار
مهدی ما را تویی پروردگار
نیستم من ، هست ِ من شد هستِ او
زانکه باشد جان من در دست ِ او
من که اینسان گشته پابند توام
هر چه بــِـپْسندی تو خرسند توام
عهد ما را آمده دوران به سر
من چه می خواهم ز مولا؟ یک نظر
آن نظر کز هـَستیـَم آرد برون
در یـَـم ِ مهرش بگرداند درون
اِی چکاد سر به گردون داشته!
ذ َره ی خاکت به دل خون داشته
ای که تو دریای نا پیدا کنار!
قطره در دریای تو دارد قرار
اَللّهُمَّ إِنّی اسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ
از تو دارم مسألت ای کردگار
بر حق ذات کریم ِ پایدار
وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ
بر تو سوگند آفتاب بی غروب
پرتوی از نور تو ، دارد قلوب
وَمُلْکِکَ الْقَدیمِ
بر حق ِ آن پادشاهی ِ قدیم
از سر لطفش بُود ناز و نعیم
یاحَیُّ یاقَیُّومُ
ای که هستی زنده حی ِّ خالقی
!ای تو پاینده به نور سرمدی
اسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی اَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأرضُونَ
از تو می خواهم به حق ِ اسم پاک
کرده ای با اسم پاکت تابناک
خیمه های روضه ی فیروزه رنگ
گاهوار زخمه ی زندان تنگ
وَبِإسْمِکَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الأَوّلوُنَ والآخِروُن
هم بدان اسمی که بخشیدی صلت
از نخستین تا پسین را تربیت
َ یاحَیّاً قَبْلَ کُلَّ حَیٍّ وَیا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیّ
ای که هستی زنده قبل کل ِّ حی!
وی که باشی زنده بعد کل ِّ حی!
وَیاحیّاً حینَ لاحَیَّ
زنده آنگاهی که از نور حیات
هیچ کس را خود نبودی التفات
یامُحْیِیَ الْمَوْتى وَمُمیتَ الْأَحیاءِ
ای که بخشی زندگی بر مردگان
ای که میگیری حیات از زندگان
یاحَیُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْت
ای تو زنده !نیست غیر از تو خدا
کردگاری از ابتدا تا انتها
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانا اَلإمامَ الهادِیَ الْمَهْدِیَّ
باریزدانا! ولیِّ ما رسان
آن امام ِ هادی ِ مهدیـِّمان
الْقائِمَ بِأمْرِکَ
آنکه بر فرمان تو دارد قیام
می کِشد ، آنگاه شمشیر از نیام
صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ الطّاهِریِنَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ
از تو بر او و نیاکانش صلات
مـِن جمیع المومین و المومنات
فی مَشارقِ الْأرْضِ وَمَغارِبها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها
هر کجا از مشرق و مغرب زمین
دشت و خشکی ، کوه و دریا ، ماء و طین
وَعَنّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ
از من و از والدین ِ من سلام
نچنان باشد برابر با تمام
مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّهِ وَمِدادَ کَلِماتِهِ
آن سلام اندازه ی عرش خدا
در جوهر های کلمات ِ هدا
وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
آنچه علم او شمارش می کند
بر کتاب او نگارش می کند
اَللّهُمَّ إنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبِیحَةِ یَوْمی هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَیّامی
ای خدا ! امروز و هر روز دِگر
شامگاهانی که می آید به سر
عَهْداً وَعقْداً وَبَیْعةً لَهُ فی عُنُقی لا اَحُولُ عَنْها وَلا أَزُولُ أبَدا
می کنم تجدید بیعت با امام
روی برگردان نباشم زان مقام
اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنصارِهِ وَاَعْوانِهِ
پس مرا گردان تو از یاران او
ای خدا از جمله ی اعوان او
وَالذَّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِه
تا کنم از او دفاع ِ بی حساب
بر قضای حاجتش آرم شتاب
والْمُمْتَثِلینَ لأوامِرِهِ وَالْمُحامِینَ عَنْهُ
امــر ِ او بر گــُــرده ی گردن نهم
جــان به پشتیبانیش یکسر دهم
وَالسّابِقینَ اِلى إِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
خواستش را بی درنگ آرم به جا
بر شهادت پیش او گردم فدا
اللّهُمَّ إنْ حالَ بَیْنی وبَیْنَهُ الْمَوْتُ
گوی تا آماده جان بر کف نهم
در رکاب خویش صف در صف دهم
اللّهُمَّ إنْ حالَ بَیْنی وبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنی مِنْ قَبْری
گــر نـخواهد داد اجــل مهلت مرا
از کــُـنام ِ مــرگ بــیرونم نــما
مُؤْتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیْفی
تا بگردونم کفن تنپوش ِ خویش
بر کشم تیغ از نیام ، آرم به پیش
مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فی الْحاضِرِ وَالْبادی
نیزه ی خشمم کنم آنگه عیان
دعوت حق را بگویم هر مکان
تا زنم بر خصم اهریمن صفات
کـــو به زیّ آدمــی شد در حیات
آنکه یاس احمدی پرپر نمود
کار دین ِ سرمدی یکسر نمود
اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ والْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ واکْحُلْ ناظِری بِنظْرَةٍ مِنّی إلَیهِ
ای خدا ! آن طلعت مهشید فر
تـــوتـــیای دیده گردان یک نظر
وَعَجِّلْ فَرَجَه
باریزدانا ! فرج تعجیل کن
آن ظهور جــان ِ ما تحصیل کن
وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَاَوُسِعْ مَنْهَجهُ
شــاهـراه حـق او گـردان فراخ
پـــاک بــِـنما راه او از سنگلاخ
وَاسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ
گـام مـن در راه حـق ِ او گـــذار
کن روان امرش تو ای پروردگار
وَاشْدُدْ اَزْرَهُ واعْمُراللّهُمَّ بهِ بِلادَک
پشت او مستحکم، او را شــاد کـن
ســـرزمین ها را از او آبــاد کن
وَ اَحْی بِهِ عبادَکَ
زنده گردان بندگانت را بـــدو
تا که یابد دل فگاران پیش او
فَإنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ
خود تو گفتی در کتابِ پاک خویش
گفته ات حق است و حق باشد به پیش
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ
گشته از اعمال خلق ِ بد نهاد
در تمام خشکی و دریا فساد
فَاظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَاَبْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسْولِکَ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ
پس ولیّت را برون آر از حجاب
پـــور زهرا ، تا بتــابـد آفـتــاب
حَتّى لایَظْفَرَ بِشْیءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلاّ مَزَّقَهُ وَیُحِقَّ الْحَقَّ ویُحَقّقَهُ
تا که احکام خدا اجرا شود
دین حق سرزِنده و احیا شود
تا نــمانـد چیزی از باطل نشان
حق ظفر یابد به باطل هر مکان
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلوُمِ عِبادِکَ وَنَاصِراً لِمَنْ لایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرک
کن خدا او را پــناه بــی پناه
بر کسی کو می نیابد جز تو راه
وَمُجدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِک
آنچــه از احکام تو تعطیل گشت
کن وِ را تجدیدگر بر سرنوشت
وَمُشَیّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیّکَ هِ
بخشد استحکام بر احکام دین
بر روش های نبیّ حق گزین
صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ
بر پــَــیـَمبر ای خدا! آور سلام
هـم کـه بـر آل ِ پـیـمبر مسـتـدام
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمِّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
پس بگردان زان کسان کز دست ِ جور
در پــناه خویش آوردی بــه دور
اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِیّک مُحَمَّداً صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
بارالهــــا ! شاد کن قلب نبی
بر مـَــهِ رخـــسار تابان ولی
وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
وانکه او را پیرو شد از قلب و جان
شاد گردان ای خدای انس و جان!
وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
رحمتت بــر حــال زار ما رســـان
بر دلِ ما کوهی از ایمان نشــان
الَلّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هِذهِ الْاُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَعجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
این غـــم از امّت ، خدا! فرما رها
بر ظهـور او شــتـابی کـن خـدا!
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَنَراهُ قریباً برحمتک یا ارحم الراحمین
گر خـَـسان عهدش فرا دیدند دور
ما خود از نزدیک ، می بینیم نـــور
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
العجل مـَـولایَ یا صاحب زمان
تا به کی خورشید رویت در نهان؟
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
در غم هـــجران تو تا زنده ایم
بیش از این مــپسند ما شرمنده ایم
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
خاکــم از نور تو چون طیــنت گرفت
قلب من از عشق تو زینت گرفت
:گل: