• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رباعـــــیّـات ابوســـعید ابــی الخیــــر

baroon

متخصص بخش ادبیات




باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ




----------



یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا

کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بی‌منت خلق یا علی الاعلا




----------



وصل تو کجا و من مهجور کجا؟
دردانه کجا حوصله مور کجا؟

هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا؟
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رباعیّات ابو سعید ابی الخیر





منصور حلاج آن نهنگ دریا
کز پنبه ی تن دانه ی جان کرد جدا

روزی که انا الحق به زبان می‌آورد
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا




----------



وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا





----------



ای شیر سرافراز زبردست خدا
ای تیر شهاب ثاقب شست خدا

آزادم کن ز دست این بی‌دستان
دست من و دامن تو ای دست خدا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رباعیّات ابو سعید ابی الخیر





گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری یارا

گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
خواهی که دگر به خواب بینی ما را




----------



گفتی که منم ماه نشابور سرا
ای ماه نشابور نشابور تو را

آن تو تو را و آن ما نیز تو را
با ما بنگویی که خصومت ز چرا





----------



هرگاه که بینی دو سه سرگردان را
عیب ره مردان نتوان کرد آن را

تقلید دو سه مقلد بی‌معنی
بدنام کند ره جوانمردان را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را

ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را



----------



گر بر در دیر می‌ نشانی ما را
گر در ره کعبه می دوانی ما را

اینها همگی لازمه ی هستی ماست
خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را




----------



تا چند کشم غصه ی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را

کارم به دعا چو برنمی‌آید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رباعیّات ابو سعید ابی الخیر




پرسیدم ازو واسطه ی هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را

من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را




----------



از زهد اگر مدد دهی ایمان را
مرتاض کنی به ترک دینی جان را

ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک
نزدیک خرد زهد نخوانند آن را




----------



تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را

دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را


 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رباعیّات ابو سعید ابی الخیر




ای دوست دوا فرست بیماران را
روزی ده جن و انس و هم یاران را

ما تشنه لبان وادی حرمانیم
بر کشت امید ما بده باران را



----------



دی شانه زد آن ماه خم گیسو را
بر چهره نهاد زلف عنبر بو را

پوشید بدین حیله رخ نیکو را
تا هر که نه محرم نشناسد او را



----------



در کعبه اگر دل سوی غیرست تو را
طاعت همه فسق و کعبه دیرست تو را

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای
می نوش که عاقبت بخیرست تو را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رباعیّات ابو سعید ابی الخیر




تا درد رسید چشم خونخوار تو را
خواهم که کشد جان من آزار تو را

یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز
دردی نرسد نرگس بیمار تو را



----------



در دیده بجای خواب آبست مرا
زیرا که بدیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا به خواب‌ اش بینی
ای بی خبران چه جای خوابست مرا




----------



آن رشته که قوّت روانست مرا
آرامش جان ناتوانست مرا

بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن
پیوند چو با رشته ی جانست مرا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



یا رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما

مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما



----------



ای دلبرِ ما مباش بی دل برِ ما
یک دلبر ما به که دو صد دل برِ ما

نه دل برِ ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل برِ ما فرست یا دلبرِ ما




----------



آن عشق که هست جزء لاینفک ما
حاشا که شود به عقل ما مدرک ما

خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین
ما را برهاند ز ظلام شک ما


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما

رمزی که مقدسان ازو محرومند
عشق تو مر او گفت به گوش دل ما




----------



مستغرق نیل معصیت جامه ی ما
مجموعه ی فعل زشت هنگامه ی ما

گویند که روز حشر شب می‌نشود
آنجا نگشایند مگر نامه ی ما




----------



مهمان تو خواهم آمدن جانانا
متواری و ز حاسدان پنهانا

خالی کن این خانه، پس مهمان آ
با ما کس را به خانه در منشانا


 

baroon

متخصص بخش ادبیات




من دوش دعا کردم و باد آمینا
تا به شود آن دو چشم بادامینا

از دیده ی بدخواه تو را چشم رسید
در دیده ی بدخواه تو بادامینا




----------



گه می گردم بر آتش هجر کباب
گه سرگردان بحر غم همچو حباب

القصه چو خار و خس درین دیر خراب
گه بر سر آتشم گهی بر سر آب




----------



برتافت عنان صبوری از جان خراب
شد همچو رکاب حلقه چشم از تب و تاب

دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر
گر دولت پابوس تو یابم چو رکاب





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




کارم همه ناله و خروشست امشب
نی‌صبر پدیدست و نه هو شست امشب

دوشم خوش بود ساعتی پنداری
کفاره ی خوشدلی دوشست امشب



----------



از چرخ فلک گردش یکسان مطلب
وز دور زمانه عدل سلطان مطلب

روزی پنج در جهان خواهی بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب




----------



بی طاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب

گر منزلت هر دو جهان می خواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب


 

baroon

متخصص بخش ادبیات




ای ذات و صفات تو مبرا زعیوب
یک نام ز اسماء تو علام غیوب

رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد
نه نوح بود نام مرا نه ایوب



----------



ای آینه ی حسن تو در صورت زیب
گرداب هزار کشتی صبر و شکیب

هر آینه‌ای که غیر حسن تو بود
خواند خِرَدش سراب صحرای فریب




----------



تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت

روزی بینی مرا شده کشته ی بخت
حلقم شده در حلقه ی سیمین تو سخت








 

baroon

متخصص بخش ادبیات




تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت

گویا که ز روز گار دردی دارد
این درد که در پای تو خود را انداخت




----------



مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه ی عشق تو سر از پا نشناخت

هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آن کس که تو را شناخت خود را نشناخت




----------



آن روز که آتش محبت افروخت
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت

از جانب دوست سرزد این سوز و گداز
تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




دیشب که دلم ز تاب هجران می سوخت
اشکم همه در دیده ی گریان می سوخت

می سوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان می سوخت




----------



عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت




----------



شیرین دهنی که از لبش جان می ریخت
کفرش ز سر زلف پریشان می ریخت

گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد
خاک ره او بر سر ایمان می‌ ریخت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت

خون در دل و ریشه ی تنم سوخت چنان
کز دیده به جای اشک خاکستر ریخت



----------



می رفتم و خون دل به راهم می ریخت
دوزخ دوزخ شرر ز آهم می ریخت

می‌آمدم از شوق تو بر گلشن کَون
دامن دامن گل از گناهم می ریخت



----------



از کفر سر زلف وی ایمان می ریخت
وز نوش لبش چشمه ی حیوان می ریخت

چون کبک خرامنده به صد رعنایی
می رفت و ز خاک قدمش جان می ریخت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




از نخل ترش بار چو باران می ریخت
وز صفحه ی رخ گل بگریبان می ریخت

از حسرت خاکپای آن تازه نهال
سیلاب ز چشم آب حیوان می ریخت




----------



ای دل چو فراقش رگ جان بگشودت
منمای به کس خرقه ی خون آلودت

می‌نال چنانکه نشنوند آوازت
می‌سوز چنانکه برنیاید دودت




----------



آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست

می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست

گر در عملم آنچه ترا شاید نیست
اندر کرمت آنچه مرا باید هست




----------



از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست
وز جانب میخانه رهی دیگر هست

اما ره میخانه ز آبادانی راهیست
که کاسه می‌رود دست به دست




----------



تیری ز کمانخانه ابروی تو جست
دل پرتو وصل را خیالی بر بست

خوشخوش ز دلم گذشت و می گفت بناز
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست
چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست
پندار که هر چه نیست در عالم هست



----------



دی طفلک خاک بیز غربال بدست
می زد بدو دست و روی خود را می‌خست

می گفت به های‌های کافسوس و دریغ
دانگی بنیافتیم و غربال شکست




----------



کردم توبه، شکستیش روز نخست
چون بشکستم به توبه‌ام خواندی چست

القصه زمام توبه‌ام در کف توست
یکدم نه شکسته‌اش گذاری نه درست








 

baroon

متخصص بخش ادبیات




آزادی و عشق چون همی نامد راست
بنده شدم و نهادم از یکسو خواست

زین پس چونان که داردم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست




----------



خیام تنت به خیمه می ماند راست
سلطان روحست و منزلش دار بقاست

فراش اجل برای دیگر منزل
از پافگند خیمه چو سلطان برخاست




----------



هر چند به طاعت تو عصیان و خطاست
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست

گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه
مندیش که ناخدای این بحر خداست


 

baroon

متخصص بخش ادبیات




من بنده ی عاصیم رضای تو کجاست؟
تاریک دلم نور و صفای تو کجاست؟

ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
این بیع بود لطف و عطای تو کجاست؟



----------



گر طالب راه حق شوی ره پیداست
او راست بود با تو، تو گر باشی راست

وانگه که به اخلاص و درون صافی
او را باشی بدان که او نیز تو راست




----------



غم عاشق سینه ی بلا پرور ماست
خون در دل آرزو ز چشم تر ماست

هان غیر، اگر حریف مایی پیش آی
کالماس به جای باده در ساغر ماست
 
بالا