مناسبترين شرايط برای نوشتن
به نظر شما مناسب ترین شرایط برای نوشتن، چه شرایطی است؟
گوردیمر: نویسندگی نه به جای خاصی احتیاج دارد و نه به میز بزرگ و عالی و اتاق در بسته. یک موقعی من زن جوانی بودم که با بچهای کوچک، در آپارتمان کوچکی که دیوارهای نازکی داشت زندگی میکردم. در آنجا صدای رادیوی همسایهها مرا کلافه میکرد. البته هنوز هم یک چنین صدایی مرا عذاب میدهد. گو اینکه حساسیتی نسبت به صدای حرف زدن مردم ندارم. اما نسبت به صدای ورور یکسره رادیو یا تلویزیون که از در میآید تو، چرا. اما الان در خانهای در حومه شهر زندگی میکنم و اتاق کوچکی دارم که در آن مینویسم. در ضمن، در خانه من، دری است که مستقیماً به باغی باز میشودـ چه نعمتی ـ که می توان بدون اینکه مزاحمم بشود یا اصلاً بداند کجا هستم، از آن راه به باغ بروم یا از آن خارج شوم و باز قبل از شروع کار، دو شاخه تلفن را بیرون میکشم تا کارم تمام شود و دوباره آن را به پریز بزنم. چون اگر کسی واقعاً با آدم کار داشته باشد، یک وقت دیگر زنگ میزند. بله کار من واقعاً به همین سادگی است.
چند مدت طول میکشد تا یک رمان بنویسید؟
گوردیمر: بستگی دارد. کوتاه ترینش هجدهماه است. اما مثلا چهار سال طول کشید تا رمان دختر برگر را بنویسم.
چهار سال به طور مداوم؟
یکی دو تا چیزهای کوتاه هم نوشتم. گاهی وقتی دارم رمانی می نویسم به سد و مانعی بر میخورم. این است که رمان را کنار میگذارم و یک داستان کوتاه مینویسم؛ که انگار بعدش راه برایم هموار می شود. گاهیاوقات هم وقتی دارم رمانی مینویسم، سوژههای داستان کوتاه به ذهنم میرسد. که همان موقع مینویسم میگذارم کنار. اما افسوس که هر چه پیرتر می شوم، سوژههای کمتری به ذهنم میرسد. در صورتی که قبلا با سیلی از سوژهها مواجه میشدم. و از این بابت خیلی ناراحتم. چون من داستان کوتاه را خیلی دوست دارم.
رمز توفيق نويسندگان خوب
رمز توفیق نویسندگان خوب در این است که از مسافر خبره تبعیت میکنند... که مدام اقامتش را درهر محل، همواره متناسب میسازد با زیباییها، شکوهمندیها و شگفتیهایی که آن محل عرضه می داد.
آميختگی هنر نويسندگانی با رنجها و عرقريزيهای زياد
هنر نویسندگی با رنجها و عرقریزیهای بسیار همراه است. ولی یک پاداش بزرگ هم دارد: شما در همان حال که در کوهستان استعداد و هنر خود بالاتر میروید، در صورتی که همواره در حوزه تجربیات شخصی خود باقی بمانید، در ژرفای هستی خویش نیز فرو و فروتر میروید؛ و در پایان این ژرف پیمایی شورانگیز، قلب خود را، هویت واقعی خود را، جوهر هستی خود را، کشف میکنید، و مثل سالک عارفی که در پایان سلوک به جایی میرسد که عاشق و عابد و معبود را وجودی یگانه میبیند و میگوید:
«من كيام لیلی و لیلی کیست من/ هر دو یک جانیم اندر دو بدن.»
شما نیز در پایان سلوک هنری خود به جایی میرسید که میبینید بشریت، علیرغم همه اختلافهای ظاهری، یک قلب مشترک دارد؛ و در مییابید که صدای شما صدای شما نیست، صدای آن قلب مشترک نیز هست؛ و آنچه بیان می کنید با آنکه تجربیات شخصی شماست، شادیها و غمها و امیدها و نگرانیها و پیروزیها و شکستهای آن قلب مشترک را باز میگوید.
تصورات نويسندگان جوان
نویسنده تازه کار، غالبا تصور میکند داستانی که مینویسد حد نهایی نیروی خلاقیت و هنر اوست. بارها به نویسندگان جوانی برخوردهام که داستانی به من دادهاند و گفته اند: «این را بخوان و بگو آیا من به درد نویسندگی میخورم یا خیر؟» پاسخ من به این نویسندگان جوان همواره این بوده است: «من داستانتان را میخوانم و نظرم را به شما میگویم، ولی بدانید که هیچ داستان هیچ نویسنده زندهای، چه جوان و چه مسن، حد نهایی استعداد او نیست. سرزمین داستاننویسی مثل کوهستان است.
شما مرحله تمرینهای اولیه و نوپایی را که پشت سر گذاشتید و صعود به ارتفاعات را آغاز کردید، تازه در مییابید که پشت اولین قلهای که چشم به آن دارید قله بلندتری هست؛ و پشت آن قله بلندتر، قله باز هم بلندتری بعد از بلندترین قلهها، پس از فتح، چه بسیار قله های بلند فتح میشود. شما باید کوهنورد صبور و پر حوصله و زحمتکش و پرطاقتی باشید و با فتح هر قله، زمینه فتح قله بلندتر را آماده کنید. تا تدریجاً به نهایت استعداد خود، به بلندترین قله استعداد خود، برسید.
معيار ادبيات بر اساس زيباشناختی
آیا، آن طور که تی.اس. الیوت عقیده دارد، لازم است در مورد ادبی بودن ادبیات بر اساس معیارهای زیبا شناختی حکم کنیم؟
حکم اولیه الیوت را بایستی به دو بخش تقسیم کرد. ما ساختار زبانی مورد نظر را ابتدا در اقلیم ادبیات (یعنی داستان، شعر و نمایشنامه) جا میدهیم و سپس میپرسیم که آیا ساختار فوق را میتوان از نوع «ادبیات قاب» (Good Literature) نامید؟ به عبارت دیگر، می پرسیم که از دید خوانندگان و منتقدان آزموده (آزموده از منظر زیبا شناختی) اثر فوق تا چه حد به خواندنش و توجهی که مصروف آن شده، میارزد؟ مسئله مربوط به «بزرگی و اعتبار» ما را به اصول و معیارها هدایت میکند.
منتقدان امروزی (اواسط قرن بیستم) که خود را به نقد زیبا شناختی محدود می کنند، صورتگرا خوانده میشوند. صفتی که گاه آن را خود نیز به کار میبرند و گاه تنها توسط دیگران در مفهوم منفی بهکار گرفته میشود. خود کلمه «صورت» (form) نیز تا این حد دو پهلو است. آنگونه که ما آن را در اینجا به کار میبریم، «صورت» نامی است برای ساختار زیبا شناختی اثر ادبی، آنچه باعث میشود نام «ادبیات» بر اثر ادبی اطلاق شود. به جای جدا کردن صورت از محتوا، بهتر است از «مواد و مصالح کار» و سپس از «صورت» (به معنی آنچه از نظر زیبا شناختی مواد و مصالح کار را سازمان میدهد) استفاده کنیم.
در اثر هنری موفق، مصالح به کار رفته به طور تمام و کمال در صورت هنری جذب میشوند؛ و آنچه «جهان» نامیده میشد، به «زبان» تبدیل شده است. مصالحی که اثر ادبی از آنها سود میجوید، در یک سطح، کلمات هستند. در سطح دیگر تجربه انسانی. و در سطحی دیگر، باورها و عقاید انسانی. همه اینها، از جمله زبان، که در خارج از اثر ادبی و به اشکال دیگر وجود دارند، در داستان یا شعر موفق به واسطه توان برانگیزنده هدف زیبا شناختی به درون مناسبات چند جانبه و چند آوایی با یکدیگر کشیده میشوند.
مطالعه روزانه داستان
در هیچ سالی، از بیست سالگی تا امروز، ماهی، بیش از هزار صفحه نخواندهام، و به طور معمول سالیانه، طبق برنامه، دوازده هزار صفحه، یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریباً سی و سه صفحه خوانده ام، که واقعاً زیاد نیست.
از کلاس ده تا دوازده ادبی، کاملاً دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند. «چهار مقاله عروضی»، «مرزبان نامه»، «کلیله و دمنه»، «عقل سرخ» و دهها کتاب دیگر ...... و همان، «گلستان» و «بوستان» ـ بارهاـ و حافظ، مولوی، عطار، ناصرخسرو، و آن گاه نیما، نیما، نیما، نیما، شاملو، اخوان، سایه، کسرایی... غوطه خوردنی غریب در نثر دورههای مختلف قدیمـ زیر سایه محبتهای استاد زینالعابدین مؤتمن؛ که او هم عاشق مسلم زبان فارسیستـ و استاد صدیق اسفندیاری.... از این سو فرو رفتن، از آن سو بر آمدن، مست مست ...
تحقيق برای داستان
اگر در مورد یک محل واقعی مینویسید، باید کاملاً دقیق باشید. اگر نمیخواهید تحقیق کنید، باید مکانهای ذهنی را بپرورید.
ارتباط نويسندگان با هم
میتوانید با نویسندگان دیگر در تماس باشید. شاید نتوان هیچ چیزی را پیدا کرد که بهاندازه یک جلسه خوب گفت و شنود ادبی برای نویسنده، انگیزه ایجاد کند. باشگاههای نویسندگان، کنفرانسها، گروههای نقد و کلاسهای مطالعه، هر کدام میتوانند کمک کنند تا کسی که عملاً نمينویسد احساس کند دست کم گوشهای از این جهان ادبی، جایی مال اوست. هر چند این انگیزش بسیار ارزشمند است، خطری نیز دارد، که باید آن را به خاطر سپرد: گروههای نویسندگان گاهی اوقات ممکن است مایه چنان رضایت خاطر موقتی شوند که نیاز آدم را به بیان خود از طریق نوشتن دود کنند و به هوا بفرستند. کلیه نویسندگان حرفهای که من تاکنون شناختهام با تأسف از دوستانی یاد کردهاند که توانی چشمگیر داشته اند. اما سالهای خلاق عمر خود را در رفتن از این باشگاه نویسندگان به آن یکی و از این کنفرانس و کارگاه به آن یکی تلف کردهاند، تا برای کاری که به ندرت مجالش را پیدا کردهاند اندرز و رهنمود بگیرند و قوت قلب پیدا کنند. آنهایی هم که توانستند کلماتی را بر صفحه کاغذ بیاورند، معمولاً کار خود را متناسب با ذائقه خاص هم باشگاهی هایشان انجام دادند، نه عامه خوانندگان. در اعضای باشگاه نویسندگان، گاهی این گرایش دیده میشود که دستپخت ادبی یکدیگر را بخورند. بعد هم اظهار شگفتی میکنند که چرا کتابها خریداری ندارد! لذا، هر چند وقت یک بار توقف کنید و به بررسی موجودی خود بپردازید. به یاد داشته باشید که نمیشود تعلق داشتن به گروههای نویسندگان را پیشه خود کنید و در عین حال پیشه تان نوشتن باشد. اما در پی آشنایی با نویسندگان دیگر باشید، و گهگاه با آنها دیدار کنید و نوشتن کاری است گاه عجین با تنهایی و نومیدی. و کسی که به این کار میپردازد. گاهی اوقات، هنگامی که آتش درونش رو به خاموشی میگذارد، به همکاران همدلی نیاز دارد که آتش اشتیاق را در او بر افروزند.
برنامه روزانه داستاننويسی
میتوانید برنامه روزانه خود را دوباره بررسی کنید؛ صرف نظر از اینکه برنامه روزانه شما چقدر پر است یا تا چه اندازه اطمینان دارید که وقتی برای نوشتن ندارید. بار دیگر فعالیت روزانه خود را مرور کنید و سعی کنید مثل یک کارشناس ماهر بررسی کارآیی، این کار را با عینیت هرچه بیشتر انجام دهید. به طور قطع میتوانید بدون کلاه گذاشتن بر سر خانواده یا کارفرما و یا هر کس دیگری که بیشتر وقت شما را میگیرد، طی روز چند دقیقهای پیدا کنید و کاری را که دوست دارید انجام دهید.
فرض کنیم که شما روزانه فقط نیم ساعت «وقت نوشتن» دارید. همچنین فرض کنیم تصادفاً یکی از آن کسانی هستید که اول باید حسابی گرم شوید تا بتوانید یک جمله بنویسید؛ و دست کم نیم ساعت طول میکشد تا کوره ذهنتان گرم شود: و در چنین حالتی، منطقی به نظر می رسد که فکر کنید باید چند سالی صبر کنید تا وقتی الگوی زندگی تان تغییر کند. و به خود میگویید که تا آن وقت میتوانید از این نیم ساعت ها برای انجام کاری ارزشمند استفاده کنید (شستن اتومبیل یا تمیز کردن کف آشپزخانه) یا اینکه به گونهای دلخواه آن را به بطالت بگذرانید (خوردن یک نوشیدنی با همکاران اداری یا شرکت در جلسات عصرانه و غیبت محله). اما دوست عزیز ! یک لحظه صبر کنید. این دقیقاً نوع تفکری است که می توان آن را خودکشی ادبی نامید. از آن نیم ساعتها هم میتوان بهگونهای خلاق استفاده کرد. حتی اگر کم و بیش اطمینان دارید که در پایان این نیم ساعت جز یک صفحه کاغذ سفید و کمر درد ناشی از سی دقیقه نشستن در مقابل ماشین تحریر نصیبتان نخواهد شد، باز هم روی آن صندلی بنشیند! امروز، فردا، پس فردا، و روز بعدش. این کار مایه خشم و نومیدی خواهد بود. می دانم. (و چه خوب، چه خوب این را میدانم!) اما نیروی قدرتمند را در کنار خود دارید که به نفع شما وارد عمل میشود. همان که میگویند طبیعت از خلأ بیزار است. و سرانجام اگر این مداومت داشته باشد، در پایان یکی از نیم ساعت هایتان، یکی دو جملهای بر کاغذ خواهید آورد. برای آنکه جمله سوم را قبل از آنکه از چنگتان برود بنویسید، پنج دقیقه دیگر(یا این حدود) از وقت باقی برنامه روزانه خود را کش میروید. بعد ده دقیقه را، پانزده دقیقه را، و...
يادداشت برداری نويسنده
میتوانید یادداشت بردارید. تازه کارها باید یک دفترچه یادداشت داشته باشند و در آن ایدهها، نطفههای طرحها، بخشهایی از گفتگوها و پارههایی از شخصیتپردازیها را ثبت کنند. این کاری است که هر نویسنده امیدواری میتواند فعلاً به آن مشغول شود تا زمانی که فراغت کافی بیابد تا بتواند ساعتهای منظمی را به کار نوشتن اختصاص دهد. اما در اینجا نیز باید مراقب بود که در استفاده از دفترچه یادداشت نیز مانند دیدارهای باشگاهی، خطر افراط میرود. هرگز این واقعیت را از نظر دور ندارید که دفترچه یادداشت، هدف نیست، بلکه صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف است. به هر روی، یادداشت چنانچه در محدودههای معینی انجام بگیرد، فوقالعاده ارزشمند است. کمک میکند ذهن خلاق شما فعال، پذیرا و ورزیده باقی بماند. ضمن آنکه انبوهی مطالب ارزشمند گرد میآورید که بعداً میتوانید از آن استفاده کنید.
خطای هزاران نويسنده بالقوهّ خوب!
بِس استریتر آلدریچ در یکی از رمانهایش از زن پیشتازی صحبت میکند که پس از ازدواج وارد مزرعهای در غرب میانه میشود. او در رويای نویسنده شدن به سر میبرد. اما خانه و خانوادهای هست که باید به آنها برسد. زمینی هست که باید شخم زد و محصولاتی که باید درو کرد. این زن هر تکه کاغذ بستهبندی را که وارد خانه می شود به دقت اطو و نگهداری میکند، تا روزی که فرصت پیدا میکند داستانهای زیبایی را که در ذهنش در تلاطماند روی آنها بنویسد. و سرانجام آن روز فرا میرسد... بچه ها ازدواج کرده و رفتهاند، و مزرعه دیگر به کار او نیازی ندارد. اما هنگامی که میخواهد شروع به نوشتن کند، متوجه میشود که توانایی درونی او، بر اثر سالها بلااستفاده ماندن، تحلیل رفته است. هنوز هم نمیتواند داستانهایی را که میخواست بنویسد. «حس» ميکند، اما ناگزیر میشود رویای درخشان خود را همراه با دستههای کاغذی که میدانست همیشه سفید باقی خواهند ماند، تا کند و کنار بگذارد.
متأسفانه این زن مرتکب همان خطای غمانگیزی شد که هزاران نویسنده بالقوه خوب دیگر مرتکب شدهاند. او گمان میکرد که چون سائقه خلاقش «بهطوری غیرمعمول نیرومند» است، از دستبرد زمان و عاطل ماندن کاملاً محفوظ میماند.
نویسندهای که این واقعیت را بپذیرد که چنانچه استعداد نویسندگی خود را عاطل بگذارد این استعداد پایدار نخواهد ماند، آدم خردمندی است. اتومبیل شما ممکن است به نیرومندترین باتری موجود در بازار مجهز باشد. اما اگر اتومبیل را برای مدتی طولانی بلااستفاده بر جای بگذارید، استارت شما نیروی کافی برای به حرکت در آوردن موتور نخواهد داشت؛ مگر آنکه قبلاً آن را به یک شارژ کننده وصل کرده باشید. توانایی خلاق انسان نیز بر مبنای مشابه عمل میکند. مادام که مرتباً مشغول نوشتن هستید، استعدادتان به صورت خودکار خود را به خوبی باز تولید میکند. اگر ناگزیرید کار خود را کنار بگذارید و سپس امیدوارید که بعداً همچنان قابل استفاده بماند، باید آن را به چیزی نیرو بخشتر از خیالپروری های صرف متصل کنید.
به نظر شما مناسب ترین شرایط برای نوشتن، چه شرایطی است؟
گوردیمر: نویسندگی نه به جای خاصی احتیاج دارد و نه به میز بزرگ و عالی و اتاق در بسته. یک موقعی من زن جوانی بودم که با بچهای کوچک، در آپارتمان کوچکی که دیوارهای نازکی داشت زندگی میکردم. در آنجا صدای رادیوی همسایهها مرا کلافه میکرد. البته هنوز هم یک چنین صدایی مرا عذاب میدهد. گو اینکه حساسیتی نسبت به صدای حرف زدن مردم ندارم. اما نسبت به صدای ورور یکسره رادیو یا تلویزیون که از در میآید تو، چرا. اما الان در خانهای در حومه شهر زندگی میکنم و اتاق کوچکی دارم که در آن مینویسم. در ضمن، در خانه من، دری است که مستقیماً به باغی باز میشودـ چه نعمتی ـ که می توان بدون اینکه مزاحمم بشود یا اصلاً بداند کجا هستم، از آن راه به باغ بروم یا از آن خارج شوم و باز قبل از شروع کار، دو شاخه تلفن را بیرون میکشم تا کارم تمام شود و دوباره آن را به پریز بزنم. چون اگر کسی واقعاً با آدم کار داشته باشد، یک وقت دیگر زنگ میزند. بله کار من واقعاً به همین سادگی است.
چند مدت طول میکشد تا یک رمان بنویسید؟
گوردیمر: بستگی دارد. کوتاه ترینش هجدهماه است. اما مثلا چهار سال طول کشید تا رمان دختر برگر را بنویسم.
چهار سال به طور مداوم؟
یکی دو تا چیزهای کوتاه هم نوشتم. گاهی وقتی دارم رمانی می نویسم به سد و مانعی بر میخورم. این است که رمان را کنار میگذارم و یک داستان کوتاه مینویسم؛ که انگار بعدش راه برایم هموار می شود. گاهیاوقات هم وقتی دارم رمانی مینویسم، سوژههای داستان کوتاه به ذهنم میرسد. که همان موقع مینویسم میگذارم کنار. اما افسوس که هر چه پیرتر می شوم، سوژههای کمتری به ذهنم میرسد. در صورتی که قبلا با سیلی از سوژهها مواجه میشدم. و از این بابت خیلی ناراحتم. چون من داستان کوتاه را خیلی دوست دارم.
رمز توفيق نويسندگان خوب
رمز توفیق نویسندگان خوب در این است که از مسافر خبره تبعیت میکنند... که مدام اقامتش را درهر محل، همواره متناسب میسازد با زیباییها، شکوهمندیها و شگفتیهایی که آن محل عرضه می داد.
آميختگی هنر نويسندگانی با رنجها و عرقريزيهای زياد
هنر نویسندگی با رنجها و عرقریزیهای بسیار همراه است. ولی یک پاداش بزرگ هم دارد: شما در همان حال که در کوهستان استعداد و هنر خود بالاتر میروید، در صورتی که همواره در حوزه تجربیات شخصی خود باقی بمانید، در ژرفای هستی خویش نیز فرو و فروتر میروید؛ و در پایان این ژرف پیمایی شورانگیز، قلب خود را، هویت واقعی خود را، جوهر هستی خود را، کشف میکنید، و مثل سالک عارفی که در پایان سلوک به جایی میرسد که عاشق و عابد و معبود را وجودی یگانه میبیند و میگوید:
«من كيام لیلی و لیلی کیست من/ هر دو یک جانیم اندر دو بدن.»
شما نیز در پایان سلوک هنری خود به جایی میرسید که میبینید بشریت، علیرغم همه اختلافهای ظاهری، یک قلب مشترک دارد؛ و در مییابید که صدای شما صدای شما نیست، صدای آن قلب مشترک نیز هست؛ و آنچه بیان می کنید با آنکه تجربیات شخصی شماست، شادیها و غمها و امیدها و نگرانیها و پیروزیها و شکستهای آن قلب مشترک را باز میگوید.
تصورات نويسندگان جوان
نویسنده تازه کار، غالبا تصور میکند داستانی که مینویسد حد نهایی نیروی خلاقیت و هنر اوست. بارها به نویسندگان جوانی برخوردهام که داستانی به من دادهاند و گفته اند: «این را بخوان و بگو آیا من به درد نویسندگی میخورم یا خیر؟» پاسخ من به این نویسندگان جوان همواره این بوده است: «من داستانتان را میخوانم و نظرم را به شما میگویم، ولی بدانید که هیچ داستان هیچ نویسنده زندهای، چه جوان و چه مسن، حد نهایی استعداد او نیست. سرزمین داستاننویسی مثل کوهستان است.
شما مرحله تمرینهای اولیه و نوپایی را که پشت سر گذاشتید و صعود به ارتفاعات را آغاز کردید، تازه در مییابید که پشت اولین قلهای که چشم به آن دارید قله بلندتری هست؛ و پشت آن قله بلندتر، قله باز هم بلندتری بعد از بلندترین قلهها، پس از فتح، چه بسیار قله های بلند فتح میشود. شما باید کوهنورد صبور و پر حوصله و زحمتکش و پرطاقتی باشید و با فتح هر قله، زمینه فتح قله بلندتر را آماده کنید. تا تدریجاً به نهایت استعداد خود، به بلندترین قله استعداد خود، برسید.
معيار ادبيات بر اساس زيباشناختی
آیا، آن طور که تی.اس. الیوت عقیده دارد، لازم است در مورد ادبی بودن ادبیات بر اساس معیارهای زیبا شناختی حکم کنیم؟
حکم اولیه الیوت را بایستی به دو بخش تقسیم کرد. ما ساختار زبانی مورد نظر را ابتدا در اقلیم ادبیات (یعنی داستان، شعر و نمایشنامه) جا میدهیم و سپس میپرسیم که آیا ساختار فوق را میتوان از نوع «ادبیات قاب» (Good Literature) نامید؟ به عبارت دیگر، می پرسیم که از دید خوانندگان و منتقدان آزموده (آزموده از منظر زیبا شناختی) اثر فوق تا چه حد به خواندنش و توجهی که مصروف آن شده، میارزد؟ مسئله مربوط به «بزرگی و اعتبار» ما را به اصول و معیارها هدایت میکند.
منتقدان امروزی (اواسط قرن بیستم) که خود را به نقد زیبا شناختی محدود می کنند، صورتگرا خوانده میشوند. صفتی که گاه آن را خود نیز به کار میبرند و گاه تنها توسط دیگران در مفهوم منفی بهکار گرفته میشود. خود کلمه «صورت» (form) نیز تا این حد دو پهلو است. آنگونه که ما آن را در اینجا به کار میبریم، «صورت» نامی است برای ساختار زیبا شناختی اثر ادبی، آنچه باعث میشود نام «ادبیات» بر اثر ادبی اطلاق شود. به جای جدا کردن صورت از محتوا، بهتر است از «مواد و مصالح کار» و سپس از «صورت» (به معنی آنچه از نظر زیبا شناختی مواد و مصالح کار را سازمان میدهد) استفاده کنیم.
در اثر هنری موفق، مصالح به کار رفته به طور تمام و کمال در صورت هنری جذب میشوند؛ و آنچه «جهان» نامیده میشد، به «زبان» تبدیل شده است. مصالحی که اثر ادبی از آنها سود میجوید، در یک سطح، کلمات هستند. در سطح دیگر تجربه انسانی. و در سطحی دیگر، باورها و عقاید انسانی. همه اینها، از جمله زبان، که در خارج از اثر ادبی و به اشکال دیگر وجود دارند، در داستان یا شعر موفق به واسطه توان برانگیزنده هدف زیبا شناختی به درون مناسبات چند جانبه و چند آوایی با یکدیگر کشیده میشوند.
مطالعه روزانه داستان
در هیچ سالی، از بیست سالگی تا امروز، ماهی، بیش از هزار صفحه نخواندهام، و به طور معمول سالیانه، طبق برنامه، دوازده هزار صفحه، یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریباً سی و سه صفحه خوانده ام، که واقعاً زیاد نیست.
از کلاس ده تا دوازده ادبی، کاملاً دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند. «چهار مقاله عروضی»، «مرزبان نامه»، «کلیله و دمنه»، «عقل سرخ» و دهها کتاب دیگر ...... و همان، «گلستان» و «بوستان» ـ بارهاـ و حافظ، مولوی، عطار، ناصرخسرو، و آن گاه نیما، نیما، نیما، نیما، شاملو، اخوان، سایه، کسرایی... غوطه خوردنی غریب در نثر دورههای مختلف قدیمـ زیر سایه محبتهای استاد زینالعابدین مؤتمن؛ که او هم عاشق مسلم زبان فارسیستـ و استاد صدیق اسفندیاری.... از این سو فرو رفتن، از آن سو بر آمدن، مست مست ...
تحقيق برای داستان
اگر در مورد یک محل واقعی مینویسید، باید کاملاً دقیق باشید. اگر نمیخواهید تحقیق کنید، باید مکانهای ذهنی را بپرورید.
ارتباط نويسندگان با هم
میتوانید با نویسندگان دیگر در تماس باشید. شاید نتوان هیچ چیزی را پیدا کرد که بهاندازه یک جلسه خوب گفت و شنود ادبی برای نویسنده، انگیزه ایجاد کند. باشگاههای نویسندگان، کنفرانسها، گروههای نقد و کلاسهای مطالعه، هر کدام میتوانند کمک کنند تا کسی که عملاً نمينویسد احساس کند دست کم گوشهای از این جهان ادبی، جایی مال اوست. هر چند این انگیزش بسیار ارزشمند است، خطری نیز دارد، که باید آن را به خاطر سپرد: گروههای نویسندگان گاهی اوقات ممکن است مایه چنان رضایت خاطر موقتی شوند که نیاز آدم را به بیان خود از طریق نوشتن دود کنند و به هوا بفرستند. کلیه نویسندگان حرفهای که من تاکنون شناختهام با تأسف از دوستانی یاد کردهاند که توانی چشمگیر داشته اند. اما سالهای خلاق عمر خود را در رفتن از این باشگاه نویسندگان به آن یکی و از این کنفرانس و کارگاه به آن یکی تلف کردهاند، تا برای کاری که به ندرت مجالش را پیدا کردهاند اندرز و رهنمود بگیرند و قوت قلب پیدا کنند. آنهایی هم که توانستند کلماتی را بر صفحه کاغذ بیاورند، معمولاً کار خود را متناسب با ذائقه خاص هم باشگاهی هایشان انجام دادند، نه عامه خوانندگان. در اعضای باشگاه نویسندگان، گاهی این گرایش دیده میشود که دستپخت ادبی یکدیگر را بخورند. بعد هم اظهار شگفتی میکنند که چرا کتابها خریداری ندارد! لذا، هر چند وقت یک بار توقف کنید و به بررسی موجودی خود بپردازید. به یاد داشته باشید که نمیشود تعلق داشتن به گروههای نویسندگان را پیشه خود کنید و در عین حال پیشه تان نوشتن باشد. اما در پی آشنایی با نویسندگان دیگر باشید، و گهگاه با آنها دیدار کنید و نوشتن کاری است گاه عجین با تنهایی و نومیدی. و کسی که به این کار میپردازد. گاهی اوقات، هنگامی که آتش درونش رو به خاموشی میگذارد، به همکاران همدلی نیاز دارد که آتش اشتیاق را در او بر افروزند.
برنامه روزانه داستاننويسی
میتوانید برنامه روزانه خود را دوباره بررسی کنید؛ صرف نظر از اینکه برنامه روزانه شما چقدر پر است یا تا چه اندازه اطمینان دارید که وقتی برای نوشتن ندارید. بار دیگر فعالیت روزانه خود را مرور کنید و سعی کنید مثل یک کارشناس ماهر بررسی کارآیی، این کار را با عینیت هرچه بیشتر انجام دهید. به طور قطع میتوانید بدون کلاه گذاشتن بر سر خانواده یا کارفرما و یا هر کس دیگری که بیشتر وقت شما را میگیرد، طی روز چند دقیقهای پیدا کنید و کاری را که دوست دارید انجام دهید.
فرض کنیم که شما روزانه فقط نیم ساعت «وقت نوشتن» دارید. همچنین فرض کنیم تصادفاً یکی از آن کسانی هستید که اول باید حسابی گرم شوید تا بتوانید یک جمله بنویسید؛ و دست کم نیم ساعت طول میکشد تا کوره ذهنتان گرم شود: و در چنین حالتی، منطقی به نظر می رسد که فکر کنید باید چند سالی صبر کنید تا وقتی الگوی زندگی تان تغییر کند. و به خود میگویید که تا آن وقت میتوانید از این نیم ساعت ها برای انجام کاری ارزشمند استفاده کنید (شستن اتومبیل یا تمیز کردن کف آشپزخانه) یا اینکه به گونهای دلخواه آن را به بطالت بگذرانید (خوردن یک نوشیدنی با همکاران اداری یا شرکت در جلسات عصرانه و غیبت محله). اما دوست عزیز ! یک لحظه صبر کنید. این دقیقاً نوع تفکری است که می توان آن را خودکشی ادبی نامید. از آن نیم ساعتها هم میتوان بهگونهای خلاق استفاده کرد. حتی اگر کم و بیش اطمینان دارید که در پایان این نیم ساعت جز یک صفحه کاغذ سفید و کمر درد ناشی از سی دقیقه نشستن در مقابل ماشین تحریر نصیبتان نخواهد شد، باز هم روی آن صندلی بنشیند! امروز، فردا، پس فردا، و روز بعدش. این کار مایه خشم و نومیدی خواهد بود. می دانم. (و چه خوب، چه خوب این را میدانم!) اما نیروی قدرتمند را در کنار خود دارید که به نفع شما وارد عمل میشود. همان که میگویند طبیعت از خلأ بیزار است. و سرانجام اگر این مداومت داشته باشد، در پایان یکی از نیم ساعت هایتان، یکی دو جملهای بر کاغذ خواهید آورد. برای آنکه جمله سوم را قبل از آنکه از چنگتان برود بنویسید، پنج دقیقه دیگر(یا این حدود) از وقت باقی برنامه روزانه خود را کش میروید. بعد ده دقیقه را، پانزده دقیقه را، و...
يادداشت برداری نويسنده
میتوانید یادداشت بردارید. تازه کارها باید یک دفترچه یادداشت داشته باشند و در آن ایدهها، نطفههای طرحها، بخشهایی از گفتگوها و پارههایی از شخصیتپردازیها را ثبت کنند. این کاری است که هر نویسنده امیدواری میتواند فعلاً به آن مشغول شود تا زمانی که فراغت کافی بیابد تا بتواند ساعتهای منظمی را به کار نوشتن اختصاص دهد. اما در اینجا نیز باید مراقب بود که در استفاده از دفترچه یادداشت نیز مانند دیدارهای باشگاهی، خطر افراط میرود. هرگز این واقعیت را از نظر دور ندارید که دفترچه یادداشت، هدف نیست، بلکه صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف است. به هر روی، یادداشت چنانچه در محدودههای معینی انجام بگیرد، فوقالعاده ارزشمند است. کمک میکند ذهن خلاق شما فعال، پذیرا و ورزیده باقی بماند. ضمن آنکه انبوهی مطالب ارزشمند گرد میآورید که بعداً میتوانید از آن استفاده کنید.
خطای هزاران نويسنده بالقوهّ خوب!
بِس استریتر آلدریچ در یکی از رمانهایش از زن پیشتازی صحبت میکند که پس از ازدواج وارد مزرعهای در غرب میانه میشود. او در رويای نویسنده شدن به سر میبرد. اما خانه و خانوادهای هست که باید به آنها برسد. زمینی هست که باید شخم زد و محصولاتی که باید درو کرد. این زن هر تکه کاغذ بستهبندی را که وارد خانه می شود به دقت اطو و نگهداری میکند، تا روزی که فرصت پیدا میکند داستانهای زیبایی را که در ذهنش در تلاطماند روی آنها بنویسد. و سرانجام آن روز فرا میرسد... بچه ها ازدواج کرده و رفتهاند، و مزرعه دیگر به کار او نیازی ندارد. اما هنگامی که میخواهد شروع به نوشتن کند، متوجه میشود که توانایی درونی او، بر اثر سالها بلااستفاده ماندن، تحلیل رفته است. هنوز هم نمیتواند داستانهایی را که میخواست بنویسد. «حس» ميکند، اما ناگزیر میشود رویای درخشان خود را همراه با دستههای کاغذی که میدانست همیشه سفید باقی خواهند ماند، تا کند و کنار بگذارد.
متأسفانه این زن مرتکب همان خطای غمانگیزی شد که هزاران نویسنده بالقوه خوب دیگر مرتکب شدهاند. او گمان میکرد که چون سائقه خلاقش «بهطوری غیرمعمول نیرومند» است، از دستبرد زمان و عاطل ماندن کاملاً محفوظ میماند.
نویسندهای که این واقعیت را بپذیرد که چنانچه استعداد نویسندگی خود را عاطل بگذارد این استعداد پایدار نخواهد ماند، آدم خردمندی است. اتومبیل شما ممکن است به نیرومندترین باتری موجود در بازار مجهز باشد. اما اگر اتومبیل را برای مدتی طولانی بلااستفاده بر جای بگذارید، استارت شما نیروی کافی برای به حرکت در آوردن موتور نخواهد داشت؛ مگر آنکه قبلاً آن را به یک شارژ کننده وصل کرده باشید. توانایی خلاق انسان نیز بر مبنای مشابه عمل میکند. مادام که مرتباً مشغول نوشتن هستید، استعدادتان به صورت خودکار خود را به خوبی باز تولید میکند. اگر ناگزیرید کار خود را کنار بگذارید و سپس امیدوارید که بعداً همچنان قابل استفاده بماند، باید آن را به چیزی نیرو بخشتر از خیالپروری های صرف متصل کنید.