• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غزلیات وحشی بافقی

Maryam

متخصص بخش ادبیات
عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است

ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است


دلیریی که دلم کرد و می‌زند در صلح

به اعتماد نگه‌های رغبت آمیز است


مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه

علاج رنج تغافل دو روز پرهیز است


شدیم مات به شطرنج غایبانهٔ تو

به ما بخند که خوش بازیت به انگیز است


کنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر

دلم که بستهٔ آن طرهٔ دلاویز است


جگر زد آبله وز دیده می‌چکد نمکاب

که بخت شور به ریش جگر نمکریز است


رقیب عزت خود گو مبر که بردر عشق

حریف کوهکنی نیست آنکه پرویز است


به ذوق جستن فرهاد می‌رود گلگون

تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است


شدست دیدهٔ وحشی شکوفه دار و هنوز

در انتظار ثمر زان نهال نوخیز است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خوار می‌کن ، زار می‌کش، منتت بر جان ماست

خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست


چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد

این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست


ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد

ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست


بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج

این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست


بر وجود ما طلسمی بسته حرمان درت

کانچه غیر از ماست دیوار و در زندان ماست


تلخ داروی است زهر چشم و ترک نوشخند

لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست


عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنیست

بی خرد وحشی که در اندیشهٔ سامان ماست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست

عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست


من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت

حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست


از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد

درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست


لطف آمد و تلافی سد ساله می‌کند

خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست


بارد به وقت خود همه باران التفات

ابر عنایتی که ریاضی شکفته خواست


دل را نوید کاتش خوی تو پاک سوخت

خار و خسی کش از سر آن کوی رفته خواست


شکر خدا را که مرد به بیداری فراق

وحشی کسی که دیدهٔ بخت تو خفته خواست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یار ما بی رحم یاری بوده است

عشق او با صعب کاری بوده است


لطف او نسبت به من این یک دو سال

گر شماری یک دوباری بوده است


تا به غایت ما هنر پنداشتیم

عاشقی خود عیب و عاری بوده است


لیلی و مجنون به هم می‌بوده‌اند

پیش ازین خوش روزگاری بوده است


می‌شنیدم من که این وحشی کسیست

او عجب بی اعتباری بوده است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ابر است و اعتدال هوای خزانی است

ساقی بیا که وقت می ارغوانی است


در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان

روز قدح کشیدن و عیش نهانی است


ساقی بیا و جام می مشکبو بیار

این دم که باد صبح به عنبر فشانی است


می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست

چیزی که نیست صحبت یاران جانی است


یاری به دست‌آر موافق تو وحشیا

کان یار باقی است و خود این جمله فانی است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن دوستی که بود در این سینه باقی است


باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است


از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام

بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است


نقدینه وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجینه باقی است


وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقهٔ پشمینه باقی است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست

جان فدایش که به خون ریختن من برخاست


می‌کشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم

هر غباری که ترا از سم توسن برخاست


خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد

دود از جان من سوخته خرمن برخاست


وحشی سوخته را بستر سنجاب نمود

هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست

وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست


تو و خلاف مروت خدا نگه دارد

به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست


بسا گدا به شهان نرد عشق باخته‌اند

به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست


به دیگری نگذاریم ، مرده‌ایم مگر

نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست


تویی که عزت ما می‌بری به کم محلی

و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست


به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم

کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست


هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد

کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست

سگ طالع شومش کیست که همصحبت تست


چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری

ای خوشا دولت آن دیده که برطلعت تست


وه چه بامست که جاروب کشش دیدهٔ من

جان من بندهٔ آن پای که در خدمت تست


همه بر بادهٔ رشکیست که در جام منست

قهقه شیشه که در انجمن عشرت تست


رخصت مجلس و بر وصل تغافل ای شوخ

این زیاد از تو و از حوصله طاقت تست


هجر بگزیدنت از وصل دلا وضع تو نیست

اختراعیست که خود کرده و این بدعت تست


وحشی از تست که ما نیز به بیرون دریم

مانعی نیست، اگر هست همین دهشت تست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست

سگ طالع شومش کیست که همصحبت تست


چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری

ای خوشا دولت آن دیده که برطلعت تست


وه چه بامست که جاروب کشش دیدهٔ من

جان من بندهٔ آن پای که در خدمت تست


همه بر بادهٔ رشکیست که در جام منست

قهقه شیشه که در انجمن عشرت تست


رخصت مجلس و بر وصل تغافل ای شوخ

این زیاد از تو و از حوصله طاقت تست


هجر بگزیدنت از وصل دلا وضع تو نیست

اختراعیست که خود کرده و این بدعت تست


وحشی از تست که ما نیز به بیرون دریم

مانعی نیست، اگر هست همین دهشت تست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بهر دلم که درد کش و داغدار تست

داروی صبر باید و آن در دیار تست


یک بار نام من به غلط بر زبان نراند

ما را شکایت از قلم مشکبار تست


بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید

دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست


تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای

بیچاره آن اسیر که امیدوار تست


هان این پیام وصل که اینک روانه است

جانم به لب رسیده که در انتظار تست


مجنون هزار نامهٔ ز لیلی زیاده داشت

وحشی که همچو یار فراموشکار تست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
وداع جان و تنم استماع رفتن تست

مرو که گر بروی خون من به گردن تست


زمانه دامنت از دست ما برون مکناد

خدای را نروی دست ما و دامن تست


به کشوری که کس از دوستی نشان ندهد

مرو مرو که نه جای تو ، جای دشمن تست


نشین و بال برافشان که هر کجا مرغیست

وطن گذاشته ، در آرزوی گلشن تست


در آتشی ز فراقش فتاده‌ای وحشی

که هر زبانهٔ آن برق سد چو خرمن تست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست

هر مصر دل که هست به فرمان حسن تست


بسیارسر به کنگره عشق بسته‌اند

آنجا که طاق بندی ایوان حسن تست


فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق

پروانه‌ای که هست ز دیوان حسن تست


زنجیر غم به گردن جان می‌نهد هنوز

آن مویها که سلسله جنبان حسن تست


آبش هنوز می‌رسد از رشحهٔ جگر

آن سبزه‌ها که زینت بستان حسن تست


دانم که تا به دامن آخر زمان کشد

دست نیاز من که به دامان حسن تست


تقصیر در کرشمهٔ وحشی نواز نیست

هر چند دون مرتبهٔ شان حسن تست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست

بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست


این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی

این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست


من بودم و دل بود و کناری و فراغی

این عشق کجا بود که ناگه به میان جست


در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک

هر صید که از قید کمند دگران جست


گردن بنه ای بستهٔ زنجیر محبت

کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست


گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت

حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست


وحشی می منصور به جام است مخور هان

ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست

بوده نادانسته گر از ما خطایی سرزدست

آخر ای صاحب متاع حسن این دشنام چیست

در سر دریوزه ، گر از ما دعایی سرزدست


اله اله محرم راز تو سازم حرف صوت

این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سرزدست


التفات ابر رحمت نیست ورنه بر درت

تخم مهری کشتم و ، شاخ وفایی سرزدست


ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز

بعد سد خون جگر کاینجا گیایی سرزدست


هست وحشی بلبل این باغ و مست از بوی گل

از سر مستیست ، گر از وی نوایی سرزدست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از نظر افتادهٔ یاریم مدتها شدست

زخمهای تیغ استغنا جراحتها شدست


پیش ازین با ما دلی زایینه بودش صافتر

آهی از ما سرزدست و این کدورتها شدست


چشم من گستاخ بین ، آن خوی نازک زود رنج

تا نگاهم آن طرف افتاده صحبتها شدست


بر سر این کین همه خواری چرا باید کشید

با دل بیدرد خود ما را خصومتها شدست


زین طرف وحشی یکی سد گشته پیوند امید

گر چه زان جانب به کلی قطع نسبتها شدست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
هنوز عاشقی‌و دلرباییی نشدست

هنوز زوری و زور آزماییی نشدست


هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست

هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست


دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی

هنوز فرصت عرض گداییی نشدست


ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز

عجب که داعیهٔ بیوفاییی نشدست


همین تواضع عام است حسن را با عشق

میان ناز و نیاز آشنایی نشدست


نگه ذخیرهٔ دیدار گو بنه امروز

که هست فرصت و طرح جداییی نشدست


هنوز اول عشق است صبر کن وحشی

مجال رشکی و غیرت فزاییی نشدست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بازم زبان شکر به جنبش درآمدست

نیشکر امید ز باغم بر آمدست


آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در

پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست


ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست

آیینه‌ات بیار که روشنگر آمدست


تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش

غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست


از من دهید مژده به مرغ شکر پرست

کاینک ز راه قافلهٔ شکر آمدست


وحشی تو هرگز اینهمه شادی نداشتی

گویا دروغهای منت باور آمدست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خوش صید غافلی به سر تیر آمدست

زه کن کمان ناز که نخجیر آمدست


روزی به کار تیغ تو آید نگاه دار

این گردنی که در خم زنجیر آمدست


کو عشق تا شوند همه معترف به عجز

اول خرد که از پی تدبیر آمدست


عشقی که ما دو اسبه ازو می‌گریختیم

اینست کامدست و عنانگیر آمدست


ملک دل مرا که سواری بس است عشق

با یکجهان سپاه به تسخیر آمدست


در خاره کنده‌اند حریفان به حکم عشق

جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدست


بی لطفیی به حال تو دیدم که سوختم

وحشی بگو که از توچه تقصیر آمدست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست

ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست


قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه

رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست


سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت

تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست


بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود

سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست


تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود

اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست


تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند

چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست


مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا

بهر پابوس سگان میر میران آمدست
 
بالا