درود بر پارسا مرزبان گرامی:احترام:
:24:آقا اجازه میشه این شعر آخری رو معنا کنید:گل:
در حنجره فریاد گمانم مرده
همسایه بیداد گمانم مرده
شب دشنه بدست میدو ید از پس باد
برگشت شب و باد گمانم مرده
این
سروده را
پیشکش می کنم
به خواهر و دوست ارجمندمان
در این انجمن
بانو فائزه حسین زاده
که چندی است در اندوه از دست دادن پدر گرامیشان
به سوگ نشسته-اند
روان پدر ارجمند ایشان شاد بادا!
در سوگ پدر
صد درود بر خاک پاکش آن پدر
آن عزیزت کو ببست بارش ز در
آن که چون باران همی رحمت بدی
مر تو را پیوسته بی زحمت بدی
جان شیرینت به دستش مل شدی
بلبل از سوگش چونان صلصل شدی
آه ز جانها آمدست اینک که هان
خون به چشمان گشته از هجرش نشان
فائزه که اینک ندارد دلخوشی
دم به دم آید دلش در بیهشی
روح و جانش از دلش خالی شده
جان جانان از برش فانی شده
گوید او را چون نمی بینم دگر
زان پدر زان نازنین خواهم خبر
دیده-ام خون شد کجا رفتی پدر
بی تو من تنهام کجا گشتی بدر
در بهشت اندر شدی بی من چرا
جان جانان پر کشی بی تن چرا
هان نگفتی من به سوگت چون کنم
هجر تلخت را به دل جیحون کنم
سجده گاه از اشک من پر آب شد
چشمهایم بی رخت غرقاب شد
این چنین گشته-است چنین یار خدا
گویمش آرامشت آید جدا
نازنین آرامشت باز آیدت
غم مخور چون از پدر راز آیدت
او برفت از دیده اینک تا خدا
لیک در دل شد تو را یاری جدا
گرچه بازش می نیابی در نظر
گشته است آن ارجمند در دل بدر
زین پس-ت با او روی هر جا روی
شاد و خندان می دوی هر جا دوی
مر پدر جانت عجین گشته-است هین
پس تو بیش از این به غم ساکن مشین
شاد باشی شاد باشد او همی
غم مخور تا در دلت ناید غمی
او روانش شاد از دختش شود
دخت شادش یار خوش بختش شود
او نمیرد چون تو یادش می کنی
با خودت پیوسته شادش می کنی
شاد باشد روح او کو زود شد
در دلت روحش پدر خوشنود شد
پارسا مرزبان
این سروده را
پیشکش می کنم
به چاووش این انجمن
محمد گرامی
مرید مقتدی
سپاسگزارم!
گیسویت
پیچش هیچ است
به خلوت باغ خشک
یاد ماهیها
در شکاف حوض
بی آب
می جنبد
گرچه ما نیستیم
ولی
خانه صدای ما را
در سرمای
چهار دیواری-اش
انعکاس
می دهد
بید مجنون!
ما هردو شکستیم
بیا تا دیگر گریه نکنیم
بیا تا از دیدن
ویرانیهای مانده بر جای
دلگیر نشویم
گرچه باغ را سوختند
بیا تا ما
خاکسترش را
پاس بداریم
بید مجنون!
در آینه
شکست شیشه
نگار باغ سوخته را
گردن می زند
جای پرواز
کبوتر
گوری است
که ماندابها را
می نوشد
بید مجنون!
بیا تا دست بر روی
زخمها نگذاریم
بیا تا هزاره ها را
به گواهی نخواهیم
بیا تا نپرسیم
چرا
اندیشه-ی آب
آلوده شده است
بید مجنون!
شاید نبودن ما
خود بهانه-ای باشد
برای هیچ
بیا تا هیچ نگوییم
بیا تا هیچ نخوانیم
بیا تا هیچ ننویسیم
شاید هیچ را
نتوانند
پاک کنند!
بیا تا هیچ نخواهیم، نبوییم، نبوسیم، نباشیم!
بید مجنون!
گیسویت
پیچش هیچ است
به خلوت باغ خشک
بیا تا هیچ نگوییم
پارسا مرزبان