• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مـرگ شیـریـــن ▬ مـرگ تــــلـخ

baroon

متخصص بخش ادبیات



مرگ برگ، پایان ذرّه نیستــــــ...

Canadian_valentine's_day.jpg


تاپیک تلخ و شیرینم رو تقدیم می کنم به ساحت اندیشه ی یارانِ جان.:1:



:*:*:*:*:*:*:


به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

جنازه ام چو بینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ی جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

کدام دانه در زمین رفت که نرست؟
چرا به دانه ی انسانیت این گمان باشد





 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات




ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید

میا بی دف به گور من زیارت
که در بزم خدا غمگین نشاید

بدرّی زآن کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید

مرا حق از می عشق آفریده ست
همان عشقم اگر مرگم بساید

منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه زاید؟



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد، در زنجیر
حتی قاتلی بردار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام
زهرم در پیاله، زهرمارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



یک زمان
در یک مکان
با مرگ میعاد خواهم داشت

کاش
آن زمان و آن مکان
اینجا و اکنون بود


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی برآنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد؟ آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


روزی از روزها و شبی از شب ها، خواهم افتاد و خواهم مُرد...
امّا می خواهم هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دورتر بیفتم، تا هر چه دیرتر بیفتم!
هر چه دیرتر و دورتر بمیرم!
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه، بیش از آنکه می توانستم بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم، همین!


دکتر علی شریعتی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه!

می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امّید محال

می برم زنده به گورش سازم
تا ازین پس نکند یاد وصال

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل



فروغ فرخزاد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


مرگ من روزی فراخواهد رسيد
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
يا خزانی خالی از فرياد و شور

ديدگانم همچو دالان های تار
گونه هايم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فرياد درد

خاک می خواند مرا هردم به خويش
می رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روی گور غمناكم نهند

در اتاق كوچكم پا می نهد
بعد من با ياد من بيگانه ای
در بر آيينه می ماند به جای
تار مويی، نقش دستی٬ شانه ای

می شتابند از پی هم بی شكيب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خيره می ماند به چشم راه ها

ليک ديگر پيكر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگير خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زير خاک

بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ



فروغ فرخزاد







 

baroon

متخصص بخش ادبیات



روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسّـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه ی من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلم تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت



وحشی بافقی

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
جفت کفشی خریده ام
برای از سر گرفتن آغازی دوباره
و دگر از غم نخواهم گفت
خدا آن سوی جاده مرگ
خورشید به دست
در انتظار من است...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خبر دادن که تو رفتی، هم آواز شب و بارون
چه تنها خسته و زخمی، دلُ کندی از این زندون
خبر دادن که تو رفتی، ولی من بی خبر بودم
صدات گم شد توی غوغا، یا شاید هم که کر بودم

به تو گفتم که ما هر دو، اسیر درد نفرینیم
برای پر زدن بی هم، چه تن خسته چه سنگینیم

رفیق روز تنهایی! رفیق دوره ی حسرت!
رفیق صاف و بی کینه! تو شهر غربت و نفرت
تو رو از قلب من کندن، چه سخته درد دل کندن
جدا کردن با اشک و درد، دل و قلب منو از من

35hoi7n.jpg

نذاشتن تا دم آخر، یه لحظه پیش هم باشیم
دوتا موج و دوتا همراه، کنار هم یه دریا شیم

دلُ بردار که دلخسته م، از این شیون و فریادش
که این ویرونه هم دیگه، ‎ ‎به کار ما نمیادش
رفیق روز تنهایی! رفیق دوره ی حسرت!
رفیق صاف و بی کینه! تو شهر غربت و نفرت
تو رو از قلب من کندن، چه سخته درد دل کندن
جدا کردن با اشک و درد، دل و قلب منو از من

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره‏ی اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت


*حافظ شیرازی*
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



موسیقی عجیبی ست مرگ
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم
می رقصی
که دیگر هیچکس تو را
نمی بیند!


گروس عبدالملکیان

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺷﺪ . . .
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪ ...
 

shakira

متخصص بخش پزشکی
هر شب،

هوا که تاریک می شود،

به آسمان زل میزنم،

و سیگار به دست،

در شهر خاطراتمان،

قدم میزنم ...

نمیدانم،

خاطرات دلم را می سوزاند،

یا این پک های

عمیق ...

:گل:


 
بالا