• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نگاهی کوتاه به زندگی و آثار شاعران ایرانی(از گذشته تا امروز)

چاووش

متخصص بخش ادبیات
عرض ادب خدمت هنر مندان و هنر پروران و هنر دوستان ...
سومین بخش از نگاهی به زندگی شاعران ایرانی که پیشتر به نام (این شرح بی نهایت) تقدیم شده بود را با نگاهی کوتاه به زندگانی استاد سخن (سعدی شیرازی )آغاز میکنیم.

به نام خالق تنها...




ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسنده‌ی پارسی‌گوی ایرانی است. آوازه‌ی او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است





سعدی در شیراز زاده شد. پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود.[SUP][نیازمند منبع][/SUP] سعدی کودکی بیش نبود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و به خصوص حمله سلطان غیاث‌الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ۶۲۷) سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید. سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد). سعدی، از حضور خویش، در نظامیه بغداد، چنین یاد می‌کند:

مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود

نکته در خور توجه، رفاه دانشمندان در این زمانه، بود. خواجه نظام الملک طوسی، نخستین کسی بود که مستمری ثابت و مشخصی برای مدرسین و طلاب مدارس نظامیه، تنظیم نمود. این امر، موجب شد تا اهل علم، به لحاظ اجتماعی و اقتصادی، از جایگاه ویژه و امنیت خاطر وافری بهره‌مند شوند.

غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت. این شهاب الدین عمر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی، اشتباه گرفت. معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (سال درگذشت ۶۳۶) بوده‌است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد. پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای گوناگونی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌است. در این که سعدی از چه سرزمین‌هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد و به حکایات خود سعدی هم نمی‌توان بسنده کرد و به نظر می‌رسد که بعضی از این سفرها داستان‌پردازی باشد (موحد ۱۳۷۴، ص ۵۸)، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده‌استو شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنین، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده باشد.
سعدی در حدود ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی(۶۲۳-۶۵۸) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج می‌داد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ۴ صفر ۶۵۶) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را که سرودنش در ۶۵۵ به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد. هنوز یکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در دیباچه گلستان می‌گوید. هنوز از گلستان بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.[SUP][/SUP]
سعدی جهانگردی خود را در سال ۱۱۲۶ آغاز نمود و به شهرهای خاور نزدیک و خاور میانه، هندوستان، حبشه، مصر و شمال آفریقا سفر کرد(این جهانگردی به روایتی سی سال به طول انجامید)؛ حکایت‌هایی که سعدی در گلستان و بوستان آورده‌است، نگرش و بینش او را نمایان می‌سازد. وی در مدرسه نظامیه بغداد دانش آموخته بود و در آنجا وی را ادرار بود. در سفرها نیز سختی بسیار کشید، او خود گفته‌است که پایش برهنه بود و پاپوشی نداشت و دلتنگ به جامع کوفه درآمد و یکی را دید که پای نداشت، پس سپاس نعمت خدایی بداشت و بر بی کفشی صبر نمود. آن طور که از روایت بوستان برمی آید، وقتی در هند بود، سازکار بتی را کشف کرد و برهمنی را که در آنجا نهان بود در چاله انداخت و کشت؛ وی در بوستان، این روش را در برابر همه فریبکاران توصیه کرده‌است. حکایات سعدی عموماً پندآموز و مشحون از پند و و پاره‌ای مطایبات است. سعدی، ایمان را مایه تسلیت می‌دانست و راه التیام زخم‌های زندگی را محبت و دوستی قلمداد می‌کرد. علت عمر دراز سعدی نیز ایمان قوی او بود.

اختلاف نظر در تاریخ تولد و فوت




آرامگاه سعدی


بر اساس تفسیرها و حدس‌هایی که از نوشته‌ها و سروده‌های خود سعدی در گلستان و بوستان می‌زنند، و با توجه به این که سعدی تاریخ پایان نوشته شدن این دو اثر را در خود آن‌ها مشخص کرده‌است، دو حدس اصلی در زادروز سعدی زده شده‌است. نظر اکثریت مبتنی بر بخشی از دیباچهٔ گلستان است (با شروع «یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردم») که براساس بیت «ای که پنجاه رفت و در خوابی» و سایر شواهد این حکایت، سعدی را در ۶۵۶ قمری حدوداً پنجاه‌ساله می‌دانند و در نتیجه تولد وی را در حدود ۶۰۶ قمری می‌گیرند. از طرف دیگر، عده‌ای، از جمله محیط طباطبایی در مقالهٔ «نکاتی در سرگذشت سعدی»، بر اساس حکایت مسجد جامع کاشغر از باب پنجم گلستان (با شروع «سالی محمد خوارزمشاه، رحمت الله علیه، با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد») که به صلح محمد خوارزمشاه که در حدود سال ۶۱۰ بوده‌است اشاره می‌کند و سعدی را در آن تاریخ مشهور می‌نامد، و بیت «بیا ای که عمرت به هفتاد رفت» از اوائل باب نهم بوستان، نتیجه می‌گیرد که سعدی حدود سال ۵۸۵ قمری، یعنی هفتاد سال پیش از نوشتن بوستان در ۶۵۵ قمری، متولد شده‌است. بیشتر پژوهندگان (از جمله بدیع‌الزمان فروزانفر در مقالهٔ «سعدی و سهروردی» و عباس اقبال در مقدمه کلیات سعدی) این فرض را که خطاب سعدی در آن بیت بوستان خودش بوده‌است، نپذیرفته‌اند. اشکال بزرگ پذیرش چنین نظری آن است که سن سعدی را در هنگام مرگ به ۱۲۰ سال می‌رساند. حکایت جامع کاشغر نیز توسط فروزانفر و مجتبی مینوی داستان‌پردازی دانسته شده‌است، اما محمد قزوینی نظر مشخصی در این باره صادر نمی‌کند و می‌نویسد «حکایت جامع کاشغر فی‌الواقع لاینحل است». محققین جدیدتر، از جمله ضیاء موحد (موحد ۱۳۷۴، صص ۳۶ تا ۴۲)، کلاً این گونه استدلال در مورد تاریخ تولد سعدی را رد می‌کنند و اعتقاد دارند که شاعران کلاسیک ایران اهل «حدیث نفس» نبوده‌اند بنابراین نمی‌توان درستی هیچ‌یک از این دو تاریخ را تأیید کرد.

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
فُروغی بَسطامی (زادهٔ ۱۲۱۳ در کربلا – درگذشتهٔ ۲۵ محرم ۱۲۷۴ در تهران) از غزل‌سرایان دوره قاجار بود. او شاعر معاصر سه تن از پادشاهان قاجار بود: از زمان فتحعلی شاه نامور گشت، و در دوره‌های محمد شاه و ناصرالدین شاه به کار خویش ادامه داد.



میرزا عباس فرزند آقا موسی بسطامی فرزند حسنعلی‌بیگ بسطامی، معروف به میرزا عباس بسطامی با تخلص فروغی، در سال ۱۲۱۳هجری قمری، حین سفر خانواده‌اش به عتبات عالیات، در کربلا زاده شد. پس از چندی به همراه خانواده‌اش در ساری مازندران اقامت گزید. او پس از مدتی به تهران آمد. او در نوجوانی در زمان فتحعلی شاه، مدتی را در شهر بسطام به سر برد؛ وزهمان‌روی به بسطامی منتسب گشت. او چندی را نیز در شهر کرمان، در خدمت حسنعلی میرزا شجاع‌السلطنه گذراند که در همان دوران، بنا به درخواست شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فرزند او «فروغ‌الدوله»، فروغی نهاد. فروغی بسطامی تا پیش از آن در شعرهایش، تخلص مسکین را به‌کارمی‌برد.

عموی او، دوست‌علی‌خان معیرالممالک، خزانه‌دار فتحعلی شاه قاجار بود. فروغی بسطامی پس از یک سال کسالت شدید در روز ۲۵ محرم ۱۲۷۴ قمری در تهران درگذشت.

شعر


او شاعری بود که در شعرهایش پادشاهان نخستین قاجار را می‌ستود. بیشترین و برجسته‌ترین شعرهایش در قالب غزل است. فروغی بسطامی از جرگهٔ شاعران صوفی‌منش بود. او در بهترین غزل‌های عارفانه‌اش لطافت و شیرینی را با رسایی و سادگی واژگان، به‌هم می‌سرشت.

هرچند گفته می‌شود که فروغی بسطامی، حدود بیست‌هزار بیت شعر داشته‌است، اما آنچه از او برجا مانده‌است و در زمان خود او هم به صورت پیوست دیوان قاآنی به چاپ رسید، چیزی در حدود پنج‌هزار بیت است.

نمونهٔ اشعار


مردان خدا پردهٔ پندار دریدند

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند[/TD]

[TR]
[TD="class: b"]یک طایفه را بهر مکافات سرشتند[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]یک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]جمعی به در پیر خرابات خرابند[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]قومی به بر شیخ مناجات مریدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]یک جمع، نکوشیده، رسیدند به مقصد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]یک قوم دویدند و به جایی نرسیدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]فریاد، که در رهگذر آدم خاکی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]همّت طلب از باطن پیران سحرخیز[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]زیرا که یکی را ز دوعالم طلبیدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]زنهار، مزن دست به دامان گروهی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]کز حق ببریدند و به باطل گرویدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]چون خلق در آیند به بازار حقیقت[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]ترسم نفروشند متاعی که خریدند
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]کوتاه‌نظر غافل ازآن سرو بلند است[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]کاین جامه به‌اندازهٔ هرکس نبریدند[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]مرغان نظرباز سبک‌سیر، فروغی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]از دامگه خاک برافلاک پریدند[/TD]
[/TR]
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شاه نعمت‌الله ولی (نام کامل: سید نورالدین نعمت‌الله بن محمد بن کمال‌الدین یحیی کوه بنانی کرمانی) معروف به سید نورالدین شاه نعمت الله ولی ماهانی کرمانی [SUP][/SUP]</ref> (۷۳۰، ۷۳۱ ــ ۸۳۲، ۸۳۴)، شاعر عارف ایرانی بود.

شاه نعمت الله از اقطاب و عرفای سدهٔ هشتم و نهم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد و پیروان سایر طریقت‌ها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. او از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمت اللهی است. او در طریقهٔ تصوف موسس سلسلهٔ مشهور نعمت‌اللهی است و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشته‌است.



شاه نعمت‌الله ولی به سال ۷۳۱ هجری قمری متولد و در سال ۸۳۲ (به روایتی ۸۳۴) در ماهان کرمان وفات یافت و شمس الدین ابراهیم بمی پدر سیدطاهرالدین بمی عارف نامی هم عصر شاه نعمت الله از بم آمد و بر جنازه شاه ولی نماز خواند. او فرزند «میر عبدالله ولی» از بزرگان عرب بوده‌است . نسبت او با نوزده نسل به رسول اکرم می‌رسد. ولادت او را برخی در شهر حلب عنوان کرده‌اند و عده‌ای از مورخین نیز ایشان را متولد کوه بنان در کرمان می‌دانند.
امیر خلیل الله نوه او تولد جد خود را روز چهارشنبه چهاردهم ربیع الاول ۷۳۱ دانسته‌است و اسدالدین نصرالله تولد او را پنجشنبه بیست و دوم رجب ۷۳۰ در قصبهٔ کوهبنان کرمان ذکر کرده‌اند.
بر اساس برخی منابع دیگر سید نورالدین نعمت‌الله کرمانی، مشهور به شاه نعمت الله ولی، در سال ۷۳۱/۱۳۳۱از پدری عرب به نام میر عبدالله و مادری ایرانی در حلب به دنیا آمده است.

نود هفت سال عمر خوشی

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]بنده را داد حی پاینده[/TD]






پیشگویی های شاه نعمت اله ولی



قصیده ای معروف یه شاه نعمت الله منتسب است که در آن با تلویح و تصریح، ظهور دوره‌های مختلف ‍صفویه، نادر شاه افشار، قاجاریه، پهلوی، و جمهوری اسلامی را پیش گویی میکند.

او نیز میتوانست گوشت و هر چیز دیگری را حلال و حرام بودنش را تشخیص دهد روزی شاه و دربار زمان نعمت الله ولی به وزیر خود میگوید یک گوسفند را از اهالی روستا یا رعیت بگیرد و هر چه دارنده گوسفند خواهش و نفرین کرد به زور و سخت گیری بیشتری بگیرد بدون آنکه شخص دیگری متوجه شود ، وزیر رفت و از یک پیر زن گوسفندی را به زور گرفت و آوررد و آشپزان دربار خورشتی از آن درست کردند و سپس نعمت الله ولی را دعوت کردند. او نیز آمد و خورشت را خورد و خیلی هم تعریف کرد در آخر شاه به نعمت الله گفت : این گوشت حلال بود یا حرام که نعمت الله گفت : حلال بود . شاه گفت : خیر این گوشت حرام بود نعمت الله نیز گفت : این گوشت برای شما حرام بوده و برای من حلال بوده بعد از اینکه پیر زن به دربار آورده و از آن پرسیدن که چرا گوسفدت را که به دربار دادی ناراضی بود پیرزن گفت : این گوسفند را نذر شاه نعمت الله ولی کرده بودم


 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
بَدرالدین (نورالدین) هِلالی جَغتائی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸) یکی از شاعران پارسی‌گوی سده ۹ هجری خورشیدی بود.

برجسته‌ترین اثر او مثنوی شاه و درویش (شاه و گدا) است که به زبان آلمانی نیز ترجمه شده‌است. اهمیت هلالی به خاطر غزل‌های لطیف و پرمضمون و خوش آهنگ اوست که مجموع آن نزدیک به ۲۸۰۰ بیت است. قصیده‌های هلالی کم‌ارزش هستند که یکی از آنها را در ستایش عبیدالله خان ازبک سردوه است که گویا از ترس بوده است.

وی اهل استرآباد (گرگان کنونی) و بزرگ‌شدهٔ این شهر بود و در نوجوانی به هرات رفت. نیاکان هلالی اصالتاً از ترکمن‌های جغتائی بودند که به گرگان هجرت کرده بودند.

هلالی از پرورش‌یافتگان امیر علیشیر نوایی و از هم‌نشینان سلطان حسین بایقرا تیموری بود. پس از سرودن مثنوی شاه و درویش، بدیع‌الزمان پسر سلطان حسین میرزا، غلام‌بچه‌ای زیبا را که هلالی طلب کرده‌بود به عنوان انعام به وی داد.
هلالی استرآبادی شیعه بوده است، اما در تشیع متعصب نبوده و در درگیری‌های معمول میان سنی و شیعه در آن زمان دخالت نمی‌کرده است و همین باعث شده تا پیروان هر کدام از این مذاهب، او را بر مذهب دیگر بدانند




در هنگام محاصره هرات توسط عبیدالله خان ازبک شیبانی در زمان شاه تهماسب یکم که جزئی از ایران بود، هلالی نیز در هرات بود. در آن زمان از سوی سپاه ازبک مستزادی به درون شهر فرستاده شد با این محتوا:
ای اهل هری ز خاص تا عام شما

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]از شاه و گدا[/TD]

[TR]
[TD="class: b"]دانم که به‌هم خورد سرانجام شما[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]از لشکر ما[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]چون باعث صلح خواجه اسحاق شده[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]یعنی که بود[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]گبری بهتر ز شیخ‌الاسلام شما[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]در مذهب ما[/TD]
[/TR]

هلالی در پاسخ این رباعی مستزاد را برای آنها می‌فرستد:
ای شهره شده به ظالمی نام شما

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]از شاه و گدا[/TD]

[TR]
[TD="class: b"]آزار بود ز اهل دین کام شما[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]این هست روا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]بستید بر اولاد علی نان و نمک[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]چون قوم یزید[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]صد لعنت معبود بر اسلام شما[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]در مذهب ما[/TD]
[/TR]

عبیدالله خان ازبک شیبانی پس از اشغال هرات، نخست هلالی را همراه خود کرد اما بعد شعر بالا و برخی از اشعار دیگر را به آگاهی عبید خان رساندند، مانند:
گه در پی آزار دل و جان باشی

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]گاهی ز پی غارت ایمان باشی[/TD]

[TR]
[TD="class: b"]با این همه دعوی مسلمانی چیست[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]کافر باشم گر تو مسلمان باشی[/TD]
[/TR]

بعد او را به جرم شیعه بودن و در پی تحریک رشکمندان، شکنجه داد و مأمورانش هلالی را با سری شکسته و خون‌آلود در چهارسوق هرات کشتند. شاعری به نام مهری به دیدار هلالی آمد و این بیت را برای او خواند:


این قطره خون چیست به روی تو هلالی

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]گویا که خون از غصه به روی تو دویدست[/TD]


نمونه غزل :



آرزومندم توام، بنمای روی خویش را

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]ورنه از جانم برون کن آرزوی خویش را[/TD]

[TR]
[TD="class: b"]جان در آن زلف است، کمتر شانه کن تا نگسلی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]هم رگ جان مرا هم تار موی خویش را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]خوبرو را خوی بد لایق نباشد، جان من[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]همچو روی خویش نیکو ساز خوی خویش را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]چون به کویت خاک گشتم پایمالم ساختی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]پایه بر گردون رساندی خاک کوی خویش را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]آن نه شبنم بود ریزان در وقت صبح از روی گل[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]مرده‌ام، عیسی دمی خواهم که یابم زندگی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]همره باد صبا بفرست بوی خویش را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b"]بارها گفتم هلالی، ترک خوبان کن ولی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]هیچ تأثیری ندیدم گفتگوی خویش را[/TD]
[/TR]





 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی


ابوالقاسم فردوسی از لحاظ زنده کردن تاریخ و داستان ملی و از جهت نفس تازه دمیدن به زبان فارسی بی شبهه بزرگترین شاعر ایران زمین است. فردوسی یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسی و از مفاخر نام آور ملت ایران است و به سبب همین عظمت مقام و مرتبت، زندگی او مانند سایر بزرگان درجه اول ایرانی با افسانه ها و روایات مختلف آمیخته شده دریغا شخصی بدین بزرگی و مقام، شرح حال و تاریخ زندگیش ناقص و مجهول است و آنچه بر ما معلوم است اندکی از بسیار است. تولد او در سال ۳۲۹ در قریه باژ از ناحیه طبران طوس بوده یعنی همان جا که امروزه آرامگاه اوست. فردوسی مردی وطن پرست و در میهن پرستی استوار بود. این مطلب را می توان در جای جای شاهنامه و خصوصاً از شور و عشق فردوسی که در ستایش ایران و نژاد ایرانی است و به خوبی آشکار است یافت. بطوریکه سی و پنج سال برای سرودن شاهنامه رنج می برد و تمام دارایی خود را از دست می دهد و در پایان عمر تهیدست می شود چرا که عشق به ایران و ایرانی تا آنجا در وجودش رسوخ کرده بود که بر آن شد تاریخ میهن خود و افتخارات گذشته آن را که در خطر نیستی و فراموشی می دید احیا کند و بتواند از بلاغت و فصاحت معجزه آسا و شیوایی سخن خود بهره مند شود و آن را از زوال و فراموشی برهاند.

فردوسی از تاریخ نیاکان خود و از داستان ها و افسانه ها و تاریخ ایران اطلاع و یا به داشتن آنها شوق و علاقه داشت و تربیت خانوادگی وی را بر این داشت که بدون مشوق و محرک، خود به این کار عظیم دست بزند.
فردوسی ظاهراً در اوان قتل دقیقی حدود « ۳۶۹ – ۳۷۶ » به نظم داستان هایی مشغول بوده و بعضی از داستان ها که منفردند « بیژن و گرازان » ، را باید در راس همه قرار داد. داستان بیژن و گرازان یا رزم بیژن و گرازان و یا داستان « منیژه و بیژن » ، از داستان های مشهور قدیم بود که غیر از فردوسی از بعضی از شعرای دیگر عهد غزنوی نیز اشاراتی از آن دیده می شود.
فردوسی از امرای نزدیک کسی را لایق آن نمی دانست که اثر عظیم و جاودان خود را بدو تقدیم کند و همواره در پی بزرگی می گشت که سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگترین پادشاه عصر خود را یافت.
نخستین نسخة منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافته بود و طالبان از آن نسخه ها برداشتند و با آنکه پدید آورندة آن شاهکار به پیری گراییده بود و به تهیدستی بر او نهیب می زد، هیچیک از بزرگان و آزادگان با دانش که از منظومة زیبایش بهره مند می شدند در اندیشه پاداشی برای آن آزاده مرد بزرگوار نبودند در حالی که او نیازمند یاری آنان بود و می گفت:
چو بگذشت سال از برم شصت و پنج / فزون کردم اندیشة درد و رنج

به تاریخ شاهان نیاز آمدم / به پیش اختر دیر ساز آمدم
بزرگان و با دانش آزادگان / نبشتند یکسر سخن رایگان
نشسته نظاره من از دورشان / تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز احسنت ازیشان نبد بهره ام / بگفت اندر احسنتشان زهره ام
سر بدره های کهن بسته شد / وزان بند روشن دل خسته شد

در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی محمود ترک زاده به اندیشة استفاده از شهرت دهقان زادة بزرگوار طوس افتادند.
بنابر روایت مختلف پادشاه غزنوی تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو بدهد بجای دینار درهم داد و این کار مایة خشم دهقان بزرگ منش طوس گشت چنانچه بنابر همان روایت همة درهم های محمود را به حمامی وقفاعی بخشید!
علل اختلاف فردوسی و محمود بسیار است و مهمترین آنها اختلاف نظر آن دو بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی است. فردوسی این آزاده مرد ناگهان حربة تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الهاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد.

پس ناگزیر از دام بلا گریخت ...
فردوسی در آخرین سال ها با نومیدی و ناکامی به تجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایش ها بر ابیات آن گذرانید تا به سال ۴۱۱ هجری در زادگاه خود « باژ » درگذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید، و همانجا مزار اوست.

روحش شاد و یادش جاودان باد این اختر تابناک آسمان شعر.
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شهـــــــــــــــــــــــریار:



استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار فرزند حاج آقا خشکنابی که خود از اهل ادب بود در تبریز چشم به جهان گشود. محمد حسین تحصیل را در مکتب خانه زادگاهش روستای خشکناب با گلستان سعدی، نصاب قرآن و حافظ آغاز کرد و نخستین مربی او مادرش بود.

به سبب پیشامدهای عاطفی و عشقی از ادامه تحصیل منصرف شد و کمی قبل از اخذ مدرک دکتری، پزشکی را رها کرد و به خدمات دولتی پرداخت.
به قول خود شهریار، این شکست، و ناکامی عشق، موهبت الهی بود که از عشق مجازی به عشق حقیقی و معنوی می رسید.
شهریار شاعری مومن و مسلمان بود. خصوصیات بارز او حساسیت بسیار بالا، فروتنی و درویشی که مسلک همیشگی وی بود و علاقه مفرط به تمامی هنرها داشت. وی در جوانی سه تار می زد و آنطور نیکو می نواخت که اشک استاد، ابوالحسن صبا را جاری می کرد و برای ساز خود می سرود.

نالد به حال زار من امشب سه تار من / این مایة تسلی شب های تار من

شهریار هر چند شاعری غزلسرا شهرت یافته و این خود حقیقتی است انکارناپذیر ولی او مرکب اندیشه شاعرانه خود را در میدان های مختلف شعری به جولان درآورده، از قصیده و قطعه و مثنوی و رباعی گرفته تا منظومه ها و حتی قالب های تازه و نو و به اصطلاح نیمایی آثاری دلپذیر و لطیف و استوار به وجود آورده است.
سبک شهریار مخصوص به خود اوست و سخنش سخن دل است و از عمق جان و روح بسیار حساس و پرشور او مایه می گیرد.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
عاقبت پس از ۸۳ سال زندگی شاعرانه پر بار و با افتخار روح این شاعر بزرگ در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلی پیوست و جسمش در مقبره الشعرای تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار ارجمند است به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش جاودان باد.
...
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:

این حرف ها برای تو مادر نمی شود
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
مولـــــــــــــوی...


مولانا جلال الدین محمد بلخی، هم از حیث بلندی افکار و شور انگیزی اشعار و هم از لحاظ مقدار شعری که از او باقی مانده است یکی از بزرگترین شاعران ایران است. مولوی لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر بزرگ و حکیم عالی قدر داده اند. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ متولد شد. پدرش در تربیت وی بسیار کوشید. پدر وی سلطان الدین ولد که لقب سلطان العلماء داشت، مدرس و واعظی خوش بیان بود.

پس از طی مقامات از خدمت برهان محقق اجازه ارشاد و دستگیری یافت. و روزها به شغل تدریس مشغول بود و قیل و قال مدرسه می گذرانید و طالبان علم و اهل بحث و نظر و خلاف بر وی گرد آمده بود و مولانا سرگرم تدریس بود، فتوی می نوشت و سخن می راند ...
جلال الدین در لاندره به اشارة پدر گوهر خاتون دختر شرف الدین را به زنی گرفت و چهار سال بعد پدر و پسر به خواهش سلطان سلجوقی روم رخت به قونیه کشیدند. تا اینکه مولانا در قونیه با شمس تبریزی آشنا می شود و صورت دیگری به خود می گیرد.
پس از ۱۶ ماه همدمی مولانا با او شمس به دمشق پناه می برد. پس از آگاهی مولانا از اقامت شمس در دمشق نخست با غزل ها، نامه ها، پیام ها از او خواستار برگشتش شد و بعد پسر خود سلطان ولد را با جمعی از یاران به جستجوی شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشیمانی و عذرخواهی مردم را از رفتار خود با او بیان داشت. شمس این دعوت را پذیرفت. شمس تبریز بار دیگر با جهل و خودخواهی مردم و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه گریخت. مولانا باز در پی او روان شد و کوی به کوی برزن به برزن به دنبال گمشده خود بود و نشانی از او نیافت و در این میان سر به شیدایی برآورد و غزلیات خود را با نام او مزین ساخت.
عجب آن دلبر زیبا کجا شد؟ / عجب آن سرو خوش بالا کجا شد؟

میان ما چو شمعی نور می داد / کجا شد ای عجب بی ما کجا شد؟
برو بر ره بپرس از رهگذاران / که آن همراه جان افزا کجا شد؟
چو دیوانه همی گردم به صحرا / که آهو اندرین صحرا کجا شد؟

دو چشم من چو جیهون شد ز گریه / که آن گوهر در این دریا کجا شد

پس از غیبت شمس تبریزی، شور مایة مولانا صلاح الدین زرکوب بوده است. صلاح الدین زرکوب مدت ۱۰ سال مولانا را شیفته خود کرد تا این که او نیز از دست رفت. حسام الدین چلپی از خاندانی اهل سلوک بود و پس از مرگ صلاح الدین سرود مایة جان مولانا و پیدایش اثر عظیم و جاودانه مثنوی گردید.
مثنوی معنوی، غزلیات شمس تبریزی، رباعیات، فیه مافیه، مکاتیب و مجالس سبعه از آثار مولوی است.
روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال ۶۷۲ هجری قمری مولانا بدرود زندگی گفت. خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ وی زاری و شیون کردند. جسم پاکش در مقبره خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید.
روحش شاد و یادش جاودان باد.
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیدة سیر است مرا جان دلیر است مرا / زهرة شیر است مرا زهرة تابنده شدم
گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شیــــــــــــــــــــخ بهایی ...



دانشمندی ادیب و فقیه و منجم و ریاضی دان و شاعری که پدر، بهاء الدین محمدش نامید و خود بهایی تخلص نمود و به نام شیخ بهایی به اوج اشتهار و اعتبار رسید.

بهاء الدین محمد بن حسن معروف به شیخ بهاء الدین عاملی یا شیخ بهایی، به عنوان یکی از وارسته ترین سالکان طریق شریعت و عرفان و به عنوان یکی از برجسته ترین نوابغ علم و فرهنگ در ایران و مشهورترین و روشن ترین علماء و فقها و مفسرین علوم مذهبی و فلسفه و عرفان شناخته شده است. شیخ بهایی علاوه بر اینکه مردی است با یک جهان بینی شگفت آور آن چنان که از خلال آثار ارزشمند او پیداست، دانشمندی برجسته بودکه در علوم یاد شده بالا و همچنین ریاضی و هیات و نجوم و هندسه و شیمی، تبحر داشته و با وجود گذشت نزدیک به چهار قرن از مرگ او و با وجود ترقی شگفت آور دانش امروز هنوز هم نظرات وی در زمینه های مختلف علوم قابل تعمق و بررسی است.
شیخ بهایی به سال ۹۵۳ هجری در بعلبک شام در خاندانی متدین ایرانی متولد گردید و خانواده اش در هنگامی که وی خردسال بود به ایران بازگشتند و در اصفهان پایتخت سلاطین مقتدر صفوی که مرکز علم و دانش و عرفان بود، اقامت نمودند.
شیخ بهایی مردی بود که از تظاهر و فضل فروشی نفرت داشت و این خود انگیزه ای برای اشتهار خالص شیخ بود. آوازه دانش و اندیشه و قدرت استنباط در مسائل علمی و فلسفی، او به پایه ای بود که فاسدان و ریاکاران نیز نتوانستند از تحسین خودداری کنند و حسن سلوک و طبع کریم وی را محبوب خاص و عام کرد.
از این عالم ربانی و عارف جلیل القدر تاکنون در حدود هشتاد و هشت کتاب و رساله ذکر شده است. شیخ بهایی در سال ۱۰۳۱ هجری قمری در سن ۸۷ سالگی در اصفهان پایتخت شاه عباس بزرگ، دار فانی را وداع گفت و بنابر وصیت او با تجلیل فراوان جنازه اش به مشهد مقدس منتقل گردیده و در جوار حضرت ثامن الائمه ابوالحسن الرضا علیه الادالتقیه و المثنا، به خاک سپرده شد.

از کتب و آثار بزرگ علمی و ادبی شیخ بهایی علاوه بر غزلیات و رباعیات و مغزلات دارای دو مثنوی بوده یکی به نام مثنوی « نان و حلوا » و دیگری « شیر و شکر » و از آثار علمی « جامع عباسی، کشکول، بحر الحساب و مفتاح الفلاح و الاربعین و شرع الاقلاف، اسرار البلاغه و الوجیزه » و سایر تالیفاتش که بالغ بر ۹۵ کتاب و رساله می شود که همواره کتب و درس طالبان علم و ادب بوده است.

شیخ بهایی شاگردانی تربیت نموده که به نوبه خود از بزرگترین مفاخر علم و ادب ایران بوده اند، مانند فیلسوف و حکیم الهی و ملاصدرای شیرازی و ملا حسن حنیفی کاشانی و عده یی دیگر که در فلسفه و حکمت الهی و فقه و اصول و ریاضی و نجوم سرآمد اقران گردیده و ستارگان درخشانی در آسمان علم و ادب ایران گردیدند که نه تنها ایران، بلکه عالم اسلام به وجود آنها افتخار می کند.
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست / تسبیح به گردن و صراحی در دست

گفتم ز چه در میکده جا کردی گفت / از میکده هم بسوی حق راهی هست
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
فخــــــــــــــر الدین عراقی



فخر الدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار جوالقی همدانی متخلص به عراقی شاعر عاشق و عارف شوریده قرن ۷ که اشعار لطیف و غزل های پرشور عاشقانه او در زمان حیات وی نقل محافل ادبی اهل دل شده بود.

فخر الدین عراقی در سال ۶۱۰ دیده به جهان گشود در دهی بنام کمجان در بیرون شهر همدان در خاندانی اهل علم بدنیا آمد. از خصوصیات عراقی رفتار محبت انگیز و بی ریا و مشربی حاکی ازمهربانی و سرشتی ناشی از ادب و نزاکت و فروتنی می باشد.
آثار عراقی دیوان اشعار شامل غزل، قصیده، قطعه، ترجیع بند و ترکیب بند رباعی است. سبک عراقی ساختگی و قراردادی نیست و صداقت و هیجانات طبیعی این عاشق بی قرار بیشتر زبان او را به گفتگو نزدیک می کند و از تصنع و ریا به دور است.
وفات عراقی به سال ۶۸۸ در دمشق اتفاق افتاد و در همان جا به خاک سپرده شد.
این حادثه بین که زاد ما را
وین واقعه کو فتاد ما را


آن یار که در میان جان است
بر گوشة دل نهاد ما را


در خانه، نمی نهد پای
از دست مگر بداد ما را


روزی به سلام یا پیامی
آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او
از لطف نکرد شاد ما را
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
وحشی بافقی...


کمال الدین وحشی بافقی در سال ۹۳۹ هجری قمری در بافق که آبادی بزرگیست در میان یزد و کرمان چشم به جهان گشود.

برادرش در آشنا کردن وی با شاعری و تربیت او سهمی به سزا داشت و پیش از آنکه برادر وحشی در شاعری به شهرت برسد بدرود حیات گفت و وحشی را اندوهگین ساخت و به خاطر علاقة وحشی به برادرش تخلص وحشی را که لقب برادرش بود از آن خود ساخت تا نامش جاوید بماند. وحشی مردی وارسته، افتاده و از خود گذشته بود و مانند دیگر سخنوران و شاعران به خود ستایی نپرداخته و بیشتر اشعار وحشی حاوی پند و اندرز و تشویق مردم به خوبی و تواضع و عشق است.
با همة استادی که وحشی در مسدس و مربع ترکیب های خود از باب بیان احساس ها و عاطفه های دقیق شاعرانه اش نشان داده باید غزل های او را سرآمد اشعار او در این راه دانست. وحشی همواره در اشعارش عشق پاک را مطرح می کند و ارزش او در آن است که مضمون ها و نظارت دقیق شاعرانه و همچنین احساسات و عواطف دقیق و نازک خیالی ها و نازک دلی های خود به شهرت رسیده است. وی در اشعارش اندیشه های لطیف خود را به همراه عواطف گرم با زبان ساده و از روی صداقت باز می گوید. در اشعار زیبای وحشی کلمات عربی به چشم نمی خورد بجای اینکه از کلمات غامض و دشوار عربی استفاده کند از کلمات زیبا و شیوا پارسی استفاده کرده است که بر دل می نشیند.
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این قصه جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسه مویی بودیم




 
بالا