• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]همان یک لحظه اول [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]که اول ظلم را می دیدم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]جهان را با همه زیبایی و زشتی [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]بروی یکدگر ویرانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]نخستین نعره مستانه را خاموش آندم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]بر لب پیمانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]زمین و آسمان را [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]واژگون مستانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]نه طاعت می پذیرفتم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]پاره پاره در کف زاهد نمایان [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]سبحه صد دانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]آواره و دیوانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]سراپای وجود بی وفا معشوق را [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]پروانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]بعرش کبریائی با همه صبر خدایی [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]گردش این چرخ را [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]وارونه بی صبرانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]اگر من جای او بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]در این دنیای پر افسانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]چرا من جای او باشم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]وگرنه من جای او چو بودم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]یکنفس کی عادلانه سازشی [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]با جاهل و فرزانه می کردم [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد! [/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]عجب صبری خدا دارد ؟ ! ....
عجب صبری خدا دارد ؟ ! ....
[/font]
[font=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif] معینی کرمانشاهی

[/font]
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای

شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای

نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره

تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
پیرمردی کور و فلج درگوشه ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای

 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
باز باران باترانه ....بي ترانه....؟!!!

باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

مجد الدین میرفخرایی (گلچین گیلانی)
 

پیوست ها

  • Screen-Shot-2012-05-15-at-4.16.41-PM-508x382.jpg
    Screen-Shot-2012-05-15-at-4.16.41-PM-508x382.jpg
    35 کیلوبایت · بازدیدها: 4
  • Happy_people_1_by_alivepixel.JPG
    Happy_people_1_by_alivepixel.JPG
    55.2 کیلوبایت · بازدیدها: 4
  • orlando-espinosa-happy-people-multicultural.jpg
    orlando-espinosa-happy-people-multicultural.jpg
    343.2 کیلوبایت · بازدیدها: 5
  • man-jumping.jpg
    man-jumping.jpg
    37.4 کیلوبایت · بازدیدها: 1,071
  • shinny_happy_people.jpg
    shinny_happy_people.jpg
    149.7 کیلوبایت · بازدیدها: 4

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم

نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان


مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست


و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد
 

eliza

متخصص بخش
حرف دل من

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…


وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت


تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…


روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای


سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا


افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت


فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا


کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان


در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…


تا آفتاب زد همه جا تار شد برام


دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،


از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط


یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی


خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو / این لیلای تو ..... من نیستم


گفت ای دیوانه لیلایت منم.

در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم.

صدقمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی..

دیدم امشب با منی گفتم بلی..


مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم.

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ميداني!
من
تو
ما
همه
بزرگ شده ايم
باور کن بزرگ شده ايم
سخت جدي شده ايم!
فهميده ايم دنيا از ان دريچه کوچکي که ما
مي ديديم هيچ نبود،
ما دنيا را از پشت پنجره کوچک اتاق ساده
خودمان مي ديديم
چه ميدانستيم
براي زندگي کردن بايد کوه شد...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من در تو جاري ام

تو در درون من

و دست هاي ما

در هم تنيده اند

نزديك تر به هم

از ساقه با زمين

يا نور با نگاه

يا رنگ با گياه

ديوارهاي سنگي باور انكار مي كنند

و روزهاي من

از شور خنده هاي تو شيرين اند

و گيسوان من

از شوق بوسه هاي تو لرزان

در من نهفته اي ست

كه از تو شكفته است

پيوند خورده است

مانند آفتاب

با سنگ ريزه هاي مسافر درياي باردار

و نخلهاي سبز

ديوارهاي سنگي بارو انكار مي كنند

اما نگاه كن

مرز ميان آب و زمين چيست ؟

من در تو جاري ام

تو در درون من


( سیما یاری )
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از فروغی بسطامی


کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

بالای خود در این چشم من ببین

تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از هاتف اصفهانی


ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو چون تویی دلبر

جان نثار تو چون تویی جانان

دل رهاندن ز دست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو راه پر آشوب

درد عشق تو درد بی درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری اینک دل

ور سر جنگ داری اینک جان
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دیوان شهریار



دلم جواب بلی می دهد صلای تو را


صلا بزن که به جان می خرم بلای تو را


به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست


نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را


کشم جفای تو تا عمر باشدم هر جند


وفا نمی کند این عمرها وفای تو را


بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ


مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را


تو از دریچۀ دل می روی و می آیی


ولی نمی شنود کس صدای پای تو را
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دیوان صفی علیشاه



هستی نبود سزای کس غیر خدا

او هستی محض و ما سوا هست نما

در هستی ما شروط هستی نایاب

در هستی حق کمال هستی پیدا

ای انکه خدای خویش خوانیم تو را

طاعت به سزا کجا توانیم تو را

گویند خدای را به حاجات بخوان

حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از عراقی



نخستین باده کاندر جام کردند


ز چشم مست ساقی وام کردند


چو با خود یافتند اهل طرب را


شراب بیخودی در جام کردند


لب میگون جانان جام درداد


شراب عاشقانش نام کردند


ز بهر صید دلهای جهانی


کمند زلف خوبان دام کردند


به گیتی هر کجا درد دلی بود


به هم کردند و عشقش نام کردند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از غزلیّات عراقی


ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

تافته ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر

تشنۀ روی توام، باز مدار از من آب

از رخ سیراب خود بر جگرم آب زن

کز تپش تشنگی شد جگر من سراب

تافته اندر دلم پرتو مهر رخت

می کنم از آب چشم، خانۀ دل را خراب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
غزلیّات عطّار



ای در درون جانم و جان از تو بی خبر


وز تو جهان پرست و جهان از تو بی خبر


ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو



پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر


چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان


در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شرفنامه نظامی



خدایا جهان پادشاهی تو راست


زما خدمت آید خدایی تو راست


پناه بلندی و پستی تویی


همه نیستند آنچه هستی تویی


همه آفریدست بالا و پست


تویی آفرینندۀ هر چه هست


تویی برترین دانش آموز پاک


ز دانش قلم رانده بر لوح خاک


خرد را تو روشن بصر کرده ای


چراغ هدایت تو بر کرده ای


نبود آفرینش تو بودی خدای


نباشد همی هم تو باشی به جای
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]فریدون مشیری

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مگر احساس گنجد در کلامی؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مگر الهام جوشد با سرودی؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مگر در یا نشیند در سبویی؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مگر پندار گیرد تار و پودی؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چه شوق است این؟ چه عشق است این؟ چه شعر است؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]که جان احساس کرد، امّا زبان گفت؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چه حال است این که در شعری توان خواند؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چه درد است این که در بیتی توان گفت؟
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]اگر احساس می گنجید در شعر
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]به جز خاکستر از دفتر نمی ماند.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مولوی

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه آتش های ما را ترجمانی

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه اسرار دل ما را زبانی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه محرم درد ما را هیچ آهی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif] نه همدم آه ما را هیچ جانی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه آن گوهر که از دریا بر آمد
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه آن دریا که آرامد زمانی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه آن معنی که زاید هیچ حرفی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نه آن حرفی که آید در بیانی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]معانی را زبان چون ناودان است
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]کجا دریا رود در ناودانی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]جهان جان که هر جزوش جهان است
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]نگنجد در دهان هرگز جهانی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مولوی

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]همیشه من چنین مجنون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]ز عقل و عافیت بیرون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چو تو عاقل بُدم من نیز روزی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چنین دیوانه و مفتون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مثال دلبران صیّاد بودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]مثال دل میان خون نبودم


[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]درین بودم که این چون است و آن چون
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چنین حیران آن بیچون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]تو باری عاقلی بنشین بیندیش
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]کز اوّل بوده ام اکنون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]همی جستم فزونی بر همه کس
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چو صید عشق روز افزون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چو دود از حرص بالا می دویدم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]به معنی جز سوی هامون نبودم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چو گنج از خاک بیرون اوفتادم
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]که گنجی بودم و قارون نبودم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مولوی

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]چاره ای کو بهتر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]بگسلد صد لنگر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]ای بسا کافر شده از عقل خویش
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]هیچ دیدی کافر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]رنج فربه شد برو دیوانه شو
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]رنج گردد لاغر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]در خراباتی که مجنونان روند
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]زود بستان ساغر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]اَه چه محرومند و چه بی بهره اند
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]کیقباد و سنجر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]شاد و منصورند و بس با دولت اند
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]فارسان لشگر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]بر روی بر آسمان همچون مسیح
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]گر تو را باشد پَر از دیوانگی
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]شمس تبریزی برای عشق تو

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]بر گشادم صد در از دیوانگی
 
بالا