• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

واژگان تخصصي " حقوق " به زبان انگليسي

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
در اين تاپيك واژگان تخصصي "حقوق " (وكالت )به همراه ترجمه آنها ( از ديدگاه اين علم ) قرار داده مي شود .
اميدوارم مفيد واقع شه
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
Law
access , noun
acquit , verbتبرئه کردن
acquittal , noun حکم برائت
actionable , adjective قابل تعقيب قانونى ، قابل تعقيب در دادگاه
adjourn , verb بوقت ديگر موکول کردن ،خاتمه يافتن(جلسه)،موکول بروز ديگر شدن
administer , verb مدير تصفيه ،وصى
admissible , adjective مسموع‌، روا، مجاز
adversVazir , adjective ) adversary : خصم )
advocate , noun وکيل مدافع
affidavit , noun قسم نامه،شهادت نامه ،استشهاد
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
age , noun سن
aggrieved , adjective محزون ،محنت رسيده ،مغموم ،ازرده
agreement , noun موافقت نامه
antitrust , adjective مخالف تشکيل( تراست )يا اتحاديه هاى بزرگ صنايع
Appeal Court , noun
appear , verb ظاهرشدن ،پديدار شدن
appellate court , noun court wich is authrozied to hear appeals from lower courts
arraign , verbبا تنظيم‌ كيفر خواست‌متهمي‌ را بمحاكمه‌ خواندن‌
assizes , noun court of assizes; court sessions that were presided over by judges from the superior court and were held regularly in each county; former name of the crown courts (British Legal System)
attachment , noun توقيف و ضبط شخص يا مال به دلايل قانونى ضميمه‌،‌الصاق
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

attest , verb سوگند دادن ،گواهى دادن
attorney , noun حقوقدان ،وکيل دادگسترى ،وکيل دعاوى ،نماينده ،مدعى ،وکالت ،نمايندگى ،وکيل مدافع
attorney general , noun مدعي‌ العموم‌، دادستان‌ ( دادستان كل ،‌وزير دادگستري )
bailiff , noun مامور اجراى دادگاه بخش معاون کلانتر
ban , noun اگهى احضار
barrister , noun وکيلى که حق حضور در دادگاه و دفاع شفاهى را دارد،وکيل مدافع،وکيل مشاور،وکيل دعاوى
beneficiary , noun ذيحق ،ذينفع
bequeath , verbوصيت کردن ،وقف کردن ،تخصيص دادن به ،(از راه وصيت نامه )بکسى واگذار کردن
bequest , noun موصى به ،ميراث ،ترکه ،ارثى که بنا بوصيت رسيده
bill , noun اعلاميه مربوط به حقوق عمومى و ازاديهاى فردى که در مواقع غير عادى و خاص تصويب مى شود ، دادخواست ،گزارش جريان دعوى ،سند مالى ،لايحه يا طرح قانونى
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

bill of rights , noun اعلاميه‌ ده‌ ماده‌اي‌ حقوق‌ اتباع‌ امريكايي‌، قانون‌ اساسي‌امريكا ، منظور هر سندى است که در ان از حقوق و ازاديهاى فردى و اجتماعى سخن به ميان ايد و معمولا اين چنين سندى بعد از انقلابات بزرگ و يا تغيير رژيم و يا تغيير قانون اساسى وجود پيدا مى کند
blue law , noun puritanical laws, local or government laws that forbid commercial activities on Sundays
bond , nounتضمين‌ نامه‌ياتعهدنامه‌دائر به‌ پرداخت‌ وجه‌، رهن‌ كردن‌، تضمين‌كردن‌، اوراق‌ قرضه‌
book , verb ثبت کردن
box , noun
brief , noun خلاصه دعوى خواهان يا دفاع خوانده که به وسيله وکيل ايشان تهيه مى شود يادداشتى که وکيل از روى ان در محکمه صحبت مى کند
bylaw , noun ايين نامه ،نظامنامه ،قانون ويژه ،قانون فرعى وضمنى
case , noun
case law , noun قانون موضوعه
cause , noun مرافعه‌، موضوع‌منازع‌ فيه‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

cause célèbre , noun controversial issue that is widely discussed ( e.g. famous lawsuit )
caution , nounوثيقه ،ضامن
caution , verb هوشيار کردن ،اخطار کردن به
challenge , noun چالش
challenge , verb متهم کردن
chancery , noun دفتر خانه ،دادگاهى کهlord chancellor ،مقام يا وظيفه صدارت عظمى ،(انگليس )مقام وزارت دارايى ،دفتر مهردار سلطنتى
charge , noun عهده و تعهد و الزامى که بر شخص باشد ،حقى که در مورد ملکى وجود داشته باشد ، خطابه اى که رئيس محکمه پس از ختم دادرسى خطاب به هيات منصفه ايراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهاى داده شده
charge , verb
chief justice , noun رئيس‌ دادگاه‌، قاضي‌ اعظم‌، قاضي‌ القضات‌
circuit court , noun دادگاه منطقه اى‌، دادگاه استيناف
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
cite , verb استشهاد کردن ، ايراد کردن ،احضار کردن ،اخطار کردن ،ذکر کردن ،اتخاذ سند کردن
citizen's arrest , noun
civil , adjective مدنى
civil law , noun حقوق مدنى
claim , noun دعوى
claimant , noun مدعى
class action , noun lawsuit brought on behalf of a large group
clause , noun بند ،ماده قانون
clean , adjective
collusion , noun تبانى کردن ،‌ ساخت و پاخت
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
committal , noun سرسپردگى ،ارتکاب ،حکم توقيف ،تعهد،الزام
common law , noun حقوق‌ عرفي‌ ، حقوق غيرمدون
community property , noun اموال‌ مشترك‌ زن‌ وشوهر، اموال‌ همگاني‌
commutation , noun تبديل مجازات به اخف ، تخفيف جرم
competence , noun صلاحيت ،شايستگى ،کفايت
competent , adjective ذي‌ صلاحيت‌
complainant , noun شاكي‌، دادخواه‌، عارض‌، مدعي‌، خواهان‌
completion , noun اتمام‌، تكميل‌
conditional discharge , nounازادى مشروط
conjugal , adjective نكاحي‌، ازدواجي‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

consenting adult , noun
constitution , noun قانون اساسى ،اساسنامه و نظامنامه
constitutional , adjective مطابق‌ قانون‌ اساسي‌
constitutionality , noun مشروطيت‌، مطابقت‌ با قانون‌ اساسي‌
contempt , noun اخلال در نظم دادگاه ،‌توهبن ، در CL ممکن است اين جرم به وسيله جريمه يا زندان يا هر دو کيفر داده شود اهانت
contest , verb مباحثه وجدل کردن ،اعتراض داشتن بر
contravene , verb تخلف‌ كردن‌ از، نقض‌ كردن‌، تخطي‌ كردن‌
contravention , noun تخلف ،نقض ،تشديد
contributory negligence , noun
convey , verb مال يا دين به وسيله سند کتبى صلح کردن
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
conveyance , noun صلح
conveyancing , noun قباله نويسى ،‌ در CL اين اصطلاح بيشتر در زمينه تسهيل معاملات مربوط به اموال غير منقول مصداق دارد
convict , verb محکوم کردن
conviction , noun محکوميت مجرميت
copyright , noun حق‌ چاپ‌ (انحصاري‌)، حق‌ طبع‌ ونشر ،‌ حق الامتياز
co-respondent , noun مردى که متهم بزنابازن شوهردارى بوده وباخودان زن
cosignatory , noun شريک در امضا،هم امضاء
counsel , noun وکيل دعاوى ،مشورت دادن
county court , noun دادگاه بخش
courthouse , noun دادگاه‌، كاخ‌ دادگستري‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

court-martial , noun محاكمه‌ نظامي
court-martial , verbمحاكمه‌ نظامي‌ كردن‌
Court of Appeal , nounدادگاه پژوهش ،دادگاه عالى ،دادگاه استان
Court of Appeals , nounدادگاه استيناف
court of inquiry , noun کميسيون تحقيق ،دادگاه تفتيش
court of law , noun tribunal, law court, place where trials are held
court order , nounقرار صادره از دادگاه
court reporter , noun one who records what is said and occurred during a trial; news reporter who writes about legal and court cases
courtroom , noun دادگاه‌، اطاق‌ دادگاه‌
criminal , adjective جزائى ،جنايتکار جنايى ، كيفري
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
criminalize , verb make illegal; outlaw, pronounce or declare illegal; declare a criminal; make a person become a criminal; treat a person as a criminal (also criminalise)
criminal law , noun حقوق‌ جزا
cross-examine , verb استنطاق‌ كردن‌، بازجويي‌ كردن‌
Crown Court , noun
curfew , noun مقررات حكومت نظامي و خاموشي در ساعت معين شب
custodial , adjective سرايدار،نگهبان ،متولى ( پناهندگي )
D.A. , noun ( district attorney ) prosecuting officer of a specified judicial district
death sentence , noun حکم اعدام
death warrant , noun حكم‌ اعدام‌
decree , noun حكم‌، فرمان‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
decree absolute , noun
decree nisi , noun conditional order given by the highest court indicting that the defendant can explain his action T order that will be used only if certain condition are met
decriminalize , verbmake something legal
deed , nounسند ، قباله
defend , verb دفاع کردن از،حمايت کردن
defendant , noun مدافع‌، مدعي‌ عليه‌
de jure , adjective حقوقى ، قانونى
deposition , noun گواهى کتبى ،استشهاديه ، در CL مشروط بر ان است که اولا "به قيد التزام به راستگويى و ثانيا "در حضور مامور رسمى تنظيم شود
deputy , noun قائم مقام ، جانشين
desertion , noun ترک همسر،ترک کردن افراد واجب النفقه ترک زوج يا زوجه به وسيله ديگرى فرار از خدمت وظيفه
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
diminished responsibility , noun limited responsibility , partical legal ability , legal liability with stipulations
diplomatic immunity , nounمصونيت سياسى ،مصونيت ديپلماتيک
disbar , verb سلب صلاحيت از وکيل کردن ،ممنوع الوکاله کردن وکيل ، از شغل وکالت محروم کردن
disclaim , verb ترک دعوى کردن
disclaimer , noun ترک دعوى
discretionary , adjective punishment awarded by the judgeتعزير
disinherit , verb از ارث محروم کردن
dismiss , verb موضوعى را مختومه کردن ،معاف کردن
dispense , verb توزيع کردن ،معاف کردن ،بخشيدن ،باطل کردن
disposition , noun مقررات
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
dispossess , verb از تصرف محروم کردن
dissent , noun اختلاف عقيده داشتن ، راى مخالف
dissolution , noun انحلال
district attorney , noun بازپرس‌ بخش‌ قضايي‌
district court , noun دادگاه بخش ،صلحيه
divorce , noun طلاق ،جدايى
divorce , verb طلاق دادن
divorced , adjective طلاق ،جدايى
docket , noun ،دفتر تعيين وقت دادگاه ،صورت پرونده هاى حاضر براى رسيدگى که به وسيله منشى دادگاه تنظيم مى شود
double jeopardy , noun claim that a defendant has already stood trial for a crime and therfore may not be tried again for the same crime in same jurisdiction
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
draftsman , nounتهيه‌كننده‌ لوايح‌ قانوني‌
drink-driving , noun رانندگى در حال مستى
drunk driving , noun رانندگى در حال مستى
due process , noun legal procedures that are the basic rights every citizen ( such as a fair trial , right to face one's accuser , etc . )
duress , noun شدت ،‌اجبار ،‌اكراه ، در CL نيز مانند حقوق ماهر عمل يا تاسيس حقوقى ناشى از اکراه باطل است
edict , noun قانون مصوب
effective , adjective موثر
eminent domain , noun قدرت‌ حكومت‌ براي‌ استفاده‌ از اموال‌ خصوصي‌ جهت‌عموم‌
empower , verb وکالت دادن
enabling , adjective توانا ساختن‌، قادر ساختن‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی

enact , verb بصورت‌ قانون‌ دراوردن‌، وضع‌ كردن‌(قانون‌) تصويب‌ كردن‌
endowment , noun وقف
enforced , adjective اجراكردن‌، (بازور) از پيش‌ بردن‌، وادار كردن‌،مجبوركردن‌، تاكيدكردن‌
enjoin , verb سفارش کردن به ،امرکردن ،مقررداشتن
escrow , noun سندرسمى که بدست شخص ثالثى سپرده شده و پس از انجام شرطى قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد،موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثى سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد
estate , noun دارائى
evidence , noun شاهد
examination , noun بازرسى
examine , verb بازرسى کردن ، بازجويى کردن
exculpate , verb تبرئه کردن
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
execute , verb اعدام کردن ،اجرا کردن ،قانونى کردن
executor , noun مامور اجرا (‌مجري )،وصى ،قيم
exhibit , noun ضميمه ، ارائه دادن
ex post facto law , noun ( ex post facto law : شامل‌ اصول‌ گذشته‌، عطف‌ بماسبق‌ )
expropriate , verbسلب مالکيت کردن از،از تملک در اوردن
extradite , verb مجرم را مسترد کردن ،مجرمين مقيم کشور بيگانه را به کشور اصليشان تسليم کردن
extrajudicial , adjective خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه ،خارج ازصلاحيت قضايى ،‌ بدون ارتباط به موضوع دعوى
finding , noun يافته ،حکم
force majeure , noun قوه‌ قهريه‌
foreman , noun سخنگوى هيات منصفه
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
forewoman , noun سخنگوى هيات منصفه
freeholder , noun مالک مطلق
free pardon , noun
fugitive , noun سرباز فرارى ،گريخته ،فرارى ،تبعيدى ،بى دوام ،زودگذر،فانى ،پناهنده

fugitive , adjective سرباز فرارى ،گريخته ،فرارى ،تبعيدى ،بى دوام ،زودگذر،فانى ،پناهنده
gag order , noun phohibition of publication , court order of forbidding publication of details concerning a legal hearing
general counsel , noun
general practice , noun medical practice wich treats general medical problems in patiennts of all ages
give , verb
grand jury , nounهيئت‌ منصفه‌ عالي‌
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
green paper , noun
ground rent , noun حق‌الارض‌، اجاره‌ عرصه‌
guarantee , verb وثيقه
guarantor , noun ضامن
guillotine , verb گيوتين‌، ماشين‌ گردن‌ زني‌
guilt , noun بزه ،گناه ،جرم
gun control , noun govermental supervision and regulation of the ownership of firearms ( e.g. licensing requirements , background checks on gun buyers , etc )
habeas corpus , nounحكم‌ توقيف‌ از طرف‌ دادگاه‌ باذكر دلايل‌ توقيف‌، حكم‌ازادي‌ (متهمي‌ كه‌دليلي‌ براي‌اتهامش‌نيست‌) صادر كردن‌
hear , verb
hearing , noun دادرسى ،محاکمه
 
بالا