عرضم خدمت علاقه مندان به زبان که این کتاب جمعاً شامل 30 درس هست و برای کسانی که میخوان آزمون تافل و حتی آیلتس بدن منبع خیلی خوبیه و به صورت فلش کارت همراه با معنی و مثال و فونتیک و مترادف انگلیسی هم در بازار موجود هست .... :زبون:
من در این تاپیک به ترتیب کلمات هر درس رو به همراه مترادف های انگلیسی و معنی کلمات و یک جمله به عنوان مثال برای هر کلمهو همچنین ریشه و نقش کلمات براتون میذارم و امیدوارم خوشتون بیاد ....:گل:
Adj: calling attention to, pleasing, creating interest, pretty صفت : زیبا ، ایجاد علاقه ، مطبوع ، توجه کردن به
V: attract فعل : جذب کردن
N: attraction اسم : کشش ، جاذبه
Syn: Appealing مترادف : گیرا ، جذاب
N: attractiveness اسم : جذابیت
Adv: Attractively قید : گیرایی ، جذابیت
Examples : مثال ها :
The idea of working for 10-hour work days was attractive to the employees. ایده کار کردن برای ده روز کاری برای کارمندان جذاب بود.
The major attraction of the show was a speech by the president. جذابیت اصلی نمایشگاه ، سخنرانی رئیس جمهور بود.
******************************** ideal مطلوب ، ایده آل ، خیالی ، دلخواه
Adj: having no flaw or mistake, excellent صفت : بدون کم و کاستی ، بسیار خوب ، عالی
Adv: ideally قید : به طور دلخواه ، دلپسندانه
Synerfect مترادف : کامل
:
N: ideal اسم : آرمانی ، مطلوب
Examples : مثال ها :
The beach is an ideal place to relax. کنار دریا ، محلی مطلوب برای استراحت کردن است.
Candidates for the job should ideally have five years experience in similar positions. داوطلبین آن مقام به طور ایده آل باید پنج سال تجربه را در سمت مشابه داشته باشند.
***************************** persistent ثابت قدم ، اصرار ، پافشاری ، ایستادگی
Adj: continuous, refusing to give up, firm in action or decision صفت : مصمم ، راسخ ، تسلیم ناپذیر ، پیوسته ، مکرر
V: persist فعل : اصرار کردن
N: persistence اسم : ثبات قدم ، اصرار ، پافشاری ، مقاومت
Adv: Persistently قید : با سماجت ، پایمردانه
Syn: Constant مترادف : پایدار ، استوار
Examples : مثال ها :
The attorney's persistent questioning weakened the witness. پرسش های پیاپی وکیل ، موجب ناتوانی شاهد گردید.
Her persistence earned her a spot on the team. تیم با سماجت او ، یک امتیاز کسب کرد.
***************** advanced پیشرفته ، ارتقاء یافته ، جدید adj. ahead of current thought or practice forward thinking,new صفت : جدید ، اندیشه مترقی ، شیوه و تفکر امروزی
v. advance فعل : پیشرفت کردن
n. advancement اسم : پیشرفت
Syn. progressive مترادف : پیشتاز ، مترقی
Advanced technology is changing the world. فناوری پیشرفته جهان را دگرگون کرده است.
His advancement to captain came unexpectedly. پیشرفت او برای کاپیتانی غیرمنتظره بود. *****************
advantage برتری ، مزیت ، فایده n. something that may help one to be successful or to gain something اسم : مزیت ، چیزیکه موجب موفقیت یا بدست آوردن چیز دیگری شود. adv. advantageously قید : برتری ، به طور مفید
Syn. benefit فایده ، سود
adj. advantageous صفت : مفید ، با صرفه
?Is there any advantage in arriving early آیا فایده ای در زود رسیدن هست ؟
He was advantageously born into a rich family. او این مزیت را داشت که در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بود. *********************
advent پیدایش ، رسیدن ، ظهور
n. the coming or appearance of something اسم :پیدایش ، ظهور ، وقوع چیزی
Syn. arrival مترادف : آمدن ، ورود
With the advent of computers, many tasks have been made easier. با پیدایش کامپیوتر ، انجام بسیاری از کارها آسانتر شده است.
The newspapers announced the advent of the concert season. روزنامه ها از رسیدن کنسرت فصلی خبر می دادند. ********************* agile چابک ، چالاک ، پر تحرک
adj. able to move in a quick and easy way صفت : فرز ، قادر به حرکت آسان و سریع
adv. agilely قید : به طور چابک
Syn. nimble مترادف : زیرک
n. agileness اسم : تیز هوش
n. agility اسم : چابکی
Deer are very agile animals. گوزن ها حیوانات بسیار چابکی هستند.
She moved agilely across the stage. او با چابکی در صحنه حرکت میکرد. *********************
albeit با آنمه ، هر چند که ، گرچه
conj. in spite of the facts, regardless of the fact حرف ربط : با اینکه ، علیرغم اینکه
Syn. although مترادف : بهرحال ، اگرچه ، گرچه
His trip was successful, albeit tiring. مسافرتش علیرغم خسته کننده بودن ، موفقیت آمیز بود.
Albeit difficult at times, speaking another language is rewarding. صحبت کردن به زبانی دیگر پاداشی در برابر سختی های یادگیری آن است. ********************* allow اجازه دادن ، مجاز دانستن
v. to agree to let something happen, not to interfere with an action فعل : عدم دخالت در انجام عملی ، موافقت برای انجام چیزی n. allowance اسم : اجازه دادن، اجازه، خرجی
Syn. permit مترادف : جایزدانستن ، اجازه دادن
adj. allowable صفت : مجاز ، پذیرفتنی
adv. allowable قید : مجاز
Arthur's natural agility will allow him to excel in sports. چابکی ذاتی آرتور ، به او اجازه داده که در ورزش ها از همه برتر باشد.
The extra money allowed us to stay abroad another day. پول زیاد به ما اجازه داد تا یک روز بیشتر در خارج از کشور بمانیم. ********************* appealing گیرا ، جذاب ، خوشایند
adj. attractive or interesting, able to move صفت :جالب توجه ، جذاب
v. appeal feelings فعل : احساسات گیرا
n. appeal اسم : کشش ، جاذبه
Syn. alluring مترادف : وسوسه آمیز ، جذاب
adv. appealingly قید : با جذبه ، خوشایند
Working abroad is appealing to many people. کار کردن در خارج از کشور برای بسیاری از مردم جذاب است.
Through his speeches, the candidate appealed to the voters. کاندیدا در حین سخنرانی جذب رای دهندگان شد. ********************* celebrated مشهو ، نامدار
adj. acclaimed, well-known, and popular صفت : پرطرفدار ، مشهور ، تحسین شده
Syn. renown مترادف : معروف ، پر آوازه
The celebrated pianist will give a concert this weekend. پیانیست مشهور ، آخر این هفته کنسرتی خواهد داشت.
San Francisco is celebrated for its multicultural makeup. سانفرانسیسکو بخاطر ترکیبی از چندین فرهنگ مشهور است. ********************* contemporary امروزی ، معاصر ، هم دوره
adj. modern, up-to-date; also a person living at the same time as another person صفت : مدرن ، امروزی ، جدید
n. contemporary اسم : معاصر
Syn. current مترادف : امروزی ، معاصر
Contemporary architecture makes very good use of space. معماری امروزی بخوبی توانسته از فضا استفاده کند.
Cervantes was a contemporary of Shakespeare. سروانتس هم عصر شکسپیر بود. *********************
distribute
توزیع کردن ، پخش کردن ، طبقه بندی کردن
v. to divide among people or to give out فعل : تقسیم کردن ، پخش کردن ( میان جامعه )
n. distribution اسم : پخش ، توزیع
Syn. dispense مترادف : توزیع کردن
Many publishers distribute their newspapers directly to homes in their area. بسیاری از ناشران به طور مستقیم اقدام به پخش روزنامه هایشان در بین خانه های منطقه خود می کنند.
The distribution of seeds is very quick with this new machine. توزیع دانه ها توسط این ماشین های جدید بسیار سریع انجام می شود. **********************
encourage ترغیب کردن ، تشویق کردن
v. to give courage or hope to someone فعل : امید یا جرأت دادن به کسی
n. encouragement اسم : تشویق ، دلگرمی
Syn. inspire مترادف : الهام بخشیدن
adj. encouraging صفت : تشویقی
adv. encouragingly قید : به طور تشویقی
Even though the runner finished second, he was encouraged by his performance. علیرغم اینکه دونده مقام دوم را کسب کرد ، از عملکرد خوبش دلگرم شد.
His teacher gave him the encouragement that he needed to learn the material. معلمش به او انگیزه لازم جهت یادگیری مواد درسی را داد. ********************
energetic پر انرژی ، پر تکاپو
adj. full of life, action, or power صفت : پر توان ، نیرومند ، پر شور
n. energy اسم : توان ، نیرو
Syn. vigorous مترادف : قاطعانه ، شاداب ، قدرتمند
adv. energetically قید : پر انرژی ، توانمندانه
Sam hasn't been as energetic as he usually is. سم مثل همیشه پر انرژی نبود.
There's a lot of energy in these batteries. مقدار زیادی انرژی در این باتری ها وجود دارد. ******************** frail ظریف ، شکننده ، ضعیف
adj. weak in health or in body صفت : بنیه ضعیف ، ضعف بدنی
n. frailty اسم : سستی ، ضعف
Syn. fragile شکننده ، ظریف ، سست
The frail wings of the newborn bird could not lift it off the ground. بال ها ضعیف پرنده تازه متولد شده ، نمی توانست او را از زمین بلند کند.
One of the frailties of human beings is laziness. یکی از ضعف های بشری ، سستی و تنبلی است. ******************** refine تصفیه کردن ، پیراستن ، تزکیه کردن
v. to make pure, to improve فعل : خالص سازی ، بهتر شدن n. refinement اسم : تصفیه ، تزکیه
Syn. perfect مترادف : کامل کردن ، تمام و کمال
adj. refined صفت : تصفیه شده ، خالص ، ناب
Factories must to refine oil before it can be used as fuel. کارخانه ها باید نفت را قبل از اینکه بتواند بعنوان سوخت مورد استفاده قرار گیرد تصفیه کنند.
A squirt of lime juice is the perfect refinement to cola. مقدار کمی آبلیمو ترش باعث تصفیه کامل نوشیدنی حاوی عصاره کولا می شود. ********************
worthwhile ارزشمند ، به صرفه ، با ارزش
adj. value in doing something صفت : اجر ، پاداش دادن
Syn. rewarding مترادف : برای انجام چیزی ارزش قائل شدن
It was worthwhile waiting 10 hours in line for the tickets. آن ارزش ده ساعت انتظار در صف بلیط را داشت.
It's worthwhile to prepare for the TOEFL. آمادگی برای آزمون تافل ارزش صرف وقت را دارد.
adj : a slight bother ; disturbing to a person
صفت : درد خفیف ، ایجاد مزاحمت برای کسی
adv : annoyingly
قید : رنجور ، به طور مزاحم
*************************
anticipate
پیش بینی ، آینده نگری، پیشگیری
adj : anticipatory
صفت : پیشگویی
v : to think about or prepare for something ahead of time
فعل : پیش بینی آینده ، فکر کردن درباره چیزی
syn : predict
پیش بینی کردن ، پیشگویی کردن
n : anticipation
اسم : پیش بینی ، پیشگویی
**************************
conform
پیروی کردن از ، همانند شدن
**************************
detect
پی بردن ، کشف کردن ، دریافتن
n : detection
اسم : پی بردن ، کشف
v : to find out ; to observe something
فعل : متوجه چیزی شدن ، فهمیدن
Syn : notice
مترادف : مشاهده کردن ، توجه ، دریافتن
n : detective
اسم : بازرس
*******************
enrich
ثروتمند کردن ، غنی کردن
n : enrichment
اسم : غنی سازی ، تقویت
v : to make rich ; to make something of greater value
فعل : پولدار کردن ، ارزشمند کردن
syn : enhance
مترادف : افزودن ، زیاد کردن
adj : enriching
صفت : ثروتمند ، پولدار
*****************
inensify
تشدید کردن ، پر تنش کردن
Syn : heighten
مترادف : تشدید کردن ، به اوج رساندن ، بالا بردن
n : intensity
اسم : شدن ، شور ، هیجان
v : to make stronger in feeling or quantity
فعل : تقویت کردن
adv : intensely
قید : با تأکید ، زیاد
adv : intensively
قید : به شدت ، زیاد
adj : intense
صفت : شدید ، فزونگر
adj : intensive
صفت : شدید ، پرتنش
**************************
intolerable
تحمل ناپذیر ، توان فرسا ، غیر قابل تحمل
n : intolerance
اسم : تعصب
adj : difficult or painful to experience ; not able to accept different ways of thought or behavior.
صفت : تجربه سخت و دردناک ، نداشتن بردباری نسبت به عقاید و اعتقادات متفاوت ، تاب نیاوردنی
syn : unbearable
مترادف : غیر قابل تحمل ، طاقت فرسا
adj : intolerant
صفت : نابردبار ، متعصب
adv : intolerably
قید : با تعصب
adv : intolerantly
قید : نابردبار
********************* observe
مشاهده کردن ، رعایت کردن ، متوجه شدن
syn : notice
متراداف : نظر ، دقت ، توجه
n : observation
اسم : رعایت ، مشاهده
v : to see and watch carefully ; to examine
فعل : تعقیب کردن ، پی بردن
adj : observant
صفت : مشهود ، قابل توجه ، قابل رعایت
adj : observable
صفت : مراقبت ، رعایت کننده
n : observer
اسم : مراقب ، ناظر
**********************
ongoing
مداوم ، جاری
syn : current
مترادف : معاصر ، امروزی
adj : continuing
صفت : پاینده ، مستمر
*******************
propose
پیشنهاد کردن ، قصد داشتن
syn : suggest
مترادف : پیشنهاد کردن ، توصیه کردن ، نظر دادن
n : proposal
اسم : پیشنهاد ، طرح
n : proposition
اسم : پیشنهاد ، طرح ، برنامه
adj : proposed
صفت : پیشنهاد شده
****************************
restore
بازگرداندن
n : restoration
اسم : استرداد ، بازگردانی
v : to give back or bring back soething ; to return to the original condition
فعل : پس دادن ، به مرحله اولیه خود برگرداندن