• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

واژگان ضروری تافل همراه با ترجمه

BLaDe

متخصص بخش زبان
عرضم خدمت علاقه مندان به زبان که این کتاب جمعاً شامل 30 درس هست و برای کسانی که میخوان آزمون تافل و حتی آیلتس بدن منبع خیلی خوبیه و به صورت فلش کارت همراه با معنی و مثال و فونتیک و مترادف انگلیسی هم در بازار موجود هست .... :زبون:

من در این تاپیک به ترتیب کلمات هر درس رو به همراه مترادف های انگلیسی و معنی کلمات و یک جمله به عنوان مثال برای هر کلمه و همچنین ریشه و نقش کلمات براتون میذارم و امیدوارم خوشتون بیاد ....:گل:

تایپ : ایران انجمن


 
آخرین ویرایش:

BLaDe

متخصص بخش زبان
درس اول :

abroad
خارج از کشور


Syn : overseas , internationally
lمترادف : به طور جهانی ، بین المللی

Adv. to or in other country
قید : خارج از کشور

مثال :
.Living abroad can be an educational experience
زندگی خارج از کشور ، می تواند تجربه ای آموزنده باشد.

.Louis Armstrang often traveled abroad
لوئیس آرمسترانگ اکثر اوقات به خارج از کشور سفر می کرد.


*******************************
abrupt
ناگهان ، تند ، گستاخ


Syn : Sudden
مترادف : ناگهانی

Adv : abruptly
قید : به طور ناگهانی

Adj : quick , without warning
صفت : سریع ، بی خبر

مثال :

.There was an abrupt change in the weather
تغییر ناگهانی در آب و هوا به وجود آمد.

.After the incident every one left abruptly
بعد از آن اتفاق ، همه به طور ناگهانی آنجا را ترک کردند.


******************************
acceptable
پذیرفتنی ، قابل قبول ، رضایت بخش ، جایز


V : accept
فعل : قبول کردن

Adj : Allowable or satisfactory
صفت : رضایت بخش ، پذیرفتنی

Adj : accepting
پذیرفتن

N : acceptibility
اسم : قابل قبول بودن ، پذیرفتنی

Adv : acceptably
قید : به طور قابل قبول

مثال :

.The idea was acceptable to everyone
آن نظریه برای همه قابل قبول بود.

.The registrar accepted more applicants than he should have
مسئول ثبت نام ، بیش از حد متقاضی پذیرفت.


*****************************
Acclaim
تحسین کردن ، تشویق


Syn : praise
مترادف : ستایش کردن

Adj : acclaimed
صفت : تحسین شده

N : acclaimation
اسم : تشویق

مثال :

Isaac Slern has won acclaim abroad.
"اسحاق اسلرن" مورد تشویق خارجیان قرار گرفت.

Acclaimed authors often win Pulitzer Prizes.
غالب نویسندگان برنده جایزه پولیتزر می شوند.


***************************
Actually
در حقیقت ، واقعا


Syn : truly
مترادف : به درستی

Adj : actual
حقیقی

Adv : being in existence , real or factual
قید : واقعی ، حقیقی ، موجود شدن

.They were actually very good soccer players
آنها واقعا فوتبالیست های بسیار خوبی بودند.

.The actual time allotted to complete the test is two hours
مدت زمان حقیقی امتحان ، دو ساعت است.

******************************
adverse


مغایر ، نامطلوب ، بد ، در جهت مخالف

Adj: displeasing, objectionable, or bad
صفت : ناخوشایند ، رنجش آور یا بد

Adv: Adversely
قید : به طور مخالف

Syn: Unfavorable
مترادف : نامساعد ، نامطلوب

N: adversity
اسم : ناملایمات

N: adversary
اسم : حریف

Examples:
مثال ها :

Adverse weather conditions made it difficult to play the game.
شرایط آب و هوایی نامطلوب ، انجام بازی را دچار مشکل ساخت.

His indecision adversely affected his job performance.
دو دلی او ، اثرات نامطلوبی بر شغلش گذاشت.

******************************
Advice
پند ، اندرز ، نصیحت ، توصیه

N: a recommendation given by someone not associated with the problem or situation
اسم : توصیه ، مشاوره ، پیشنهاد

V: advise
فعل : مشورت کردن ، اندرز دادن

Adj: advisable
صفت : قابل توصیه ، عاقلانه

Syn: Suggestion
مترادف : پیشنهاد ، توصیه

N: advisability
اسم : صلاح بودن

مثال ها :

Good advice is hard to find.
توصیه خوب ، به سختی به دست می آید.

It is not advisable to stay up late the night before a test.
عاقلانه نیست که روز قبل از امتحان تا دیروقت بیدار بمانید.

****************************
Attractive
جذاب ، گیرا

Adj: calling attention to, pleasing, creating interest, pretty
صفت : زیبا ، ایجاد علاقه ، مطبوع ، توجه کردن به



V: attract
فعل : جذب کردن

N: attraction
اسم : کشش ، جاذبه

Syn: Appealing
مترادف : گیرا ، جذاب

N: attractiveness
اسم : جذابیت

Adv: Attractively
قید : گیرایی ، جذابیت

Examples :
مثال ها :

The idea of working for 10-hour work days was attractive to the employees.
ایده کار کردن برای ده روز کاری برای کارمندان جذاب بود.

The major attraction of the show was a speech by the president.
جذابیت اصلی نمایشگاه ، سخنرانی رئیس جمهور بود.

********************************
ideal
مطلوب ، ایده آل ، خیالی ، دلخواه

Adj: having no flaw or mistake, excellent
صفت : بدون کم و کاستی ، بسیار خوب ، عالی

Adv: ideally
قید : به طور دلخواه ، دلپسندانه

Syn:perfect
مترادف : کامل


:
N: ideal
اسم : آرمانی ، مطلوب

Examples :
مثال ها :

The beach is an ideal place to relax.
کنار دریا ، محلی مطلوب برای استراحت کردن است.

Candidates for the job should ideally have five years experience in similar positions.
داوطلبین آن مقام به طور ایده آل باید پنج سال تجربه را در سمت مشابه داشته باشند.

*****************************
persistent
ثابت قدم ، اصرار ، پافشاری ، ایستادگی

Adj: continuous, refusing to give up, firm in action or decision
صفت : مصمم ، راسخ ، تسلیم ناپذیر ، پیوسته ، مکرر


V: persist
فعل : اصرار کردن


N: persistence
اسم : ثبات قدم ، اصرار ، پافشاری ، مقاومت


Adv: Persistently
قید : با سماجت ، پایمردانه

Syn: Constant
مترادف : پایدار ، استوار


Examples :
مثال ها :

The attorney's persistent questioning weakened the witness.
پرسش های پیاپی وکیل ، موجب ناتوانی شاهد گردید.


Her persistence earned her a spot on the team.
تیم با سماجت او ، یک امتیاز کسب کرد.

*****************************
wide
پهن ، گسترده ، وسیع

Adj: extending over a large area
صفت : گستردگی زیاد ، عظیم ، فراخ

Adv: widely
قید : به طور گسترده ، کاملا گسترده

Syn: broad
مترادف : پهناور

N: wideness
وسعت ، فراخی

Pine forests are found over a wide area of the Pacific Northwest.
جنگل های کاج در منطقه وسیعی از شمال غربی اقیانوس آرام یافت می شوند.

The senator has traveled wide1y.
سناتور سفرهای بسیاری داشته است.

************************************
autonomous
خودمختار ، مستقل ، خود فرمان ، خود گردان

Adj: by itself, with no association
صفت : خود به خود ، بدون معاشرت

Adv: autonomously
قید : به طور مستقل ، به صورت خود فرمان

Syn: Independent
مترادف : مستقل

Examples :
مثال ها :

Mexico became an autonomous state in 1817.
مکزیک در سال 1817 به ایالت خود مختاری تبدیل شد.

Although working closely with the government, all businesses function autonomously.
با وجود همکاری نزدیک با دولت ، تمام مشاغل خود مختار عمل می کنند.

*****************************
disapproval
مخالفت ، محکومیت

N: the act of disagreeing, not giving approval
اسم : عدم تأیید ، مخالفت

V: disapprove
فعل : تأیید نکردن

Adv: disapprovingly
قید : به طور مخالف ، ناسازگار

Syn: Objection
مترادف : عدم پذیرش ، مخالفت

Examples :
مثال ها :

Their disapproval of the plan caused the experiment to be abandoned.
مخالفت آنها با پروژه ، موجب توقف آزمایش گردید.

The students disapproved of the plan of study.
دانش آموزان با برنامه درسی مخالف بودند.

*****************************
disruptive
مختل ، مزاحم

Adj: causing confusion and interruption
صفت : مختل کننده ، موجب حیرت و گسستگی

V: disrupt
فعل : مختل کردن

Syn. Disturbing
مترادف : مزاحم ، مختل کننده

N: disruption
اسم : اختلال

Adv: Disruptively
قید : مزاحمت ، به طور مزاحم

Examples :
مثال ها :

Frequent questions during lectures can be disruptive.
سوالات مکرر در حین سخنرانی ، موجب اختلال و گسستگی می شود.

The storm caused a disruption in bus service.
طوفان باعث ایجاد اختلال در سرویس دهی اتوبوس شد.

*******************************
haphazardly
با سهل انگاری

Adv: having no order or pattern, by chance
قید : بدون برنامه قبلی ، بر حسب تصادف

Adj: haphazard
صفت : تصادفی ، اتفاقی

Syn:arbitrarily, carelessly
مترادف : با بی دقتی ، اختیاری

N: haphazardness
اسم : بر حسب اتفاق

Examples :
مثال ها :

It was obvious that the house was built haphazardly.
واضح بود که آن خانه با سهل انگاری ساخته شده است.

Susan completed the assignment in a haphazard way.
سوزان فرم تقاضا را با بی دقتی پر کرد.



 
آخرین ویرایش:

BLaDe

متخصص بخش زبان
Lesson 2
درس دوم


*****************
advanced
پیشرفته ، ارتقاء یافته ، جدید
adj. ahead of current thought or practice forward thinking,new
صفت : جدید ، اندیشه مترقی ، شیوه و تفکر امروزی
v. advance
فعل : پیشرفت کردن
n. advancement
اسم : پیشرفت
Syn. progressive
مترادف : پیشتاز ، مترقی
Advanced technology is changing the world.
فناوری پیشرفته جهان را دگرگون کرده است.
His advancement to captain came unexpectedly.
پیشرفت او برای کاپیتانی غیرمنتظره بود.
*****************
advantage
برتری ، مزیت ، فایده
n. something that may help one to be successful or to gain something
اسم : مزیت ، چیزیکه موجب موفقیت یا بدست آوردن چیز دیگری شود.
adv. advantageously
قید : برتری ، به طور مفید
Syn. benefit
فایده ، سود
adj. advantageous
صفت : مفید ، با صرفه
?
Is there any advantage in arriving early
آیا فایده ای در زود رسیدن هست ؟
He was advantageously born into a rich family.
او این مزیت را داشت که در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بود.
*********************
advent
پیدایش ، رسیدن ، ظهور
n. the coming or appearance of something
اسم :پیدایش ، ظهور ، وقوع چیزی
Syn. arrival
مترادف : آمدن ، ورود
With the advent of computers, many tasks have been made easier.
با پیدایش کامپیوتر ، انجام بسیاری از کارها آسانتر شده است.
The newspapers announced the advent of the concert season.
روزنامه ها از رسیدن کنسرت فصلی خبر می دادند.
*********************
agile
چابک ، چالاک ، پر تحرک
adj. able to move in a quick and easy way
صفت : فرز ، قادر به حرکت آسان و سریع
adv. agilely
قید : به طور چابک
Syn. nimble
مترادف : زیرک
n. agileness
اسم : تیز هوش
n. agility
اسم : چابکی
Deer are very agile animals.
گوزن ها حیوانات بسیار چابکی هستند.
She moved agilely across the stage.
او با چابکی در صحنه حرکت میکرد.
*********************
albeit
با آنمه ، هر چند که ، گرچه
conj. in spite of the facts, regardless of the fact
حرف ربط : با اینکه ، علیرغم اینکه
Syn. although
مترادف : بهرحال ، اگرچه ، گرچه
His trip was successful, albeit tiring.
مسافرتش علیرغم خسته کننده بودن ، موفقیت آمیز بود.
Albeit difficult at times, speaking another language is rewarding.
صحبت کردن به زبانی دیگر پاداشی در برابر سختی های یادگیری آن است.
*********************
allow
اجازه دادن ، مجاز دانستن
v. to agree to let something happen, not to interfere with an action
فعل : عدم دخالت در انجام عملی ، موافقت برای انجام چیزی
n. allowance
اسم : اجازه دادن، اجازه، خرجی
Syn. permit
مترادف : جایزدانستن ، اجازه دادن
adj. allowable
صفت : مجاز ، پذیرفتنی
adv. allowable
قید : مجاز
Arthur's natural agility will allow him to excel in sports.
چابکی ذاتی آرتور ، به او اجازه داده که در ورزش ها از همه برتر باشد.
The extra money allowed us to stay abroad another day.
پول زیاد به ما اجازه داد تا یک روز بیشتر در خارج از کشور بمانیم.
*********************
appealing
گیرا ، جذاب ، خوشایند
adj. attractive or interesting, able to move
صفت :جالب توجه ، جذاب
v. appeal feelings
فعل : احساسات گیرا
n. appeal
اسم : کشش ، جاذبه
Syn. alluring
مترادف : وسوسه آمیز ، جذاب
adv. appealingly
قید : با جذبه ، خوشایند
Working abroad is appealing to many people.
کار کردن در خارج از کشور برای بسیاری از مردم جذاب است.
Through his speeches, the candidate appealed to the voters.
کاندیدا در حین سخنرانی جذب رای دهندگان شد.
*********************
celebrated
مشهو ، نامدار
adj. acclaimed, well-known, and popular
صفت : پرطرفدار ، مشهور ، تحسین شده
Syn. renown
مترادف : معروف ، پر آوازه
The celebrated pianist will give a concert this weekend.
پیانیست مشهور ، آخر این هفته کنسرتی خواهد داشت.
San Francisco is celebrated for its multicultural makeup.
سانفرانسیسکو بخاطر ترکیبی از چندین فرهنگ مشهور است.
*********************
contemporary
امروزی ، معاصر ، هم دوره
adj. modern, up-to-date; also a person living at the same time as another person
صفت : مدرن ، امروزی ، جدید
n. contemporary
اسم : معاصر
Syn. current
مترادف : امروزی ، معاصر
Contemporary architecture makes very good use of space.
معماری امروزی بخوبی توانسته از فضا استفاده کند.
Cervantes was a contemporary of Shakespeare.
سروانتس هم عصر شکسپیر بود.
*********************
distribute
توزیع کردن ، پخش کردن ، طبقه بندی کردن
v. to divide among people or to give out
فعل : تقسیم کردن ، پخش کردن ( میان جامعه )
n. distribution
اسم : پخش ، توزیع
Syn. dispense
مترادف : توزیع کردن
Many publishers distribute their newspapers directly to homes in their area.
بسیاری از ناشران به طور مستقیم اقدام به پخش روزنامه هایشان در بین خانه های منطقه خود می کنند.
The distribution of seeds is very quick with this new machine.
توزیع دانه ها توسط این ماشین های جدید بسیار سریع انجام می شود.
**********************
encourage
ترغیب کردن ، تشویق کردن
v. to give courage or hope to someone
فعل : امید یا جرأت دادن به کسی
n. encouragement
اسم : تشویق ، دلگرمی
Syn. inspire
مترادف : الهام بخشیدن
adj. encouraging
صفت : تشویقی
adv. encouragingly
قید : به طور تشویقی
Even though the runner finished second, he was encouraged by his performance.
علیرغم اینکه دونده مقام دوم را کسب کرد ، از عملکرد خوبش دلگرم شد.
His teacher gave him the encouragement that he needed to learn the material.
معلمش به او انگیزه لازم جهت یادگیری مواد درسی را داد.
********************
energetic
پر انرژی ، پر تکاپو
adj. full of life, action, or power
صفت : پر توان ، نیرومند ، پر شور
n. energy
اسم : توان ، نیرو
Syn. vigorous
مترادف : قاطعانه ، شاداب ، قدرتمند
adv. energetically
قید : پر انرژی ، توانمندانه
Sam hasn't been as energetic as he usually is.
سم مثل همیشه پر انرژی نبود.
There's a lot of energy in these batteries.
مقدار زیادی انرژی در این باتری ها وجود دارد.

********************
frail
ظریف ، شکننده ، ضعیف
adj. weak in health or in body
صفت : بنیه ضعیف ، ضعف بدنی
n. frailty
اسم : سستی ، ضعف
Syn. fragile
شکننده ، ظریف ، سست
The frail wings of the newborn bird could not lift it off the ground.
بال ها ضعیف پرنده تازه متولد شده ، نمی توانست او را از زمین بلند کند.
One of the frailties of human beings is laziness.
یکی از ضعف های بشری ، سستی و تنبلی است.
********************
refine
تصفیه کردن ، پیراستن ، تزکیه کردن
v. to make pure, to improve
فعل : خالص سازی
، بهتر شدن
n. refinement
اسم : تصفیه ، تزکیه
Syn. perfect
مترادف : کامل کردن ، تمام و کمال
adj. refined
صفت : تصفیه شده ، خالص ، ناب
Factories must to refine oil before it can be used as fuel.
کارخانه ها باید نفت را قبل از اینکه بتواند بعنوان سوخت مورد استفاده قرار گیرد تصفیه کنند.
A squirt of lime juice is the perfect refinement to cola.
مقدار کمی آبلیمو ترش باعث تصفیه کامل نوشیدنی حاوی عصاره کولا می شود.
********************
worthwhile
ارزشمند ، به صرفه ، با ارزش
adj. value in doing something
صفت : اجر ، پاداش دادن
Syn. rewarding
مترادف : برای انجام چیزی ارزش قائل شدن
It was worthwhile waiting 10 hours in line for the tickets.
آن ارزش ده ساعت انتظار در صف بلیط را داشت.
It's worthwhile to prepare for the TOEFL.
آمادگی برای آزمون تافل ارزش صرف وقت را دارد.

 
آخرین ویرایش:

BLaDe

متخصص بخش زبان
Lesson 3
درس سوم

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

alter
اصلاح کردن ، عوض کردن

v. altered
فعل : عوض شدن

syn : modify
مترادف : تعدیل کردن ، عوض کردن

Adv : Alterably
قید : با اصلاحات ، قابل تغییر

n : alteration
اسم : اصلاح ، تغییر ، تعویض

adj : alterable
صفت : تغییر پذیر ، قابل تعویض

v : to change or make different
فعل : تغییر دادن ، دگرگون کردن

**********************
analyze
تجزیه و تحلیل کردن

v : to study something carefully ; to separate into parts for study
فعل : روانکاوی کردن ، بصورت مجزا مطالعه کردن ، چیزی را به دقت مطالعه کردن

Syn : examine
مترادف : بررسی کردن ، آزمودن

n : analysis
اسم : تجزیه و تحلیل

v : analyzed
فعل : تجزیه و تحلیل شده

**********************
ancient
باستانی ، کهن ، قدیمی

Syn : Old
مترادف : قدیمی

adj : something from a long time ago ; very old
صفت : خیلی قدیمی ، عتیقه

**************************
annoying
آزار دهنده ، مزاحم

n : annoyance
اسم : اذیت ، آزار ، مزاحمت

v : annoy
فعل : مزاحم شدن ، آزار دادن

syn : bothersome
مترادف : پر دردسر ، مزاحم

adj : a slight bother ; disturbing to a person
صفت : درد خفیف ، ایجاد مزاحمت برای کسی

adv : annoyingly
قید : رنجور ، به طور مزاحم

*************************
anticipate
پیش بینی ، آینده نگری، پیشگیری

adj : anticipatory
صفت : پیشگویی

v : to think about or prepare for something ahead of time
فعل : پیش بینی آینده ، فکر کردن درباره چیزی

syn : predict
پیش بینی کردن ، پیشگویی کردن

n : anticipation
اسم : پیش بینی ، پیشگویی

**************************
conform
پیروی کردن از ، همانند شدن

**************************
detect
پی بردن ، کشف کردن ، دریافتن

n : detection
اسم : پی بردن ، کشف

v : to find out ; to observe something
فعل : متوجه چیزی شدن ، فهمیدن

Syn : notice
مترادف : مشاهده کردن ، توجه ، دریافتن

n : detective
اسم : بازرس

*******************
enrich
ثروتمند کردن ، غنی کردن

n : enrichment
اسم : غنی سازی ، تقویت

v : to make rich ; to make something of greater value
فعل :
پولدار کردن ، ارزشمند کردن

syn : enhance
مترادف : افزودن ، زیاد کردن

adj : enriching
صفت : ثروتمند ، پولدار

*********
********
inensify
تشدید کردن ، پر تنش کردن

Syn : heighten
مترادف : تشدید کردن ، به اوج رساندن ، بالا بردن

n : intensity
اسم : شدن ، شور ، هیجان

v : to make stronger in feeling or quantity
فعل : تقویت کردن

adv : intensely
قید : با تأکید ، زیاد

adv : intensively
قید : به شدت ، زیاد

adj : intense
صفت : شدید ، فزونگر

adj : intensive
صفت : شدید ، پرتنش

**************************
intolerable
تحمل ناپذیر ، توان فرسا ، غیر قابل تحمل

n : intolerance
اسم : تعصب

adj : difficult or painful to experience ; not able to accept different ways of thought or behavior.
صفت : تجربه سخت و دردناک ، نداشتن بردباری نسبت به عقاید و اعتقادات متفاوت ، تاب نیاوردنی

syn : unbearable
مترادف : غیر قابل تحمل ، طاقت فرسا

adj : intolerant
صفت : نابردبار ، متعصب

adv : intolerably
قید : با تعصب

adv : intolerantly
قید : نابردبار

*********************

observe
مشاهده کردن ، رعایت کردن ، متوجه شدن

syn : notice
متراداف : نظر ، دقت ، توجه


n : observation
اسم : رعایت ، مشاهده

v : to see and watch carefully ; to examine
فعل : تعقیب کردن ، پی بردن

adj : observant
صفت : مشهود ، قابل توجه ، قابل رعایت

adj : observable
صفت : مراقبت ، رعایت کننده

n : observer
اسم : مراقب ، ناظر

**********************
ongoing
مداوم ، جاری

syn : current
مترادف : معاصر ، امروزی

adj : continuing
صفت : پاینده ، مستمر

*******************
propose
پیشنهاد کردن ، قصد داشتن

syn : suggest
مترادف : پیشنهاد کردن ، توصیه کردن ، نظر دادن

n : proposal
اسم : پیشنهاد ، طرح

n : proposition
اسم : پیشنهاد ، طرح ، برنامه

adj : proposed
صفت : پیشنهاد شده

****************************
restore
بازگرداندن

n : restoration
اسم : استرداد ، بازگردانی

v : to give back or bring back soething ; to return to the original condition
فعل : پس دادن ، به مرحله اولیه خود برگرداندن

syn : revitalize
مترادف : حیات دوباره بخشیدن ، احیای دوباره

adj : restored
صفت : بازگردانده شده

*****************************
vital
ضروری ، اصلی ، مهم ، حیاتی

n : vitality
اسم : پرتکاپویی ، شور و نشاط

adj : of great importance ; full of life
صفت : حائز اهمیت زیاد بودن ، پرشور ، حیاتی

adv : vitally
قید : به طور حیاتی یا مهم

syn : indispensable
مترادف : لازم ، ضروری


 
آخرین ویرایش:
بالا