• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

وداع به شيوه هنديها

Nicol

متخصص بخش گردشگری
جام جم آنلاين: بسياري از ما ايرانيان، از آيين مردم هند و رفتار آنان با مردگان مطالبي را به صورت كلي شنيده ايم و مي دانيم كه پس از مرگ عزيزان خود، آنان را روي انبوهي از هيزم مي سوزانند و خاكستر جسمشان را در رودخانه رها مي سازند.

مطلبي را كه پيش رو داريد، روايتي خواندني از همين آيين هندويان است كه خانم "آمنه شيرازي نژاد" پژوهشگر مطالعات بودايي در هند و عرفان شناسي، كه خود شاهد مراسم بوده، براي جام جم آنلاين به رشته تحرير درآورده است. از ايشان سپاسگزاريم.


***
فکر مي کنم اين سخت ترين مرحله بود .
ديدن اين صحنه بي اختيار منقلبم کرد .آن مرد، پسر بزرگش بود .
هر سه شمع کوچک را که روي تکه اي چوب قرار داشتند
روشن کرد . نمي دانم در آن لحظه به کدام خاطره فکر مي کرد .
و مگر مي توانست خاطره اي را انتخاب کند .
او بخشي از وجودش بود . شايد هم تمام وجودش .
تنها موجودي که نه تنها روحت که جسمت سلول به سلول
از او تغذيه شده .
تنها رابطه اي در هستي که به هيچ چيز شباهت ندارد .
تعريف نمي شود .
تمام نمي شود . . . و حالا آن مرد ، که سر تا پا سفيد پوشيده ،بايد
هستي اش را بسوزاند . و عهده دار مراسم وداعش باشد.
آري ، پسرش بايد اين کار را بکند .
مي ديدم که با چه دقت و طمأنينه اي سندل ها را روي بدن مادر چيد .
بدن آرام مادر که با انبوهي از حلقه گلهاي نارنجي تزيين شده .
بعد گلاب پاشيد . صورتش را کنار زد و کمي شير روي آن ريخت .
کفن سفيد را دختران يا عروسهايش بعد از اينکه در خانه غسلش داده بودند به دور بدنش پيچيده بودند .
موهاي مادر سپيد ِسپيد بود . سپيد مثل عشق .
مرد دعا خوان قسمتي از منظومه ي رامايانا را خواند .
منظومه ي رامايانا از کهن ترين منظومه هاي تاريخ بشر است که توسط هنديها
نوشته شده.


***
حالا چند جوان به پسر آن مادر در چيدن چوبهاي دور
جنازه کمک مي کنند . محيط آکنده از خاکستر همين چوبهاست .
مرگ با تمام قدرتش حضورش را به رخ مي کشد .
قبرستان است . پايان است . نقطه است . هر چه قدر هم که بزرگ و
دوست داشتني و خوب يا پست و ذليل و رزل باشي
به نقطه مي رسي .
بوي خاکستر و مرگ ، بوي پايان . دود آدميزاد در چشمهايم مي رود .
خاکسترشان روي پوستم نشسته است .
رنگ همه چيز خاکستري است . و عجيب که من
هيچ حس ناخوشايندي ندارم .
فقط آمده ام تا اين نوع از پايان را هم از نزديک ببينم . همين .
شش هفت ،جنازه هم آنطرف تر سوختن را انتظار مي کشند.
اينان باور فقير بودن يا ثروتمند بودنشان را
از کاست بالا يا پايين بودنشان را تا آخرين لحظه يدک مي کشند .
اگر پولدار و از کاست بالا باشند ، با مواد خوشبوي و چوبهاي سندل
مرغوبتر سوزانده مي شوند و الاّ ...
جنازه ها را که مي آورند با همان کفن ،با آبي که از رودخانه
( در دهلي رود يامونا ) لوله کشي شده تطهير مي کنند .
جنازه را بر روي سکويي مي گذارند ،
ونيراج پسرک جوان 22 ساله شير آب را باز مي کند
و آب از سوراخهاي فاصله دار به شکل فواره بر جنازه
مي پاشد . سر جنازه زير کاسه اي که در دستان مجسمه ي
شانکار است ، قرار مي گيرد .
شانکار خداي زن که مادر رود مقدس گنگ است .
چهار سال از زماني که نيراج ،مسؤول اين کار شده مي گذرد .


***
حالا ديگر هيچ چيز از جنازه ي مادر پيدا نيست .
چوبها دور تادور او را آلاچيق وار گرفته اند .
روغني را که با آب نارگيل و بسياري چيزهاي ديگر
مخلوط شده ، بر روي چوبها مي ريزند .
پسر ميآيد . روزنه اي از لاي چوبها باز مي کند و ...
و آتش را داخل مي کند .
آتش که بي تابيهايش را مي آغازد ،
همه آرام و سوگوارانه مادر را ، عشق را
و اميد را ترک مي کنند . اما اين آخرين وداع نيست .
بايد فردا بيايند و مادر را
به رود يامونا بسپارند و خداحافظي کنند تا ابد ...
تا نه هيچوقت ديداري ديگر ...
ديگر هيچ ايکاشي را نمي تواني جبران کني .
او رفته است ...
 
بالا