• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گزیده ی اشعار | شل سیلور استاین

baroon

متخصص بخش ادبیات




شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1932 در شیکاگو متولد شد.
نام کامل او «شلدن آلن سیلوراستاین» (Sheldon Allan Silverstein) بود.

او در سال 1950 در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، کار نقاشی کارتونی را برای برخی مجلات آغاز کرد.
سیلوراستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت.

معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.

اشعار او، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده فلسفی، روان شناختی و جامعه شناسی کاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند.
فلسفه ای که در طی آن، انسان با ابزار طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهان پیرامونش نائل می شود.

سبک نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده می کند. سبک او، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: "خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم."

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بگذار چیزی باشم

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم

و اگر نمی توانم گاهی زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی ، کنار تو باشم

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم

اما مرا اینگونه ترک نکن
بگذار در زندگی تو ، دست کم چیزی باشم
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



از وقتي که عاشق شدم
فرصت بيشتري پيدا کردم
فرصت بيشتري براي اينکه پرواز کنم و بعد زمين بخورم!
و اين عالي است!
هر کس شانس پرواز کردن و به زمين خوردن را ندارد
تو اين شانس را به من بخشيدی
متشکرم!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



هی!
جدايی خيلی سخت است!
اين را تو نمی فهمی
اما حداقل سعی کن درک کنی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من دوستت دارم
خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد، دوست دارد
اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد، دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم
چون دلم برايت مي سوزد
وقتي مي بينم هيچ كس دوستت ندارد






 

baroon

متخصص بخش ادبیات



پوست من گندمگون است
سفید و زرد و صورتی است
چشم هایم سبز و آبی و خاکستری است
شب ها نارنجی هم می شود
موهایم بور و بلوطی و خرمایی است
وقتی خیس است به نقره ای هم می زند
اما
در قلبم رنگ هایی است
که هیچ کس تا کنون نساخته است



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



در بعدازظهر خسته كننده اي
هشت بادكنك كه كسي آنها را نمي خريد
با نخ هایشان تصميم به پرواز گرفتند
پروازي آزاد
و به هر جا كه دلشان مي خواست!
يكي بالا رفت كه خورشيد را لمس كند – پاپ!
يكي فكر كرد سري به بزرگراه ها بزند – پاپ!
يكي خواست روي كاكتوس ها چرتي بزند – پاپ!
يكي ايستاد كه با بچه ی بي حواسي بازي كند – پاپ!
يكي خواست تخمه داغ بكشند – پاپ!
يكي عاشق يك جوجه تيغي شد – پاپ!
يكي دندان هاي يك كروكديل را معاينه كرد – پاپ!
يكي هم آنقدر معطل كرد كه بادش در رفت – ووش!
هشت بادكنك كه كسي نمي خريد
آزاد بودند پرواز كنند
و در هوا معلق باشند
آزاد بودند هر موقع خواستند بتركند!



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خدايا
براي سال نو
ازت شيريني مي خوام
با يه لباس قشنگ
يه عروسك گنده
و اگه ممكنه "يه ذره عشق"
حتي اگه فقط
يه ذره كوچولو مونده باشه!


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ما همديگر را دوست داريم
من خوشحالم که خودم هستم
زيرا من شبيه تو نيستم
تو هم خوشحال باش که خودت هستی
چون اصلا ً شبيه من نيستی
برای همين است که ما می توانيم با هم دوست باشيم
و چه خوب است دوستی دو تا آدم مثل ما
که اصلا ً شبيه هم نيستند
اما همديگر را دوست دارند ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اولين بار که بخواهم بگويم « دوستت دارم » خيلی سخت است
تب می کنم، عرق مي کنم، می لرزم
جان می دهم
هزار بار می ميرم ...
و زنده می شوم دوباره پيش چشم های تو
تا بگويم دوستت دارم
اولين بار که بخواهم بگويم « دوستت دارم » خيلی سخت است
اما آخرين بار آن از هميشه خيلی سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرين بار بگويم « دوستت دارم »
و بعد راهم را بگيرم و بروم!
چون تازه فهميده ام
تو هرگز دوستم نداشتی



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خدا به ما انگشت داده
مامان مي گه «با چنگال بخور»

خدا به ما صدا داده
مامان مي گه « داد نزن»

مامان مي گه «كلم بخور، هويج بخور، سبزي بخور»
اما خدا به ما بستني لذيد داده

خدا به ما انگشت داده
مامان مي گه « از دستمال استفاده كن»

خدا توي خيابان گودال هاي پر آب داده
مامان مي گه «شلپ شلپ نكن»

مامان مي گه «سرو صدا نكنيد باباتون خوابيده»
اما خدا به ما قوطي حلبي داده كه بازي كنيم

خدا به ما انگشت داده
مامان مي گه « دستكش دستت كن»

خدا به ما باران داده
مامان مي گه «بيا خيس نشي»

مامان مي گه « مواظب باش، نزديك نشو
به اون سگاي خوشگل و بيگانه كه خدا به ما داده

خدا به ما انگشت داده
مامان مي گه «برو بشور دستاتو»

اما خدا به ما سطل زغال داده
بدن كثيف داده

حالا درسته كه من خيلي باهوش نيستم
اما اين رو مي دانم بين اين دو حق با مامان نيست



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ايستادن احمقانه است
چهار دست و پا راه رفتن خجالت دارد
ورجه و ورجه رفتن كار بي عقل هاست
قدم زدن كه بدتر است
جهيدن فايده اي ندارد
پريدن خسته كننده است
نشستن معنايي ندارد
تكيه دادن حوصله آدم را سر مي برد
دويدن مزخرف است
دو و ميداني كار ديوانه هاست
بهتره بروم بالا
و دوباره بخوابم
خیلی خوب ... خیلی زود تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود
هیچ کس چیزی به من نگفت و به همین دلیل هیچ وقت سر در نیاوردم
که خیلی خوب چقدر زود تبدیل می شود به خیلی بد

آفتاب ... تبدیل شد به سایه، به باران
شور و شوق ... تبدیل شد به لذت ، به درد

ترنم ترانه های دل انگیز عاشقانه
جایش را داد به سردادن سرود های غم انگیز
خیلی زود

با " تا ابد " شروع شد
و ابد تبدیل شد به گاهی، به هیچ وقت
و "مرا دوست داشته باش" تبدیل شد به "در قلبت جایی هم برای من در نظر بگیر"
خیلی زود

خیلی خوب ... زود تر از آن که فکر می کردیم تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود
اگر هیچ کس به تو نگفته باشد حالا دیگر باید بدانی
که خیلی خوب، خیلی زود تبدیل می شود به خیلی بد

خیلی زود



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تاریخم خوب نیست
از علوم سردر نمی آورم
موسیقی پیچیده است
با انگلیسی میانه ای ندارم
با ریاضی دشمن خونیم
اقتصاد عذاب است
ورزش نیروی زیادی می برد
قرائت کار سختی است
جغرافیا گیجم می کند
علم اجتماعی ، حرفش را نزن
شیمی کلافه ام می کند
از زیست شناسی حالم بد می شود
گیاه شناسی بوی علف می دهد
حتی هنر هم برایم سخت است
اما خوب جای شکرش باقی است
که عملایم آلی است!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عمویم گفت: چه طور به مدرسه می روی؟
گفتم: با اتوبوس
پوز خندی زد و گفت: من وقتی هم سن تو بودم 10 کیلومتر پیاده می رفتم.

عمویم گفت: چقدر بار می توانی بلند کنی ؟
گفتم: 1 گونی برنج
پوز خندی زد و گفت: من وقتی هم سن تو بودم یه گاری با گوساله ی تویش بلند می کردم

عمویم گفت:چند بار دعوا کردی؟
گفتم: 2 بار هر 2 بار هم کتک خوردم؛
پوزخندی زد و گفت: من وقتی هم سن تو بودم هر روز دعوا می کرم، هیچ وقت کتک نخوردم

عمویم گفت چند سالت است؟
گفتم: 5/9سال
بادی به غبغب انداخت و گفت: من وقتی هم سن تو بودم10 سالم بود!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



باید می دانستم
که مادرم کلید یخچال را کجا می گذارد
اما نمی دانستم

باید می دانستم
که پدرم قرص هایش را کجا می گذارد
اما نمی دانستم

باید می دانستم
که وقتی خواهرم گم شد
او را کجا پیدا کنم
اما نمی دانستم

باید می دانستم
که قلبم را کجا به چه کسی ببخشم؟
اما نمی دانستم

برای همین در یخچال خانه ما همیشه بسته ماند
من بزرگ شدم
پدرم قرص هایش را پیدا نکرد ومرد
خواهرم دیگر پیدا نشد
و من هرگز
هرگز
عاشق نشدم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خورشيد را مي دزدم
فقط براي تو!
مي گذارم توي جيبم
تا فردا بزنم به موهايت
فردا به تو مي گويم چقدر دوستت دارم!
فردا تو مي فهمي
فردا تو هم مرا دوست خواهي داشت . مي دانم!
آخ ... فردا!
راستي چرا فردا نمي شود؟
اين شب چقدر طول كشيده!
چرا آفتاب نمي شود؟
يكي نيست بگويد خورشيد كدام گوري رفته؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



آخر هفته مي خوايم بريم گردش

من و مامان و بابامو خواهرم
همه خيلي خوشحاليم
اول مي ريم سينما
من و خواهرمو راه نمي دن
مي گن "هجده سال به پايين ممنوع!"
تصميم مي گيريم بريم پارك
اونجا هم پدر و مادرمو راه نمي دن
دم قسمت اسباب بازي ها نوشته:
"
هجده سال به بالا ممنوع!"
حالا ديگه نمي دونيم كجا بريم؟!
براي همين برمي گرديم خونه
اينجا لااقل دم درش چيزي ننوشته!



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اگر مي خواهي با من ازدواج كني، اين چيزها را بايد انجام دهي

بايد ياد بگيري چطوري سوپ مرغ عالي درست كني
بايد جوراب هايم را وصله كني
بايد نازم را بكشي
بايد خوب ياد بگيري چطوري پشتم را بخاراني
بايد كفش هايم را برق بياندازي
وقتي من استراحت مي كنم حياط را جارو كني
وقتي برف و تگرگ مي آيد جلو در را پارو كني
وقتي حرف مي زنم ساكت باشي
وقتي ... هي ... كجا داري مي روي؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



از گورخر پرسيدم
آيا تو سياه هستي با خط هاي سفيد
يا كه سفيدي با خط هاي سياه؟
و گورخر از من پرسيد
آيا تو خوبي با عادت هاي بد
يا بدي با عادت هاي خوب؟
آيا آرامي اما بعضي وقت ها شلوغ مي كني؟
يا شلوغي بعضي وقت ها آرام مي شوي؟
آيا شادي بعضي روزها غمگين مي شوي
يا غمگيني بعضي روزها شاد؟
آيا مرتبي بعضي روزها نامرتب
يا نامرتبي بعضي روزها مرتب؟
و همچنان پرسيد و پرسيد و پرسيد ...
ديگر هيچوقت
از گورخري درباره خط روي پوستش
نخواهم پرسيد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خود آدم كيست؟
همه اين سؤال را مي پرسند
از فلاسفه
شاعران
از روانشناسان
اما چرا از من نمي پرسند؟
اگر از من مي پرسيدند، خيلي ساده مي گفتم:
خود آدم خودش است ديگر!
يك چيز عزيز و بي همتا
كه در دنيا تك است
و هيچ كس نمي تواند تعريفش كند
هيچ كس به جز خودش!
پس خودت را از خودت بپرس!
اما يادت باشد
آدم حسابي از خودش درس نمي پرسد!
 
بالا