حضرت علي(ع) دوباره در شب نزد آن ها رفتند، آنها گفتند: صبح نزد تو مي آئيم و چون صبح شد كسي غير از ما نيامد ، سپس در شب سوم نيز به حضرت علي(ع) گفتند كه فردا صبح مي آييم اما كسي غير از ما نيامد.
ابتداي خانه نشيني و جمع آوري قرآن
چون حضرت علي(ع) پيمان شكني آنان را ديدند خانه نشين شدند و به قرآن روي آوردند و آن را جمع آوري كردند، پس از منزل خود خارج نشدند تا اين كه قرآن را جمع آوري كردند، زيرا قبلا روي كاغذ ها و تكه چوب ها و پوست ها و كاغذ ها نوشته شده بود.
دعوت به بيعت
وقتي حضرت علي(ع) با دست خودش قرآن را به ترتيب تنزيل ، تاويل و ناسخ و منسوخ آن جمع آوري كرد ابوبكر كسي را به سوي او فرستاد كه از خانه خارج شود و با ابوبكر بيعت كند. علي(ع) فرمودند: من مشغول هستم و قسم خورده ام كه عبا نپوشم مگر براي نماز خواندن تا اينكه قرآن را تنظيم و جمع آوري كنم.
پايان جمع آوري قرآن
پس چند روز ساكت شدند، آنگاه امام علي(ع) قرآن را در پارچه اي گذاشت و مهر كرد، سپس بيرون آمد و ديد كه مردم در مسجد رسول خدا(ص)با ابوبكر جمع شده اند، آنگاه حضرت با صداي بلند فرمودند: اي مردم! من بعد از فوت رسول خدا(ص) به غسل كردن ايشان مشغول بودم و سپس قرآن را جمع آوري كردم و در اين پارچه گذاشتم. خداوند آيه اي بر پيامبر (ص) نازل نكرده است كه آن را جمع آوري كرده ام و آيه اي از قرآن نيست مگر آنكه آنرا براي پيامبر(ص) قرائت كرده ام و ايشان تاويل آن آيه را به من آموخته اند.
آن گاه آنان او را به همراه چند نفر فرستادند. آنها به منزل علي(ع) رفتند و از حضرت اجازه ورود خواستند، اما حضرت به آنها اجازه ندادند. آنها نزد ابوبكر و عمر برگشتند، آنها در مسجد نشسته بودند و مردم در اطراف آنها بودند، پس گفتند: او به ما اجازه نداد. عمر به او گفت: برويد! اگر اجازه داد وارد شويد مگرنه بدون اجازه او وارد خانه شويد. آنها به منزل اميرالمومنين (ع) آمدند و اجازه خواستند، فاطمه زهرا(س) به آنها فرمود: بدون اجازه وارد خانه من نشويد، آنگاه آنان برگشتند و قنفذ ملعون در آنجا ماند. آنان گفتند: فاطمه به ما چنين و چنان گفت و ما بدون اجازه وارد خانه او نشديم.
به آتش كشيدن خانه فاطمه(س)
عمر عصباني شد و گفت: ما با زنان كاري نداريم. سپس به مردم امر كرد كه هيزم بياورند، مردم نيز هيزم آوردند و عمر نيز هيزم ها را برداشتو در اطراف نزل امام علي(ع) و فاطمه(س) و فرزندانش گذاشت، سپس فرياد زد تا علي و فاطمه صداي او را بشنوند و گفت: اي علي! به خدا بايد از منزل بيرون بيايي و با خليفه پيامبر(ص)(ابوبكر) بيعت كني وگرنه خانه ات را به آتش مي كشم. آنگاه حضرت فاطمه(س) فرمودند: اي عمر! با ما چكار داري؟ عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه تان را آتش مي زنم. پس فرمودند: اي عمر! آيا از خداوند نمي ترسي كه وارد خانه من شوي؟
ولي عمر منصرف نشد و آتش خواست و در خانه اميرالمومنين را آتش زد، سپس داخل خانه شد ، آن گاه حضرت فاطمه(س) با او روبه رو شد و صدا زد: يا ابتاه! يا رسول الله! ناگهان شمشيرش را در حالي كه در قلاف بود به پهلوي فاطمه زد. آن حضرت صدا زد: يا رسول الله! ابوبكر و عمر با اهل بيت تو چه كردند!
در همان لحظه علي(ع) آمد و گريبان عمر را گرفت و بر زمين انداخت و بر بيني و گردنش زد و خواست او را هلاك كند، اما وصيت پيامبر(ص) را به ياد آورد و فرمود: اي پسر صهاك! قسم به كسي كه محمد(ص) را به نبوت برگزيد، اگر كتابي از طرف خداوند نبود و عهدي كه پيامبر(ص) با من بسته است آن وقت متوجه مي شدي كه نمي تواني به خانه من داخل شوي. آنها از اميرالمؤمنين علي(ع) مي ترسيدند
آنگاه عمر كسي را دنبال كمك فرستاد ، مردم آمدند و داخل خانه اميرالمومنين شدند، اميرالمومنين نيز به دنبال شمشيرش رفت. قنفذ به طرف ابوبكر رفت و مي ترسيد كه علي(ع) با شمشيرش بيايد، به درستي كه او، علي(ع) و شدت شمشيرش را مي شناخت.
حمله به خانه اميرالمؤمنين علي(ع) ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد تا از خانه خارج نشود، پس اگر امتناع كرد خانه اش را آتش بزن. قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه اميرالمومنين علي(ع) حمله كرد. علي(ع) رفت سراغ شمشيرش، پس آنان در اين كار از او سبقت گرفتند و چند نفر از آنان بر سرش ريختند و بعضي از آن ها شمشير به دست گرفتند و طناب بر گردنش انداختند. حضرت زهرا(س)جلوي در خانه بين علي و آنها ايستاد ، قنفذ ملعون با تازيانه به حضرت زهرا زد ، به گونه اي اثر آن در هنگام مرگ ، مانند دست بند روي دست او بود، خداوند او را لعنت كند. آنها علي(ع) را به شدت مي كشيدند تا نزد ابوبكر رسيدند. عمر با شمشير بالاي سرش ايستاده بود و خالد بن وليد و ابوعبيدة بن جراح و سالم بن مولي ابي حذيفه و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبه و اسيد بن حفير و بشير بن سعد و بقيه مردم در اطراف ابوبكر با اسلحه ايستاده بودند.
آنگاه ديدم كه ابوبكر و اطرافيان او گريه مي كردند، همه مردم گريه مي كردند بجز عمر و خالد و مغيرة بن شعبه. عمر گفت: ما با زنان و نظر آنها كاري نداريم . آنگاه علي(ع) را نزد ابي بكر بردند. علي(ع) فرمودند: به خدا قسم! اگر شمشيرم در دستم بود نمي توانستيد اين كار را بكنيد ، به خدا قسم ! خودم را در جنگ با شما شماتت نمي كنم و اگر چهل مرد با من بودند جمع شما را متفرق مي ساختم، خداوند كساني را كه با من بيعت كردند سپس من را خوار كردند لعنت كند. هنگامي كه ابوبكر ، علي(ع) را ديد فرياد زد : رهايش كنيد. آنگاه علي(ع) فرمودند: يا ابابكر ! چه سريع جاي پيغمبر (ص) را گرفتيد ! تو با چه حقي و با چه منزلتي مردم را براي بيعت به سوي خود دعوت مي كني؟ آيا ديروز به امر خداوند و امر رسول الله با من بيعت نكردي؟
تازيانه قنفذ
قنفذ(لعنت الله) هنگامي كه حضرت فاطمه(س) بين او بين اميرالمومنين علي(ع) ايستاده بود با تازيانه به او ضربه زد. عمر گفته بود كه اگر فاطمه(س) بين تو و بين او بود او را بزن. قنفذ او را به سمت در كشاند و در را محكم فشار داد، پس يك استخوان از پهلويش شكست و جنين او سقط شد و اين درد با او بود تا به شهادت رسيد. هنگامي كه علي(ع) را نزد ابوبكر آوردند ، عمر با لحن بدي گفت: بيعت كن و اين چيزهاي بيهوده و باطل را رها كن.
علي(ع) فرمودند: اگر اين كار را انجام ندهم چكار مي كنيد؟ گفتند: تو را با خواري و حقارت مي كشيم. علي(ع) فرمودند: بنابر اين بنده خدا و برادر رسولش را كشته ايد. ابوبكر گفت: تو بنده خدا هستي ولي ما به برادر بودن تو با رسول خدا(ص) اقرار نمي كنيم. علي(ع) فرمودند: آيا نمي دانيد كه پيامبر(ص) بين من و بين خودش برادري قرار داد؟ او گفت: بله! و پيامبر سه بار اين سخن را تكرار كرد. يادآوري سپس اميرالمومنين علي(ع) به آنها رو كردند و فرمودند: اي گروه مسلمانان و مهاجرين و انصار! شما را به خدا قسم مي دهم كه به من بگوييد : آيا رسول خدا اين سخنان را در روز غدير خم براي شما نفرمود؟ آنگاه علي(ع) سخنان پيامبر را كه در روز غدير خم به صورت علني و آشكار براي مردم گفته بود براي آنها گفت تا براي آنها يادآوري شود، سپس گفتند: بله! جعل حديث
سپس ابوبكر ترسيد كه مردم به كمك علي(ع) بيايند و او را از بيعت كردن منصرف كنند، پس گفت: آنچه گفتي حقيقت دارد و ما با گوش خودمان آن سخنان را شنيديم و در قلبمان جاي داديم؛ ولي رسول خدا(ص) فرمودند: خداوند ما اهل بيت را برگزيد و اكرام كرد و براي ما آخرت را بر دنيا ترجيح داد و نبوت و خلافت را براي ما اهل بيت در يك جا جمع نكرد.
در سخنتان به رسول خدا دروغ گفتيد، خداوند در قرآن مي فرمايد: آيا به مردم حسد مي ورزند و آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده؟ پس به تحقيق به آل ابراهيم ، كتاب و علم و شريعت و همچنين پادشاهي بزرگ داديم، پس كتاب همان نبوت و حكمت همان سنت و ملك همان خلافت است كه خداوند به ما كه آل ابراهيم هستيم داده است. مقداد
مقداد از جا برخاست و گفت: ياعلي! به من چه امر ميكني؟ به خدا قسم اگر به من امر كني شمشير مي زنم و اگر امر كني هيچ كاري انجام نمي دهم. علي(ع) فرمودند: اي مقداد! دست نگه دار و عهد و پيمان رسول خدا(ص) و آنچه را كه به تو وصيت كرده بود به ياد بياور. سلمان
سلمان مي گويد: آنگاه من از جايم بلند شدم و گفتم: قسم به كسي كه جانم در دست اوست! اگر بدانم ظلم را دفع مي كنم و دين خدا را عزيز مي دارم، شمشيرم را برميدارم و با آنان مي جنگم. آيا با برادر رسول خدا و وصي او و جانشين او در امتش و پدر فرزندانش اين گونه رفتار مي كنيد؟ پس بر شما بلا و دور بودن از آسايش بشارت باد. ابوذر
ابوذر بلند شد و گفت: اي امتي كه بعد از پيامبرش متحير شده ايد و عصيان ورزيديد ! به درستي كه خداوند مي فرمايد: به درستي كه خداوند آدم و نوح و ال ابراهيم و ال عمران را براي جهانيان برگزيد ، بعضي از فرزندان آنان را و خداوند شنونده و دانا است و ال محمد(ص) از نوح(ع) و ال ابراهيم(ع) از ابراهيم(ع) و انتخاب شده و برگزيده از اسماعيل(ع) و عترت پيامبر(ص) و اهل بيت نبوت و موضع رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان وآنان مثل آسمان رفيع و كوه هاي استوار و كعبه پوشيده و چشمه صاف و زلال و ستارگان هدايت و درخت مبارك هستند كه نوراني هستند.
عمر گفت: یا علی بن ابیطالب! بلند شو و با ابوبکر بیعت کن . حضرت علی(ع) فرمودند: اگر این کار را نکنم چه کار می کنید؟ او گفت: به خدا قسم گردنت را می زنیم. حضرت سه بار حجت را بر آنان تمام کرد ، سپس دستش را بدون آنکه باز کند به طرف او دراز کرد و ابوبکر نیز به دست او زد و به این کار راضی شد. پس علی(ع) قبل از بیعت در حالی که ریسمان بر گردنش بود فرمود: ای پسر مادرم ! این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند.
زبیر بیعت نکرد
آنها به زبیر گفتند: بیا و با ابوبکر بیعت کن پس او این کار را نکرد ناگهان عمر و خالد و مغیره بن شعبه و چند نفر دیگر به او حمله کردند و شمشیرش را گرفتند و به زمین زدند و شکستند و او را آوردند . آنگاه زبیر در حالی که عمر روی سینه او نشسته بود گفت: ای پسر صهاک ! به خدا قسم! اگر شمشیر در دستم بود از من دور می شدی و سپس بیعت کرد. بیعت اجباری سلمان سلمان گفت: سپس من را گرفتند و بر گردنم زدند تا این که جای ضربه آنها مثل غده شده سپس دست مرا گرفتند و به زور بیعت گرفتند. بیعت اجباری ابوذر و مقداد
س÷س ابوذر و مقداد نیز به زور بیعت کردند و هیچکس به غیر از ما چهارنفر با او به زور بیعت نکرد و سخن زبیر از ما چهار نفر شدیدتر بود. وقتی که او بیعت کرد گفت: ای پسر صهاک ! به خدا قسم اگر آن طغیان گرانی که با تو بودند و تو را یاری نمی کردند و من شمشیرم دردستم بود هرگز به من نزدیک نمی شدی ، چون تو ترسو هستی و به واسطه آنان قوی شده ای.
صهاک کیست؟ آنگاه عمر ناراحت و عصبانی شد و گفت: چرا می گویی (صهاک) ؟ ÷س گفت: صهاک کیست و چرا مانع از گفتن آن می شوی؟ صهاک زانیه(زناکار) بود ، ایا این را انکار می کنی؟ آیا او کنیز جدم عبدالمطلب نبود؟ آن گاه تفیل با او زنا کرد و پدرت (خطاب) را به دنیا آورد. عبدالمطلب نیز صهاک را بعد از این کار به جدت داد ، س÷س او خطاب را به دنیا آورد و به درستی که خطاب بنده و نوکر جد من و زنازاده است. آنگاه ابوبکر بین آنها را اصلاح کرد و دیگر به یکدیگر کار نداشتند. بيعت و تباه كردن زندگي سليم بن قيس گفت: به سلمان گفتم: اي سلمان ! آيا تو بيعت كردي و هيچ چيز نگفتي؟ او گفت: هنگامي كه با او بيعت كردم گفتم: زندگيتان را تباه كرديد، آيا مي دانيد با خودتان چه كرديد؟ خطا كرديد و همان كار را كرديد كه قبل از شما تفرقه و اختلاف برپا مي كردند و از سنت پيامبر خود خطا كرديد و خلافت را از معدن و اهلش خارج كرديد. عمر گفت: اي سلمان! اكنون كه صاحبت بيعت كرد پس هرچه مي خواهي بگو هر كاري كه مي خواهي انجام بده و صاحبت نيز هرچه مي خواهد بگويد. سلمان گفت: شنيدم كه رسول خدا مي فرمودند: بر تو و رفيقت كه با او بيعت كردي مثل گناهان گناهان امتش و عذاب آنها است. عمر گفت: هرچه مي خواهي بگو، آيا تو بيعت نكردي و خداوند چشم تو را نوراني و روشن نكرد تا دوستت خليفه و جانشين شود. يكي از درهاي جهنم گفتم شهادت مي دهم كه من در بعضي از كتابها كه از طرف خداوند نازل شده خوانده ام كه تو با اسم و نسب و صفتت دري از درهاي جهنم هستي. عمر گفت: هرچه مي خواهي بگو آيا خلافت را از اهل اين خانه نگرفت كه شما اربابتان غير از خدا كرده ايد.
به او گفتم: شهادت مي دهم كه رسول خدا(ص) وقتي درباره اين آيه (فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق و ثاقه احد) از ايشان سوال كردم فرمودند: آن كس تو هستي. عمر گفت: ساكت شو، خدا تو را ساكت كند، اي پسر زن بد بو!
هنوز چند صباحی از مسألهی سقیفه نگذشته بود كه حادثهی دیگری رخ داد و آن اخراج كارگزاران حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از مزرعهی فدك و تصرّف آن توسط ابوبكر بود كه گفتیم طرح و نقشهی آن را عمر ریخته بود.
در این مشی سیاسی هدف ورشكست كردن علی (علیه السلام) و پراكنده ساختن یاران او بود، به ویژه مستمندانی كه به علت طرفداری از علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از بیت المال محروم شده بودند.
این كار بر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بسیار گران آمد، مخصوصاً از آن بابت كه صاحب حق بود و بر اساس زور و عوامفریبی آن را از دستش ربودند و فریاد او به جایی نرسید. او باور نمیكرد كه دشمن تا بدین حد بیشرم و حیا باشد. البته فدك سالها در دست ابوبكر و بعد عمر بود، ولی پارهای از اسناد نشان میدهند عمر پس از چندی آن را به علی (علیه السلام) پس داد و مدتها در دست فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود و پس از او مجدداً دست به دست میشد. ولی واقعیت این است که روح حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از این امر شدیداً متألم بود. و این عدم رعایت حق را یك مصیبت تلقی میكرد. فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) مادر را از دست داده بودند، دیگر فدك را میخواستند چه كنند؟
این روزها در مدینه ، حتی جواب سلام علی را هم نمیدهند..
فقط ب نیت شادی مادرمون حضرت زهرا ی سلام بدیم
السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی بن ابیطالب علیه السلام.
خطبتها عليهاالسلام بعد غصب الفدك
روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علي رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله،حتّى دخلت علي أبيبكر، و هو في حشد من المهاجرين و الانصار و غير هم، فنيطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنيئة.
حتّى اذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء عليه و الصلاة علي رسوله، فعاد القوم في بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت عليهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.
خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
روايت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فاميل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حاليكه چادرش به زمين كشيده مىشد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عدهاى از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پردهاى آويختند، آنگاه نالهاى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگريه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظهاى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروش ايشان آرام يافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اينجا دوباره صداى گريه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گستردهاى كه اعطا كرد، و منّتهاى بىشمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد.
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبيمُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.
و گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشمها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مىباشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از مادهاى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بىآنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائدهاى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مىدهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكىها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطهاش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.
اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبيمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ
او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعىاش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بتهاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكىهاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديدهها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيدهاش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان
شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيماندهاى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوهگر مىباشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مىگردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مىتوان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوهگرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديدهاش، و رخصتهاى بخشيده شدهاش و قوانين واجبش دست يافت.
پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالتورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.
و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كمفروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانهپرستى خالص شوند.
پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مىترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مىگويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسيد مىدانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كنارهگيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينهتوزان را مىشكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.
تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گرههاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعهاى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتشزنهاى بوديد كه بلافاصله خاموش مىگرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مىنوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مىكرديد، خوار و مطرود بوديد، مىترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمىكوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمىكرد، باز نمىگشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحتگر، تلاشگر، و كوششكننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامتكننده نمىهراسيد. و اين در هنگامهاى بود كه شما در آسايش زندگى مىكرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مىبرديد تا ناراحتىها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مىكرديد، و به هنگام نبرد فرار مىنموديد.
و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبهگان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانههايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفىگاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آمادهايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مىدهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد.
اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مىهراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفتهايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مىآورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بىرغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مىكنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.
آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتشگيرهها را افروختهتر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعلهور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مىخوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپهها و درختان كمين گرفته و راه مىرفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.
و شما اكنون گمان مىبريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمىدانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابىقحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مىاندازيد، آيا قرآن نمىگويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از
ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مىكند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مىفرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران».
و شما گمان مىبريد كه مرا بهرهاى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيهاى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مىگوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمىبرند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمىدانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.
چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعدهگاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مىبرند، و پشيمانى به شما سودى نمىرساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مىشود. آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:
اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهلانگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمىفرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مىشود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مىكوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مىباشد.
آيا مىگوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بىفروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيمتر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمىرسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانههايتان، و در مجالس شبانه و روزانهتان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مىخوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مىفرمايد:
محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمىگرديد، و آنكس كه به عقب برگردد
بخدا زيانى نمىرساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مىبينيد و سخن مرا مىشنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيرهايد، و داراى ابزار و قوهايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مىرسد ولى جواب نمىدهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمىرسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مىباشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهلبيت برگزيده شديد!
با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعرههاى شركآميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد.
واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبر
را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد.
آگاه باشيد مىبينم كه به تنآسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساختهايد، با راحتطلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيدهايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بىنياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بىوفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينهام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاولدار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعلهور خدا كه بر قلبها احاطه مىيابد متصل است. آنچه مىكنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مىدانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مىكنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مىبريم.
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:
يا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِاللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِاللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَاللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ».
اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمىدارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مىشمرند.
پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد.
و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكردهام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمىگويد، و خدا را گواه مىگيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمىگذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مىنهيم، و آنچه از ما باقى مىماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.»
و ما آنچه را كه مىخواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمىشود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقهات فرونهاده نمىگردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مىپسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روىگردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مىنمود، آيا مىخواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مىاندازد، و مىفرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مىفرمايد: «سليمان از داود ارث برد».
و خداوند در سهميههائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهرههائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانههاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چارهاى ندارم، و خداوند در آنچه مىكنيد ياور ماست.
ابوبكر گفت:
خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مىباشد و راست مىگويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمىكنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشتهام، و اينان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمىانديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او
نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پردهها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمىكرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمىكرد.
ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما.
مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينهها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مىگرديد.
جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد.
اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليهالسلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليهالسلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پردهنشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشستهاى، شاهپرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابىقحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينهتوز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشمپوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم.
آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانهنشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مىكشتى، و امروز بر روى زمين آرميدهاى، گويندهاى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمىگردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مىگويم خداوندا عذر مىخواهم، و يارى و كمك از جانب توست.
از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مىخواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
حضرت على عليهالسلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمىكنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.
بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند.... همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان کوچه دعواست خدا رحم کند.... هیزم آورده که آتش بزنند این در را
پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند.... جمع اند و موافق که علی را ببرند
و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند.. بین این قوم که از بغض لبالب هستند
قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند ... مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
چشم زینب به تماشاست خدا رحم کند .... ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
تازه آغاز بلاهاست خدا رحم کند... غزلم سوخت دلم سوخت دل آقا سوخت
روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند...؛
2- دستبرد به حرمتها:
فاطمه (س)مظلومه است از آن بابت كه بحرمت او دستبرد زدند وشأن او را كه آن همه مورد سفارش و توصيه پيامبر بود ناديده گرفتند و كار به جائى رسيد كه مسعودى مىنويسد: در را بر فاطمه (س) انداختند، او را در بين در و ديوار فشردند، محسن او را سقط كردند ،شوهر او را به زور وادار به بيعت كردند...[11]
در انديشه فاطمه (س)، دستبرد به حرمت على (ع) و ولايتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمىتوانست اين مسأله را براى على (ع) بپذيرد كه شوهرش را به زور وادار به بيعت كنند و يا بگفته مسعودى او را تهديد به مرگ نمايند. مسعودى گويد: دست على (ع) را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبكر به نشانه بيعت اصطكاك دهند و على (ع) مشت خود را فشرد[12] و فاطمه (س) نگران و متأثر از اين امر كه اين هوى پرستان چرا چنين مىكنند؟ و چرا توصيههاى رسول خدا (ص) را ناديده مىگيرند؟
3- آتش زدن در خانه او:
اين هم مسأله دردناكى براى فاطمه (س) بود كه به درخانهاش آتش افروختند و اين امر توسط عمر انجام شد. [13] سخن اين است كه براى بردن على (ع) به مسجد به او پيام فرستادند، على (ع) اطاعت نكرد، بار ديگر هم او را خواستند نرفت و براى بار سوم عمر به همراهى جمعى آمد، با هياهوئى كه دم به دم نزديكتر ميشد كه اين خانه را با اهلش آتش مىزنم، - پرسيدند كه حتى اگر فاطمه (س) در آن باشد؟ گفت آرى و... [14] - الباقى را از زبان فاطمه (س) بشنويم:
فجمعوا الحطب الجزل على بابى بر در خانهام هيزم و خاشاك آوردند - و آتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا
- آتش آوردند كه آن را شعلهور سازد و ما را بسوزانند فوقعت بعضادة الباب من در آستانه در قرار داشتم - و نا شدتم بالله و بأبى ان يكفوا و ينصرونا - آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم كه دست از ما برداريد و به دادمان برسيد فاخذ عمرالسوط من يدقنقذ مولى ابىبكر عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت فضرب به على عضدى حتى صار كالدملج آن را بر بازويم زد، چنان كه كبود شد. و ركل الباب برجله فرده على و انا حامل، لگد محكمى بر در زد و آن را بر رويم انداخت در حاليكه حامله بود فسقطت بوجهى به رو در خاك افتادم و النار تسعرو يسفع فى وجهى آتش زبان مىكشيد و چهرهام را داغ مىكرد فيضر بنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى، مرا چنان سيلى زد كه گوشواره از گوشم فرو افتاد فجاء نى المخاض فاسقطت محسناً بغير جرم،درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط كردم. [15]