















تمام هستی من خاک پایتان بانو!
و جان عالم هستی فدایتان بانو!
جهان خلاصه سبزی ز راز خلقت توست و صبر گوشه ای از جلوه هایتان بانو!
کویر جسم زمین پر شکوفه می گردد که می وزد نفس دل گشایتان بانو
فدک طلوع دل انگیز ظهر عاشوراست و شرح ساده ای از کربلایتان بانو!
شکست خواب خدایان سنگیِ تاریخ به دست خطبه سبز و رسایتان بانو!
به زهد مثل علی، در کمال همجو رسول صلی الله علیه و آله وسلم
شمیم فاطمه داردوفایتان بانو
هزار مرتبه گفتم و باز می گویم تمام هستی من خاک پایتان بانو


نامي آسماني
هنگام ولايت زينب كبري، چون رسول خدا در سفر بود،
فاطمه از همسرش علي درخواست كرد
كه نامي براي فرزندشان انتخاب كند.
علي عليه السلام در جواب فرمود:
من بر پدرت سبقت نميگيرم،
صبر ميكنيم تا پيامبر از سفر برگردد.
چون پيامبر بازگشت و خبر ولادت نوزاد زهرا را
از زبان علي عليه السلام شنيد فرمود:
فرزندان فاطمه فرزندان منند
ولي خداوند در باره آنان تصميم ميگيرد.
بعد از آن جبرئيل نازل شد و پيام آورد
كه خداوند سلام ميرساند و ميفرمايد:
نام اين دختر را زينب بگذاريد
كه اين نام را در لوح محفوظ نوشتهام.
آن گاه رسول خدا زينب را گرفت
و بوسيد و فرمود:
توصيه ميكنم كه همه اين دختر را احترام كنند،
كه او مانند خديجه كبري است.
يعني همان گونه كه فداكاري هاي خديجه
در پيشبرد اهداف پيامبر و اسلام بسيار ثمربخش بود،
ايثار، صبر و استقامت زينب در راه خدا نيز
در بقا و جاودانگي اسلام از اهميت ويژهاي برخوردار است.

زينب كبرى (س) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود:
((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).
فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و
آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده
صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد.
فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد:
پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟!






شب میلاد دختر زهراست
هر کجا بنگری شعف برپاست
خانه مصطفی شده گلشن
دیده مرتضی شده روشن
مونس و یار مجتبی آمد
حامی شاه کربلا آمد











ای که بوی کربلا می آید از میلاد تو
هر گلی یابد صفا چون می نماید یاد تو
گل بخوانندت ولی گلها همه مست تو اند
سدره و طوبی بود یک شاخه از شمشاد تو




