• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دو نفر عاشق از يكديگر مراقبت مي‌كنند!

sasan

Banned
ازدواج، در مرتبه دوم اهميت قرار دارد. پديده اوليه بايد عشق باشد تا بتوانيد با هم باشيد. با هم بودن، يك دوستي و يك مسئوليت است. وقتي دو نفر عاشق يكديگر باشند، بايد از يكديگر مراقبت كنند. براي ايجاد چنين مسئوليت و مراقبتي، به هيچ قانوني نياز نيست؛ هيچ قانوني قادر به ايجاد آن نيست. در بالاترين حد، قانون مي‌تواند ساختاري تشريفاتي بر شما تحميل كند كه عشق و دوستي شما را نابود خواهد كرد.
براي اينكه در يك جامعه زندگي كنيد، مي‌توانيد ازدواج كنيد، ولي آن بايد در مرتبه دوم بماند! ازدواج بايد فقط به اين دليل باشد كه شما يكديگر را دوست داشته باشيد؛ آن بايد حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنين بوده كه اول ازدواج مي‌كردند، سپس دو طرف عاشق يكديگر مي‌شدند.
اين غيرممكن است، كسي نمي‌تواند عشق را اداره كند، هيچ‌كس قدرت ندارد كه عشق، را خلق كند. عشق وقتي روي مي‌دهد كه اتفاق افتاده باشد.
مي‌توان دو نفر را كنار يكديگر قرار داد. همانطوري كه در طول سده‌ها، اين كار انجام شده است. اين دو نفر را به ازدواج هم درآورد. در اين لحظات، دوست داشتن به حد خود مي‌رسد. درست مانند خواهران كه برادران‌شان را دوست دارند و برادراني كه خواهر‌شان را دوست دارند. اين يك تركيب تحميلي است. وقتي كه دو نفر با هم هستند، پس از دوست داشتن، عشق به وجود مي‌آيد، آنگاه اين دو نفر به هم متكي مي‌شوند و از همديگر استفاده مي‌كنند. ولي عشق؟! رابطه‌اي كاملاً متفاوت است. اگر ازدواج اول رخ بدهد، تقريباً غيرممكن است كه عشق بتواند رخ دهد. در واقع، ازدواج را براي ممانعت از عشق ابداع كرده‌اند، زيرا عشق خطرناك است. عشق، تو را به چنان اوجي از خوشي، سرور، شعف و شعر مي‌برد كه براي جامعه خطرناك است. براي هر كسي خطرناك است تا چنان بلندايي بالا برود و همه‌چيز را از آن ژرفاها و از آن بلندي‌ها ببيند. اگر فردي عشق را بشناسد، چيزهاي ديگر هرگز او را ارضاء نخواهند كرد. آن وقت ديگر نمي‌توان او را با يك حساب بانكي درشت راضي نگه داشت، نه. حساب بانكي درشت كمكي نخواهد كرد، اينك او به ثروت واقعي رسيده است!
اگر انساني عشق را بشناسد و آن بلندي‌هاي شعف‌انگيز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهي بود كه او را جذب بازي‌هاي سياسي كني. برايش مهم نيست. قادر نيستي او را به كارهاي زشت غيرانساني وادار كني. او ترجيح مي‌دهد كه انساني فقير باقي بماند، ولي عشقش جاري باشد. زماني‌كه عشق را بكشي ـ ازدواج تلاشي است براي كشتن عشق ـ ديگر انرژي فرد در عشق مصرف نمي‌شود، اما انرژي او در دسترس جامعه قرار مي‌گيرد تا از آن بهره‌كشي شود.
مي‌تواني از او يك سرباز بسازي، او سربازي خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد. هر بهانه‌اي كافي است تا او براي كشتن يا كشته شدن آماده شود. او لبريز از ناكامي‌ها و خشم‌هاست: مي‌تواني او را به هر جهت جاه‌طلبانه‌اي سوق بدهي. او يك سياست‌كار خواهد شد.
كساني هستند كه عشق را نشناخته‌اند. عشقي كه ناكام مانده باشد، به طمع‌اي عظيم تبديل مي‌شود: عشق ناكام مانده به خشونتي بسيار تبديل مي‌شود و تو را وارد دنياي جاه‌طلبي‌ها مي‌كند. عشق ناكام مانده، بسيار ويرانگر است.
ولي جامعه، به افراد ويرانگر نياز دارد. به ارتش‌هاي بزرگ نياز دارد، به لشگرهايي از منشي‌ها، كارمندان دفتري و بسياري ديگر كه بتوانند هر كاري را انجام دهند. زيرا آنان در زندگي، هيچ‌چيز والا را نشناخته‌اند. آنان هرگز لحظاتي شاعرانه را در زندگي لمس نكرده‌اند؛ آنان مي‌توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فكر كنند كه همه زندگي همين است.
عشق خطرناك است.
مايلم كه عشق، در دسترس همه قرار داشته باشد. اگر ازدواجي صورت مي‌گيرد، بايد محصولي جانبي از عشق باشد و بايد در مرتبه دوم قرار بگيرد.
اگر روزي عشق از بين رفت، براي از بين بردن ازدواج هيچ مانعي نبايد وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج كنند، هر دو بايد با هم توافق داشته باشند. ولي براي طلاق گرفتن، حتي اگر يك نفر بخواهند طلاق بگيرد، همين كافي است. براي طلاق، به توافق دو نفر نيازي نيست. هم اكنون، براي ازدواج هيچ مانعي وجود ندارد. دو فرد كم‌خردي هم مي‌توانند به اداره ثبت بروند و ازدواج كنند! ولي براي طلاق، هزار و يك مانع وجود دارد.
اين رويكردي بسيار جنون‌آميز است.
به نظر من، وقتي دو نفر بخواهند ازدواج كنند، انواع موانع بايد ايجاد شود: بايد به آنان گفته شود: «دو سال صبر كنيد. دو سال با هم زندگي كنيد و پس از دو سال، اگر باز هم مايل به ازدواج با هم بوديد، برگرديد.»
مردم، بايد مجاز باشند با هم زندگي كنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببيند كه آيا با هم جور هستند يا نه؟ آيا مي‌توانند در زندگي با هم هماهنگ باشند يا نه؟
ولي هر كسي مي‌تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج كند و هيچ‌كس براي او مانعي ايجاد نمي‌كند. وقتي بخواهي جدا شوي، آن وقت تمام دادگاه‌ها، قانون، پليس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه، با ازدواج موافق است و با طلاق مخالف. اين مسخره است، اين‌طور نيست؟!
من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بين مردم فقط بايد يك رابطه دوستانه، يك مسئوليت و يك حمايت وجود داشته باشد. اگر آن روز دور است،‌ تا آن زمان نبايد اجازه داد كه ازدواج امري آسان باشد. مردم، بايد فرصت بيابند تا يكديگر را آزمايش كنند، در انواع موقعيت‌ها با هم زندگي كنند. ازدواجي، كه تنها براساس احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول باشد، مجاز نيست.
بگذار اوضاع خنك شود، بگذار اوضاع معمولي شود، بگذار تا دو نفر ببينند چگونه با زندگي معمولي و مشكلات روزمره كنار مي‌آيند، تنها در آن صورت بايد مجاز باشند كه با هم ازدواج كنند.
آن ازدواج نيز بايد موقتي باشد، بايد هر دو سال يك‌بار باز گردند و آن را تمديد كنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پايان يافته است. مجوز ازدواج، بايد هر دو سال تمديد شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هيچ مانعي نبايد ايجاد شود.
 
بالا