Heraclitis ميگويد: «هر چيز در حال جريان است و هيچچيز ساكن نيست. هر چيز در حال تداوم است و هيچ چيز ثابت نيست.»
بايد آماده باشيد. اين همان چيزي است كه به آن مراقبه ميگويم. وقتي چيزي رفت بايد آماده باشيد. بايد رهايش كنيد. نبايد شكايت كنيد، نبايد از آن يك واقعه بسازيد ـ زماني كه چيزي رفت، رفته است. عاشق زن يا مردي هستيد و سپس لحظه جدايي فرا ميرسد. اين لحظهاي است كه انسان واقعي را نمودار ميسازد. شكايت، اكراه، دودلي، عصبانيت، ستيزهجويي و تندخويي يعني اصلاً به او عشق نميورزي! اگر عاشق هستي جدايي ميتواند پديده زيبايي باشد. بايد سپاسگزار باشي. اكنون زمان جدايي فرا رسيده و تو ميتواني با تمام وجود بگويي خداحافظ؛ اگر بواقع عاشق هستي. بايد سپاسگزار باشيد. اما شما هرگز عاشق نبودهايد، به عشق فكر ميكنيد (ميانديشيد)، هر كاري انجام ميدهيد اما هرگز عاشق نيستيد. اكنون زمان جدايي فرا رسيده است و تو نميتواني به زيبايي بگويي خداحافظ، زيرا تازه ميفهمي كه هدف را از دست دادهاي، زمان را باختهاي؛ تو هرگز عاشق نبودهاي و معشوق در حال رفتن است. عصباني و خشمگين ميشوي، پرخاش ميكني. لحظه جدايي همه چيز را نشان ميدهد زيرا لحظه اوج است. و سپس در تمام مدت زندگيت از اين زن شكايت ميكني: او زندگيم را نابود كرد. و به شكايت كردن ادامه ميدهي. سپس همواره زخم را با خودت حمل ميكني. عشق بايد در تو شكوفه كند اما آنچه واقع ميشود و آنچه در سراسر دنيا اتفاق ميافتد اين است كه ثمره عشق برايتان زخم و جراحت است. در زمان حال عشق بورزيد زيرا هيچكس از لحظه بعد خبر ندارد و جدايي از راه ميرسد.
اگر بواقع عاشق كسي هستيد، بايد به زيبايي جدا شويد. اگر عاشق زندگي هستيد بايد به زيبايي از آن جدا شويد. بايد شكرگزار باشيد. آخرين كلماتتان و سپردن ساحل زندگي به ديگري خود نشانه قدرشناسي است؛ زندگي تجارب بسياري به شي بخشيده است.
هيچ قلّهاي بدون درّه نيست»
زندگي از شما آنچه كه هستيد ساخته است. رنج و درد بوده اما بركت نيز داشته است. رنج بوده اما خوشحالي نيز وجود داشته است. و اگر هر دو را زندگي كرده باشيد وجود درد و رنج نيز برايتان خوشايند خواهد بود، زيرا لذت بدون درد و رنج امكان ندارد، وجود درد و رنج نيز از همين روست. بايد زندگي را در تماميتش شكرگذار باشي. هستي، زمستان و تابستان، زندگي و مرگ و روز و شب است. زندگي رنج و لذت است هر دو با هم! در آن صورت ديگر نخواهيد گفت: من فقط لحظات خوشايند را دوست دارم، اشتباه است، تقاضاي غير ممكن است. خواستن قله بدون دره است. غير ممكن است، با طبيعت مغاير است. دره بايد با قله وجود داشته باشد: هر چه قله عظيمتر باشد، دره عميقتر است. كساني كه به اين درك رسيدهاند هر دو خوشحال و راضياند. زماني دوست داريد تا از قلّه بسوي دره بائيد زيرا دره بياييد زيرا دره آرامشبخش است. قله خوب است، شورانگيز است، اوج است. اما پس از شور و اوج شخص احساس خستگي ميكند و بعد دره آنجا است. هر دو زيباست، درد و رنج و خوشي و لذت.
بايد آماده باشيد. اين همان چيزي است كه به آن مراقبه ميگويم. وقتي چيزي رفت بايد آماده باشيد. بايد رهايش كنيد. نبايد شكايت كنيد، نبايد از آن يك واقعه بسازيد ـ زماني كه چيزي رفت، رفته است. عاشق زن يا مردي هستيد و سپس لحظه جدايي فرا ميرسد. اين لحظهاي است كه انسان واقعي را نمودار ميسازد. شكايت، اكراه، دودلي، عصبانيت، ستيزهجويي و تندخويي يعني اصلاً به او عشق نميورزي! اگر عاشق هستي جدايي ميتواند پديده زيبايي باشد. بايد سپاسگزار باشي. اكنون زمان جدايي فرا رسيده و تو ميتواني با تمام وجود بگويي خداحافظ؛ اگر بواقع عاشق هستي. بايد سپاسگزار باشيد. اما شما هرگز عاشق نبودهايد، به عشق فكر ميكنيد (ميانديشيد)، هر كاري انجام ميدهيد اما هرگز عاشق نيستيد. اكنون زمان جدايي فرا رسيده است و تو نميتواني به زيبايي بگويي خداحافظ، زيرا تازه ميفهمي كه هدف را از دست دادهاي، زمان را باختهاي؛ تو هرگز عاشق نبودهاي و معشوق در حال رفتن است. عصباني و خشمگين ميشوي، پرخاش ميكني. لحظه جدايي همه چيز را نشان ميدهد زيرا لحظه اوج است. و سپس در تمام مدت زندگيت از اين زن شكايت ميكني: او زندگيم را نابود كرد. و به شكايت كردن ادامه ميدهي. سپس همواره زخم را با خودت حمل ميكني. عشق بايد در تو شكوفه كند اما آنچه واقع ميشود و آنچه در سراسر دنيا اتفاق ميافتد اين است كه ثمره عشق برايتان زخم و جراحت است. در زمان حال عشق بورزيد زيرا هيچكس از لحظه بعد خبر ندارد و جدايي از راه ميرسد.
اگر بواقع عاشق كسي هستيد، بايد به زيبايي جدا شويد. اگر عاشق زندگي هستيد بايد به زيبايي از آن جدا شويد. بايد شكرگزار باشيد. آخرين كلماتتان و سپردن ساحل زندگي به ديگري خود نشانه قدرشناسي است؛ زندگي تجارب بسياري به شي بخشيده است.
هيچ قلّهاي بدون درّه نيست»
زندگي از شما آنچه كه هستيد ساخته است. رنج و درد بوده اما بركت نيز داشته است. رنج بوده اما خوشحالي نيز وجود داشته است. و اگر هر دو را زندگي كرده باشيد وجود درد و رنج نيز برايتان خوشايند خواهد بود، زيرا لذت بدون درد و رنج امكان ندارد، وجود درد و رنج نيز از همين روست. بايد زندگي را در تماميتش شكرگذار باشي. هستي، زمستان و تابستان، زندگي و مرگ و روز و شب است. زندگي رنج و لذت است هر دو با هم! در آن صورت ديگر نخواهيد گفت: من فقط لحظات خوشايند را دوست دارم، اشتباه است، تقاضاي غير ممكن است. خواستن قله بدون دره است. غير ممكن است، با طبيعت مغاير است. دره بايد با قله وجود داشته باشد: هر چه قله عظيمتر باشد، دره عميقتر است. كساني كه به اين درك رسيدهاند هر دو خوشحال و راضياند. زماني دوست داريد تا از قلّه بسوي دره بائيد زيرا دره بياييد زيرا دره آرامشبخش است. قله خوب است، شورانگيز است، اوج است. اما پس از شور و اوج شخص احساس خستگي ميكند و بعد دره آنجا است. هر دو زيباست، درد و رنج و خوشي و لذت.