• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دنیا چقدر قشنگ تر می شد اگه ...

Gilss

کاربر ويژه
دنیا چقدر قشنگ تر می شد اگه ...
نوشته ی گیلس
دنیا چقدر زیباتر می شد اگهمی فهمیدیم گل های سرخ باغچه ها چقدر دوس دارن که نگاهشون کنیم. اگه صدای شمشادهایسبز کنار خیابون ها رو می شنیدیم که فریاد می کشن؛ "ما هنوزم می تونیم قشنگباشیم. " اما نمی فهمن که خیلی از زیبایی ها برای ما آدما اون قدر تکرار شدنکه دیگه فقط یه عادت هستن. یه قاب هر روزه ی خالی از تصویر. اما باز به آسمون نگاهمی کنیم و از خدا می خوایم که هر روز و هر لحظمون رو پر کنه از شادی های تمومنشدنی اون قدر که حتی یک قطره اشک یا یک لحظه نگاه ناامید هم تو زندگی مون اتفاقنیفته. چرا وقتی اینا رو می خوایم یادمون نمیاد که ستاره ها سال هاس دارن چشمک میزنن تا برای یک لحظه آسمون بالای سرمون رو نگاه کنیم نه برای یک درخواست؛ برایدیدن همه ی زیبایی هاش. اما بین همه ی این سال ها اگه فقط یک شب یادشون می رفت کهتاریکی شب رو روشن کنن، اگه فقط یک بار سکوت می کردن، تاریک می شدن و چشمک نمیزدن، اون وقت شاید همون یک بار به آسمون نگاه می کردیم و می دیدمشون. اون وقتدلمون حتماً برای همه ی شب هایی که بودن تنگ می شد. اما ستاره ها به اندازه ی شادیها و خوشبختی ها ما انسان ها رو نمی شناسن. به اندازه ی همه ی اونایی که خیلی وقتهفهمیدن ما انسان ها بودن ها رو در نبودن ها می فهمیم. صدای سکه ها رو در فقر میشنویم و فقط وقتی خوشبختی ها، سلامتی ها و لبخند ها رو به یاد میاریم که یهروزهایی نباشن و جای خالی شون رو به فقر و بیماری بدن. مثل نور و رنگ که در تضادهاو تفاوت ها، در تاریکی ها، دیده می شن نه در هجوم هر روزه ی تکرارها.
دنیایی که ما آدم ها در اون زندگی می کنیم میتونست قشنگ تر باشه اگه می تونستیم انسان باشیم. دنیایی که هر روزش رو می جنگیمبرای دفاع. می جنگیم برای واژه ی وطن، برای به دست آوردن چیزهایی که خیلی وقتاحقمون نیستن. می جنگیم برای آزادی در حالی که معنای آزادی رو نمی فهمیم و حضورزنجیر هایی رو حس نمی کنیم که حتی بعد از پیروزی شمشیرمون هم باز هستن؛ سنگین تراز گذشته. می جنگیم علیه درونمون، واقعیتی که هستیم، آدم هایی که در کنارشون زندگیمی کنیم. اگه کسی فریاد کشید، به خودمون حق می دیم که دستامون رو مشت کنیم و نعرهبکشیم. اگه کسی سنگ به سمتمون پرتاب کرد، شمشیر می کشیم و اگه با شمشیر تهدیدمون کرد،با خنجر خونش رو می ریزیم.
دنیایی که خیلی راحت درونمون رو، همه یواقعیتمون رو، جا می ذاریم تو لحظه ای که برای اولین بار سری در مقابلمون خم میشه. لحظه ای که یه حس ناشناخته همه ی وجودمون رو پر می کنه و درونمون رو به اختیارمی گیره. همه چیز رو پاک می کنه و فقط یک خواسته رو، پر رنگ تر از همه ی درخواستهای درونمون، باقی می ذاره. خواسته ای که هر قدر طعم اون حس ناشناخته بیشتر زیرزبونمون میاد می خوایم که سرهای بیشتری در برابرمون خم بشن؛ شاید همه ی سرهایدنیا.
جایی که صحنه ی دار و میله های زندان رو تویلحظه لحظه از تصوراتت آوار می کنه روی همه ی روؤیاهای قلبت اما سنگین تر از اونبوی تلخ و گزنده ی برچسبی می شه که محکم روی پیشونی ات می خوره و می گه؛ "توفرزند یه قاتلی یا شاید... "
دنیایی که در اون آرزو می کنی یه عکسداشته باشی که توش خودت، خواهرت و برادرت کنار هم نشسته باشین و لبخند بزنین. شایدتو خیلی از عکس ها این لبخند هست ولی هیچ وقت نیست که وقتی بهشون نگاه می کنی، تصویرپدر و مادرت رو ببینی که پشت سرتون، در کنار هم، نشسته باشن و نگاهشون غرق درخوشبختی با هم بودن باشه اما جای خالی این روؤیا رو فقط یه برچسب سیاه و زشت پر میکنه که تو همه ی سال های زندگیت می گه؛ " تو فرزند طلاقی." یه برچسب کهمثل خیلی های دیگه از یه اتفاق کوچیک یا حتی بزرگ سرک می کشن و همیشه، قبل ازین کهخودت به حرف بیای، با صدایی بلند تر از صدای خودت حرف می زنن و روی چیزایی اسمواقعیت می ذارن که هرگز برای تو وجود نداشتن اما همون حقیقتی هستن که جامعه، شرایطمحیط و قضاوت های دیگران ازت ساختن. دیگرانی که تفاوت ها رو نمی فهمن، باهاشون میجنگن و از خیلی از آدما فاصله می گیرن فقط به این خاطر که با خودشون فرق دارن. رویهمه فریاد می کشن تا تغییر کنن و اگر خواستن خودشون باشن، ازشون جدا می شن. چوندوست دارن همه ی آدما فقط یه آینه باشن در مقابل خودشون و حتی وقتی هم که آینه میشن فقط یه تکرارن و دیگه حتی دیده هم نمی شن.
روی خاک همین دنیاست که خیلیوقتا پا می کوبیم و یه گور کوچیک می سازیم. خیلی وقت هایی که یادمون می ره اوناکوچیکن ولی هم دست دارن و هم پا. نفس می کشن، راه می رن، زنده اند و زندگی می کننفقط کوچیک تر از ما هستن. انگار یادمون نیس که بزرگ تر از ما هم هست.
توی همین دنیاس که خیلی وقتا به سفره هامون نگاهمی کنیم و بین اون همه رنگ باز می تونیم جای خالی بعضی چیزا رو بچشیم اما گرسنگی آدمهایی رو احساس نمی کنیم که حتی نزدیکمون هستن. سفره های خالی و دست های پر از آه والتماسشون رو نمی بینیم. به بهانه ی فقط یک اتفاق، یک بار، یک دست که به سمتموندراز شد و بعد، وقتی خواست با پاسخ کوچیک ما جیبش رو پر کنه، کیف پولش از دستش سرخورد و فقط همون یک بار، کیف همون یک دست، از کیف ما بزرگ تر بود، همه ی دست ها روبا تحقیر نگاه می کنیم و فقط یک پوزخند نثارشون می کنیم نه حتی همون پاسخ کوچیکگذشته رو. ولی کاش می تونستیم کنارشون زانو بزنیم، یه شاخه گل سرخ تو دستشونبذاریم، بهشون لبخند بزنیم و اون وقت با نگاهمون و هر واژه ای که به زبون میاریمبهشون بگیم که اگه به آینه نگاه کنن، درونشون رو ببینن و روزی رو به یاد بیارن کهاز روح خداوندی خدا در وجودشون دمیده شد و انسان نام گرفتن، همه ی این روزهایی روخواهند دید که دستشون رو برای درخواست فقط یک سکه دراز می کنن در حالی که همه یوجودشون غرق در قدرتی می تپه که نام انسانیت بهشون می ده؛ به همه ی ما. اماانسانیت خیلی وقته که یه واژه ی فراموش شدست. یه گور تاریک که حتی قطره اشکی همبراش ریخته نمی شه. در حالی که این گور ته قلب آدمای همین دنیاست؛ گورستان آرزوها.همه ی آرزوهایی رو که فقط به بهانه ی یه تلخی کوچیکی که یه جایی از زندگی مون سرککشیدن و یه لحظه هایی رو تاریک کردن به روؤیاهامون می سپاریم و جدا از همه ی اوناغرق در اونی می شیم که نیستیم. چیزهایی که هرگز یک خواسته نبودن و همه ی اون ارزشهایی رو که روزی گمشون کردیم و اون قدر درگیر پیدا کردنشون شدیم که کم کم همه چیزرو از دست دادیم و به نفس کشیدن ادامه دادیم در میان مرگ آرزوها، در میان واژههایی که با بازوهای قدرتمندشون همه جا رو پر از فاصله می کنن. واژه های وطن ...جنسیت ... اختلاف طبقاتی ... اختلاف مذهب ...
اما بینهمه ی اینا باز می شه نفس کشید، می شه زندگی کرد، می شه هر روز، با طلوع گرمخورشید، لبخند زد. می شه پرواز پرنده ها رو دید و پر از اشتیاق زندگی کردن شد. میشه هر شب در آرزوی بیداری صبح فردا چشم ها رو بست. با لبخند شکوفه ها و حتی آوازماشین های توی خیابون و یا حتی دود سیاه کارخونه ها طعم خوشبختی رو احساس کرد. میشه باور کنی که دنیا می تونه همین قدر لذیذ باشه وقتی که بعد از خوردن بستنیشکلاتی و لواشک ترش آلوچه هیچ چیز دیگه ای رو نمی چشی تا طعمش فقط چند لحظه بیشترزیر زبونت بمونه و آب دهنت رو راه بندازه. همه ی این خوشبختی های کوچیک اون قدرزیاد و دوس داشتنی هستن که باهاشون می تونی هر روز به آسمون نگاه کنی و دلت بخوادتا ته ته همه ی ابرها بالا بری و در نهایت هیجان و خوشبختی فریاد بکشی؛ "خدایا! شکرت که منو بین همه ی این زیبایی ها آفریدی! " اما فریادت می تونستازین بلند تر باشه، می تونستی سوار ابرها که می شی ازینم بالاتر بری و بی نهایتخوشبختی رو لمس کنی. دنیا می تونست قشنگ تر از همه ی اینا باشه اگر ...
 

یاسی جون

متخصص بخش خیاطی
اگه می فهمیدیم گل های سرخ باغچه ها چقدر دوس دارن که نگاهشون کنیم

قشنگ بود ممنون:گل:
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا چقدر قشنگ تر میشد اگر ادمها در مورد دیگران راحت قضاوت نمی کردند وکمی تامل...زود

قضاوت نکنیم که شاید با زندگی دیگران بازی بکنیم وخدا نبخشه...
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا چقدر قشنگ میشد بعضی ها فقط کمی سکوت وصبر میکردند تا دیگری کمی به خودش بیاید
 

ikb871

New member
اگر دقیقه ای چشاتو میبستی جز خدا به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکردی
 

ikb871

New member
دنیا خیلی قشنگ میشد اگر روزی ناراحتی تو چهره مامان بابام نمیدیدم
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا چقدر قشنگ بود تا دوباره عزیز از دست داده امان در کنارمان بود وما قدرشناس واینگونه نمی سختیم

همه شهر مرا از تو نشان جست کجایی به همه گفتم...از امروز تو یک روز می ایی
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا چقدر قشنگ بود اگر ما دیگه خودمون خودمونو قول نزنیم وبی خودی ...امید وار...
 

ikb871

New member
دنیا قشنگ تر میشد اگر روزی میرسید که طلوع افتاب بهونه ای برای شاد بودنمون می شد
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا خیلی قشنگ بود اگر ما قدر ذره ذره نعمت خدا را میدانستیم ...مامان ...بابا...فرزند .......................
 

لارا

کاربر ويژه
دنیا خیلی قشنگ میشد اگر اشتباهات رفته را دوباره تکرار نکنیم ...وهمیشه از فرصت های خوبمون نهایت استفاده رو ببریم

تا بعدها حسرت بدل نمونید...
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
دنیا چقدر قشنگ میشد اگه این آدما بدون حاشیه و کنایه حرفاشونو میزدن...

که کسی نرنجه از حرف های کنایه دارشون...
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
دنیا چقدر قشنگ میشد اگه با یاداور کردن بدی ها خشم رو تو وجودمون شعله ور نمیکردیم

به فکر انتقام نبودیم... از زمین خوردن کسی خوشحال نمیشدیم...

از...........
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
فکرشو بکن.. دنیا چقدر قشنگ میشد اگه

اگه دست همدیگرو میگرفتیم... بخاطر منافع خودمون کسی رو به عقب نمیکشوندیم...
 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
فکرشو بکن دنیا چقدرقشنگ ترمی شد
اگه ما به اصول اخلاقی وانسانی خودمون پایبندبودیم
:گل:
 
بالا