• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غزلیات وحشی بافقی

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا

گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا


چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن

بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما


چون نمی‌آید به ساحل غرقهٔ دریای عشق

می‌زند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا


گفته‌ای هر جا که می‌بینم فلان را می‌کشم

خوش نویدی داده‌ای اما نمی‌آری بجا


چهره خاک آلود وحشی می‌رسد چون گرد باد

از کجا می‌آید این دیوانهٔ سر در هوا
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سد حیف از محبت بیش از قیاس ما

با بیوفای حق وفا ناشناس ما


بودی به راه سیل بسی به که راه او

طرح بنای عشق محبت اساس ما


عیبش کنند ناگه و باشد به جای خویش

گو دور دار اطلس خویش از پلاس ما


ما را به دست رشک مده خود بکش به جور

اینست از مروت تو التماس ما


کفران نعمتش سبب قطع وصل شد

زینش بتر سزاست دل ناسپاس ما


ترسم که نایدش به نظر بند پاره نیز

دارد اگر نگاه تو زینگونه پاس ما


وحشی ازین عزا بدرآییم ، تا به کی

باشد کهن پلاس مصیبت لباس ما
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بسیار گرم پیش منه در هلاک ما

اندیشه کن ز حال دل دردناک ما


زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک

این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما


مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن

کاین حسن تست از اثر عشق پاک ما


بیرون دویده‌ایم ز محنت سرای غم

معلوم می‌شود ز گریبان چاک ما


وحشی ریاض همت ما زان فزونتر است

کاوراق سبز چرخ شود برگ تاک ما
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما

خنجر به جای برگ برآرد درخت ما


الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم

در زخم بستن جگر لخت لخت ما


با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم

از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما


زورق گران و لجه خطرناک و موج صعب

ای ناخدا نخست بینداز رخت ما


وحشی تو بودی و من و دل، شاه وقت خویش

آتش فکند شعلهٔ گلخن به تخت ما
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما

ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما


از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس

اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما


در آه ما نهفته خزان و بهار حسن

تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما


رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری

کردست اینچنین و ندیدست گرد ما


سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست

تا ریختیم با تو، بد افتاد نرد ما


وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر

رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها

به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها


رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی

مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها


به اغیار از تو این گرم اختلاطیها که من دیدم

عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها


به سد خواری مرا کشتی وفا داری همین باشد

نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها


شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی

که می‌کرد از طریق مهر ما را غمگساریها
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب

گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب


خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست

چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب


کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر

دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب


نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض

لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب


وحشی از دریای رحمت گر دهندت رشحه‌ای

گام بر روی هوا آسان زنی همچون سحاب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب

هم حریفان تو می‌گویند پیش از آفتاب


آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم

گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب


مجلسی داری و ساغر می‌کشی تا نیمشب

روز پنداری نمی‌بینیم چشم نیمخواب


باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب

می‌خورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب


وحشی دیوانه‌ام در راستگوییها مثل

خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شد یار به اغیار دل آزار مصاحب

دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب


رنگین شدن بزم من از یار محال است

زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب


من رند گدا پیشه و او پادشه حسن

با همچو منی کی شود از عار مصاحب


یکباره چرا قطع نظر می‌کنی از ما

بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب


وحشی شده دمساز سگان سرکویت

گردیده به یاران وفادار مصاحب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب

چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب


گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد

چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب


به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد

چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب


به بازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش

بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب

نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب


گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال

که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب


دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک

چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب


بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق

نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب


شمع سان پرگهر اشک کناری دارم

وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب

وصیت می‌کنم باشید از من با خبر امشب


مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل

که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب


مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می‌بینم

رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب


مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم

که من خود را نمی‌بینم چو شبهای دگر امشب


شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن

ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسون سازت

دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت


نمی‌دانم که باز ای ابر رحمت بر که می‌باری

که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت


همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی

خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت


چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی

که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت


من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم

که سر درخانهٔ جان کرد عشق خانه پردازت


ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی

بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست


جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست


ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین

رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست


دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند

آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست


محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا

مایهٔ عیش دل اندوهگین من کجاست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست

خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست


چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل

کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست


دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم

آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست


از سرود درد من در بزم او افتاد شور

نی ز درد من بنالید و فغان از رود خاست


گر چه وحشی خاک شد بنشست همچون گردباد

از زمین دیگر به عزم کعبهٔ مقصود خاست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
لطف پنهانی او در حق من بسیار است

گر به ظاهر سخنش نیست، سخن بسیار است


فرصت دیدن گل آه که بسیار کمست

و آرزوی دل مرغان چمن بسیار است


دل من در هوس سرو و سمن رخساریست

ورنه برطرف چمن سرو و سمن بسیار است


یار ساقی شد و سد توبه به یک حیله شکست

حیله انگیزی آن عهد شکن بسیار است


وحشی از من مطلب صبر بسی در غم دوست

اندکی گر بودم صبر ز من بسیار است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است

بر حذر باش در این راه که سر در خطر است


پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف

تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است


چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او

میرود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است


شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا

با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است


چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش

از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است

سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است


آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو

گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است


توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید

این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است


بشتابید و به مجروح کهن مژده برید

که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است


آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا

که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست


از وفای پسران عشق مرا طالع نیست

ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟


وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی

که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است

یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است


در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی

بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است


سد بلعجبی هست همه لازمه عشق

از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است


عشق است که سر در قدم ناز نهاده

حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است


این زاغ عجب چیست که کبک دریش را

رنگینی منقار ز خون دل باز است


این مهرهٔ مومی که دل ماست چه تابد

با برق جنون کاتش یاقوت گداز است


وحشی تو برون مانده‌ای از سعی کم خویش

ورنه در مقصود به روی همه باز است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است

سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است


که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟

که قفل تافته افتاده است و در باز است


به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای

که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است


نه زخم ماست همین از کمان دشمن و بس

که دوست نیز کمان ساز و ناوک انداز است


زمان قهقههٔ کبک ، خوش دراز کشید

مجال گریهٔ خونین و چنگل باز است


حذر ز وحشت این آستانه کن وحشی

غبار بال بر افشان که وقت پرواز است
 
بالا