• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غزلیات وحشی بافقی

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست

تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست


هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

درد محبت است که درمان پذیر نیست


هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد

پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست


بر من کمان مکش، که از آن غمزه‌ام هلاک

بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست


رفتی و از فراق تو از پا درآمدم

باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست


سهلست اگر گهی گذرد در ضمیر تو

وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست

قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست


در صلات عاشقان دوری و تنهاییست رکن

گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست


ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست

قرب ارزانی به مشتاقی که دور اندیش نیست


بر سر خوانند نزدیکان ولیکن لطف شاه

منتظر جز بر ره دریوزهٔ درویش نیست


انگبین زهر هلاک تست با دوری بساز

ای مگس مرگ تو در نوش است اندر نیش نیست


دلبران وحشی حکیمانند ضایع کی کنند

مرهم خود را بر آن دل کز محبت ریش نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست


گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست


از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست


بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست


در حشر چو بینند بدانند که وحشیست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست

رخ بپوشان که تاب دیدن نیست


بر من خسته بین و تند مران

که مرا قوت دویدن نیست


با که گویم غمت که در مجلس

زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست


من خود از حیرت تو خاموشم

حاجت منع و لب گزیدن نیست


میرمد وحشی آن غزال از من

هرگزش میل آرمیدن نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست

بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست


دوری نگزیند ز رقیبان سر مویی

با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست


پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم

آیین وفاداری ما خود کم ازو نیست


گویی سخن از مهر به هر بی ره و رویی

هیچت ز هم‌آوازی این طایفه رو نیست


زین در برود گر غرضت رفتن وحشیست

حاجت به تغافل زدن و تندی خو نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یک التفات ز فرماندهان نازم نیست

ز دور رخصت یک سجدهٔ نیازم نیست


منه به گوشهٔ طاق بلند استغنا

کلید وصل ، که دستی چنان درازم نیست


خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع

و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نیست


مرا به کنگرهٔ وصل او صلا مزنید

که آن پری که شما دیده‌اید بازم نیست


حدیث ترک وفا گو زبان به صرفه بگو

که اعتماد بر این صبر حیله سازم نیست


صلاح کار در انکار عشق بینم لیک

تحملی که بود پرده پوش رازم نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
چه لطفها که در این شیوه نهانی نیست

عنایتی که تو داری به من بیانی نیست


کرشمه گرم سال است ، لب مکن رنجه

که احتیاج به پرسیدن زبانی نیست


رموز کشف و کرامات سالکان طریق

ورای رمز شناسی و نکته دانی نیست


به هر که خواه نشین گر چه این نه شیوه تست

که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست


مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد

که گر چه هست سد آواز سرگرانی نیست


تو خون مردهٔ وحشی چرا نمیریزی

بریز تا برود ، آب زندگانی نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست

گلشنم نزدیک اما رخصت پرواز نیست


در قفس گر ماند بلبل باغ عیشت تاز ه باد

رونق گلزار از مرغ نوا پرداز نیست


دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ

ورنه شوقم جز به راه وصل توسن تاز نیست


صعوهٔ کم زهره‌ام من وین دلیری از کجا

رخصت پروازم اندر صیدگاه باز نیست


میر مجلس راچه بگشاید ز من جز دردسر

زانکه چنگ من به قانون حریفان ساز نیست


آنکه من من شیشه دارد بار ، سود آنگه کند

کو بساط خود نهد جایی که سنگ انداز نیست


در بیان حال خود وحشی سخن سربسته گفت

نکته دان داند که هر کس محرم این راز نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست

عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست


اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند

میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست


عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور

حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست


دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور

در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست


همه جا جلوه حسن تو و مشتاق وصال

همه تن دیده و بر نیم نظر قادر نیست


وحشی آن چشم کزو نیست ترا پای گریز

بست چون پای تو بی سلسله گر ساحر نیست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست

بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست


می‌رسدت ای پسر بر همه کس ناز کن

حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست


گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح

مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست


لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور

ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست


وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش

شکر که جان ترا طاقت آزار هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست

نامحرم راز است زبانی که مرا هست


با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت

از درد همین است فغانی که مرا هست


ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری

با عربده سخت کمانی که مرا هست


مشهور جهان ساخت بر آواز عزیزش

در کوی تو رسوای جهانی که مرا هست


بادیست که با بوی تو یک بار نیامیخت

این محرم پیغام رسانی که مرا هست


محروم کن گردنم از طوق دگرهاست

از داغ وفای تو نشانی که مرا هست


یک خندهٔ رسمی ز تو ننهاده ذخیره

این چشم به حسرت نگرانی که مرا هست


زایل نکند چین جبین و نگه چشم

بر لطف نهان تو گمانی که مرا هست


وحشی تو بده جان که نیاید به عیادت

این یار خوش قاعده دانی که مرا هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
می‌نماید چند روزی شد که آزاریت هست

غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست


چونی از شاخ گلت رنگی و بویی می‌رسد

یا به این خوش می‌کنی خاطر که گلزاریت هست


در گلستانی چو شاخ گل نمی‌جنبی ز جا

می‌توان دانست کاندر پای دل خاریت هست


عشقبازان رازداران همند از من مپوش

همچو من بی‌عزتی یا قدر و مقداریت هست


در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست

نسخه‌ها دارم اشارت کن اگر کاریت هست


چاره خود کن اگر بیچاره سوزی همچو تست

وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست


بار حرمان برنتابد خاطر نازک دلان

عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست

گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست


صبر در می‌بندند اما نیستم ایمن ز شوق

خانهٔ پر رخنهٔ کوتاه دیواریم هست


گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد

چاره خود کرده‌ام جان جگر خواریم هست


کی گریزم از درت اما ز من غافل مباش

گر توام خواهی که بفروشی خریداریم هست


گر چه ناید بنده‌ای چون من به کار کس ولی

نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست


جز در دولتسرای وصل تو هر جا روم

در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست


حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار

خود اگر هیچم دل و طبع وفا داریم هست


کوری چشم رقیبان زان گلستان امید

نیست گر دامان پر گل ، چشم پرخاریم هست


وحشی اظهار وفا کردست خون او مریز

ور مدد خواهی به خون ، دست آشنا یاریم هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست

خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست


حال نکو بگذرد، بخت مددها کند

طالع خود دیده‌ام، شاهد این حال هست


داد منجم نوید، گفت که با اخترت

ذلت پارینه رفت ، عزت امسال هست


داد مریض مرا مژدهٔ صحت طبیب

گرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هست


طایر اقبال من شهپر دولت دماند

رخصت پرواز نیست ورنه پر وبال هست


بخت ز دنبال چشم اشک مرا پاک کرد

مژده که این گریه را خنده ز دنبال هست


وحشی و اقصای دیر کز طرف میکده

دردسر قال نیست ، سر خوشی حال هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
می‌توانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست


حفظ ناموس تو منظور است می‌دانی تو هم

ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست


سوی تو گویم نخواهد آمد اما می‌شنو

ایستاده بر در دل سد تقاضاییم هست


نی همین داد تغافل می‌دهد خود رای من

اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست


گر شراب اینست کاندر کاسهٔ من می‌رود

پرخماری در پی این باده پیماییم هست


گرچه هیچم ، نیستم همچون رقیبان در به در

امتیازی از هوسناکان هر جاییم هست


وحشیم من کی مرا وحشت گذارد پیش تو

گر چه می‌دانم که در بزم تو گنجاییم هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست

اگر غلط نکنم از منش ملالی هست


ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی

ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست


به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم

ترا ملالی و مارا هم انفعالی هست


به بوستان تو گر مرغ ما نمی‌گنجد

گرش ز بال درستی شکسته بالی هست


تو بد مزاج چه بی اعتدال و بد خویی

طبیعتی و مزاجی و اعتدالی هست


سفارش دل خود با تو این زمان گفتم

ز گریه روز وداع توام مجالی هست


چو قصد رفتن آن کوی کرد وحشی گفت

که فکر باطل و اندیشهٔ محالی هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست

طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست


با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد

کز من و جان منش نیز مددکاری هست


می‌خرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو

من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست


گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند

آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست


ما به دامان تو نازیم که پاکست چو گل

ورنه در شهر بسی لعبت بازاری هست


شکر جورش کن و خشنودی او جو وحشی

که درازست شب حسرت و بیداری هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اسیر جلوهٔ هر حسن عشقبازی هست

میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست


ز هر دری که نهد حسن پای ناز برون

بر آستانهٔ آن در سر نیازی هست


اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه

که هر که هست به کیش خودش نمازی هست


چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست

حقیقتی پس هر پردهٔ مجازی هست


میان عاشق و معشوق کی دویی گنجد

برو برو که تو پنداری امتیازی هست


وداع خویش کن اول اگر رفیق منی

که این رهیست خطرناک و ترکتازی هست


نه احتراز از آن جانب است همواره

گهی ز جانب وحشی هم احترازی هست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از عرض نیازم چه بلا بی‌خبرش داشت

آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت


فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم

صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت


بلبل گله می‌کرد ز گل دوش به سد رنگ

گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت


این عشق بلائیست، شنیدی که چها دید

یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت


بر هر که شنیدم که غضب کرد زمانه

دیدم که به زندان تو بیداد گرش داشت


این طی مکان بین که ز هر جا که برون تاخت

وحشی نگران بود و سر رهگذرش داشت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت

هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت


بود روزی آن عنایتها که باما می‌نمود

خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت


دوش کامد با رقیبان مست و خنجر می‌کشید

غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت


عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم

کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت


جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد

آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت


داشت سودای رخش وحشی به سر، در هر نفس

لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت


وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت

هر که جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
 
بالا