B a R a N
مدير ارشد تالار
نگاهي به فيلم «آينه اي بدون انعکاس» به انگيزه پخش آن در جشنواره امسال فجر
زندگي با قلبي سالم اما، غمبار
بانی فیلم آنلاین:
بانی فیلم - گروه سینمای جهان -وصال روحاني: بازي ها در فيلم خوب و قوي نيست و اديت هم ضعيف است اما اين فيلم از سوژه اي انساني بهره مي گيردو تماشايي است.
پخش فيلم «آينه اي بدون انعکاس» يا «آينه ماست» از سينماي تاجيکستان در جشنواره تازه يايان يافته فجر در تهران ، توجهي فزون تر از گذشته به سينماي بسيار کم امکانات اين کشور آسياي ميانه اي و توضيحاتي را در خصوص اين فيلم به قصد روشن تر شدن ذهن مخاطبان آن طلب مي کند.
ابتدا بد نيست بدانيد که در تاجيکستان در کل يک سال فقط 4 تا 5 فيلم جديد توليد مي شود واين به سبب فقر شديد امکانات و اختصاص يافتن بودجه اندک دولت به ساير شئون اين کشور است که از نظر تمامي مردم نيز الزامي ويک رويکرد صحيح بنظر مي رسد و به گفته اين مردم وقتي کارهاي بسيار ضروري تري وجود دارد و بايد به فقر مردم رسيدگي کرد خيلي هم فرق نمي کند که اصولادر اين کشور فيلمي هم ساخته مي شود يا خير. با اين حال مدتي است که وزارت فرهنگ تاجيکستان يک بازوي رسمي براي خود با هدف رتق و فتق امور سينمايي کشور راه اندازي کرده و نام آن را هم «تاجيک فيلم» گذاشته و وظيفه آن کمک رساني به اهالي اين حرفه در تاجيکستان وايجاد زمينه هاي بيشتر براي ساخت فيلم هاي جديد است. مسئله اي که به سبب بودجه بسيار قليل اين نهاد و نبود بسياري از نيازهاي اوليه سينمايي در تاجيکستان عملا انجام نشده باقي مي ماند.با توضيحات و مقدمات فوق است که ديدن فيلم «آينه اي بدون انعکاس» و تماشاي ظرافت و محسنات آن ناظران را متعجب مي کند و بلافاصله اين سوال را به ذهن مي آورد که چطور تهيه کنندگان اين اثر سينمايي توانسته اند در درياي کمبود ها ، چيزي را بسازند که ظرافت و غناي نسبي آن فقط از درون يک دنياي پرامکانات و از ذهن هايي برمي خيزد که آسوده باشند؟
يکي بدبخت، ديگري خوشبخت
در قلب اين فيلم با دو کاراکتر اصلي مواجه مي شويم که تفاوت هاي زيادي با هم دارند. يکي روميش نام دارد که يک بچه يتيم بوده ولي حالا که براي خود مردي شده، اضافه بر ادامه فقرش دچار بيماري حاد قلبي هم هست و اگر سريعاً فکري به حال او نکنند نهايتاً 3 ماه ديگر ميهمان اين دنيا خواهد بود. با اين اوصاف بديهي است که او را در دل اين قصه مردي نااميد و داراي ديدي منفي نسبت به جهان مي يابيم و مردي که حتي نامزدش اميدي به ادامه حيات او ندارد. ديگري مردي است به نام شهزود که پدرش به نام انور از هر جهت هواي او را دارد و زندگي با او سر مساعدت دارد و قرار است به زودي با زن محبوبش که نامش سيروتا است ازدواج کند.
تصادفي که همه چيز را تغيير مي دهد
اين دو مرد با يکديگر آشنا نيستند و مراوده اي ندارند اما واقعه اي تلخ و غم بار آنها را به هم پيوند مي زند و در واقع يکي را مي کشد تا ديگري زنده بماند. ماجرا از اين قرار است که در يک تصادف رانندگي سرعت زياد اتومبيل تحت هدايت روميش سبب مرگ شهزود مي شود و ديري نمي پايد که قلب سالم مانده شهزود که بعد از مرگ وي ديگر فايده اي براي او ندارد، بدون اطلاع روميش درون سينه وي و به جاي قلب بيمار او کارگذاري مي شود تا حيات وي ادامه يابد. اندکي بعد انور، روميش را مي يابد و سعي مي کند مثل يک پدر به او مهرباني کند و چون مي داند قلب پسر از دست رفته اش در سينه اين مرد مي تپد احساس يک پدر را نسبت به او دارد و ارتباط نزديکتري بين اين دو برقرار و روميش با سيروتا هم آشنا مي شود. انور احساس مي کند که روميش مي تواند به جاي پسر از دست رفته اش با سيروتا ازدواج و وي را خوشبخت کند.
برنده اما ناراحت
برنده اصلي روميش است زيرا قلب بيمارش درمان شده و حالا دل قرصي دارد ولي بديهي است که اين وضع استمرار چنداني نيابد و روميش سرانجام مي فهمد که ماجرا چيست و قلب چه کسي زندگي او را آسان تر ساخته است و اين براي وي تلخ است و او از اين که با کشتن ولو سهوي يک مرد و دريافت قلب وي زندگي اش را استمرار بخشيده، ناراحت است و زندگي اش با غم و تاسف عجين مي شود. شايد يک ايراد فيلم در بازي هاي کم احساس کاراکترهاي اصلي باشد. هنرپيشه اي که رل سيروتا را بازي کرده، در تمامي طول فيلم چهره اي ساده و غمگين دارد و احساس چنداني از آن نمي بارد و حتي وقتي مرگ نامزدش (شهزود) را به وي مي دهند، چندان هم چهره در هم نمي کشد و اين که او تا پايان قصه همين روال را براي خود ادامه مي دهد، اسباب تاسف است.اديت فيلم هم چندان هنرمندانه صورت نگرفته و اين به روند معنارساني در طول قصه لطمه وارد مي کند . مسئله زبان و گويش هم در فيلم محسوس و برقرار است و تقريباً همگان با صدايي زمزمه مانند و به شکلي بم و زير گوشي حرف مي زنند . شايد فقر و فقدان هنرپيشه هاي پرتعداد و کمبود گزينه ها سبب شده که فرد ايفا کننده رل روميش پسر کارگردان فيلم باشد و وقتي از وي پرسيده مي شود چرا فرزندش را براي اين رل برگزيده است، مي گويد بسيار گشته اما بهتر از او نيافته است!
تاجيکستان را ببينيد
با اين حال سوژه اين فيلم انساني و اشک برانگيز است و زندگي هاي پيوند خورده انسان ها را که گاهي تصادفات زندگي به جاي آنها تصميم گيري مي کند، در معرض تماشا و در بوته نقد مي گذارد و اضافه بر اين به تمامي کساني که تاجيکستان را نديده اند و طبعاً تعدادشان بسيار زياد است، اين فرصت را مي دهد که در پس زمينه تصاوير با فضا و امکانات تاجيکستان و بخصوص پايتخت آن (شهر دوشنبه) آشنا شوند. شهري که اتفاقات فيلم در آن روي مي دهد.
زندگي با قلبي سالم اما، غمبار
بانی فیلم آنلاین:
بانی فیلم - گروه سینمای جهان -وصال روحاني: بازي ها در فيلم خوب و قوي نيست و اديت هم ضعيف است اما اين فيلم از سوژه اي انساني بهره مي گيردو تماشايي است.
پخش فيلم «آينه اي بدون انعکاس» يا «آينه ماست» از سينماي تاجيکستان در جشنواره تازه يايان يافته فجر در تهران ، توجهي فزون تر از گذشته به سينماي بسيار کم امکانات اين کشور آسياي ميانه اي و توضيحاتي را در خصوص اين فيلم به قصد روشن تر شدن ذهن مخاطبان آن طلب مي کند.
ابتدا بد نيست بدانيد که در تاجيکستان در کل يک سال فقط 4 تا 5 فيلم جديد توليد مي شود واين به سبب فقر شديد امکانات و اختصاص يافتن بودجه اندک دولت به ساير شئون اين کشور است که از نظر تمامي مردم نيز الزامي ويک رويکرد صحيح بنظر مي رسد و به گفته اين مردم وقتي کارهاي بسيار ضروري تري وجود دارد و بايد به فقر مردم رسيدگي کرد خيلي هم فرق نمي کند که اصولادر اين کشور فيلمي هم ساخته مي شود يا خير. با اين حال مدتي است که وزارت فرهنگ تاجيکستان يک بازوي رسمي براي خود با هدف رتق و فتق امور سينمايي کشور راه اندازي کرده و نام آن را هم «تاجيک فيلم» گذاشته و وظيفه آن کمک رساني به اهالي اين حرفه در تاجيکستان وايجاد زمينه هاي بيشتر براي ساخت فيلم هاي جديد است. مسئله اي که به سبب بودجه بسيار قليل اين نهاد و نبود بسياري از نيازهاي اوليه سينمايي در تاجيکستان عملا انجام نشده باقي مي ماند.با توضيحات و مقدمات فوق است که ديدن فيلم «آينه اي بدون انعکاس» و تماشاي ظرافت و محسنات آن ناظران را متعجب مي کند و بلافاصله اين سوال را به ذهن مي آورد که چطور تهيه کنندگان اين اثر سينمايي توانسته اند در درياي کمبود ها ، چيزي را بسازند که ظرافت و غناي نسبي آن فقط از درون يک دنياي پرامکانات و از ذهن هايي برمي خيزد که آسوده باشند؟
يکي بدبخت، ديگري خوشبخت
در قلب اين فيلم با دو کاراکتر اصلي مواجه مي شويم که تفاوت هاي زيادي با هم دارند. يکي روميش نام دارد که يک بچه يتيم بوده ولي حالا که براي خود مردي شده، اضافه بر ادامه فقرش دچار بيماري حاد قلبي هم هست و اگر سريعاً فکري به حال او نکنند نهايتاً 3 ماه ديگر ميهمان اين دنيا خواهد بود. با اين اوصاف بديهي است که او را در دل اين قصه مردي نااميد و داراي ديدي منفي نسبت به جهان مي يابيم و مردي که حتي نامزدش اميدي به ادامه حيات او ندارد. ديگري مردي است به نام شهزود که پدرش به نام انور از هر جهت هواي او را دارد و زندگي با او سر مساعدت دارد و قرار است به زودي با زن محبوبش که نامش سيروتا است ازدواج کند.
تصادفي که همه چيز را تغيير مي دهد
اين دو مرد با يکديگر آشنا نيستند و مراوده اي ندارند اما واقعه اي تلخ و غم بار آنها را به هم پيوند مي زند و در واقع يکي را مي کشد تا ديگري زنده بماند. ماجرا از اين قرار است که در يک تصادف رانندگي سرعت زياد اتومبيل تحت هدايت روميش سبب مرگ شهزود مي شود و ديري نمي پايد که قلب سالم مانده شهزود که بعد از مرگ وي ديگر فايده اي براي او ندارد، بدون اطلاع روميش درون سينه وي و به جاي قلب بيمار او کارگذاري مي شود تا حيات وي ادامه يابد. اندکي بعد انور، روميش را مي يابد و سعي مي کند مثل يک پدر به او مهرباني کند و چون مي داند قلب پسر از دست رفته اش در سينه اين مرد مي تپد احساس يک پدر را نسبت به او دارد و ارتباط نزديکتري بين اين دو برقرار و روميش با سيروتا هم آشنا مي شود. انور احساس مي کند که روميش مي تواند به جاي پسر از دست رفته اش با سيروتا ازدواج و وي را خوشبخت کند.
برنده اما ناراحت
برنده اصلي روميش است زيرا قلب بيمارش درمان شده و حالا دل قرصي دارد ولي بديهي است که اين وضع استمرار چنداني نيابد و روميش سرانجام مي فهمد که ماجرا چيست و قلب چه کسي زندگي او را آسان تر ساخته است و اين براي وي تلخ است و او از اين که با کشتن ولو سهوي يک مرد و دريافت قلب وي زندگي اش را استمرار بخشيده، ناراحت است و زندگي اش با غم و تاسف عجين مي شود. شايد يک ايراد فيلم در بازي هاي کم احساس کاراکترهاي اصلي باشد. هنرپيشه اي که رل سيروتا را بازي کرده، در تمامي طول فيلم چهره اي ساده و غمگين دارد و احساس چنداني از آن نمي بارد و حتي وقتي مرگ نامزدش (شهزود) را به وي مي دهند، چندان هم چهره در هم نمي کشد و اين که او تا پايان قصه همين روال را براي خود ادامه مي دهد، اسباب تاسف است.اديت فيلم هم چندان هنرمندانه صورت نگرفته و اين به روند معنارساني در طول قصه لطمه وارد مي کند . مسئله زبان و گويش هم در فيلم محسوس و برقرار است و تقريباً همگان با صدايي زمزمه مانند و به شکلي بم و زير گوشي حرف مي زنند . شايد فقر و فقدان هنرپيشه هاي پرتعداد و کمبود گزينه ها سبب شده که فرد ايفا کننده رل روميش پسر کارگردان فيلم باشد و وقتي از وي پرسيده مي شود چرا فرزندش را براي اين رل برگزيده است، مي گويد بسيار گشته اما بهتر از او نيافته است!
تاجيکستان را ببينيد
با اين حال سوژه اين فيلم انساني و اشک برانگيز است و زندگي هاي پيوند خورده انسان ها را که گاهي تصادفات زندگي به جاي آنها تصميم گيري مي کند، در معرض تماشا و در بوته نقد مي گذارد و اضافه بر اين به تمامي کساني که تاجيکستان را نديده اند و طبعاً تعدادشان بسيار زياد است، اين فرصت را مي دهد که در پس زمينه تصاوير با فضا و امکانات تاجيکستان و بخصوص پايتخت آن (شهر دوشنبه) آشنا شوند. شهري که اتفاقات فيلم در آن روي مي دهد.