بازیگران : Waad Mohammed, Reem Abdullah, Abdullrahman Al Gohani
خلاصه داستان : وجده دختری خردسال در عربستان سعودی است، که به منظور خریدن یک دوچرخه در مسابقات قرآن مدرسه شرکت میکند ...
[TD="align: center"]
[/TD]
منتقد: پیتر کئوف (بوستون گلوب)-امتیاز 8.8 از 10 (3.5 از 4)
در میان تمامی چیزهایی که «هيفاء المنصور» با ساخت اولین فیلم خود به آن دست یافته - که یکی از آنها قرار گرفتن در جایگاه اولین زنی ست که در عربستان سعودی فیلم می سازد- موفقیت او در از نو خلق کردن زاویه دید یک کودک به طور ویژه ای تأثیر گذار و جذاب است. فیلمسازان زیادی نیستند که بتوانند این کار را به شیوه ای باورپذیر انجام بدهند و مهارت او در این مسئله یادآور فیلم های اولیه ی دو کارگردان ایرانی «عباس کیارستمی» و «جعفر پناهی» است.
اما بر خلاف کودکان ساده و معصوم فیلم های آن دو فیلمساز، وجده، شخصیت 10 ساله ی فیلم المنصور، سرنوشت خود را به دست می گیرد و قواعد جاری در یکی از محدودترین و بسته ترین کشورهای جهان را به چالش می کشد. «وجده» بیش از آنکه حاوی انتقاد از عربستان سعودی باشد، شخصیتی را پیش روی مخاطب قرار می دهد که دارای عمق و جذبه ای جهانی ست.
شخصیت وجده که «وعد محمد»، بازیگری تازه کشف شده با آینده ای درخشان، نقش او را بازی می کند شاید بعد از شخصیت "هاش پاپی" با بازی «کوونژانی والیس» در فیلم نامزد اسکار «هیولاهای حیات وحش جنوب»، جذاب ترین کودکی باشد که در فیلمی دیده می شود. او که در برخورد اول در میان گروهی دختر مدرسه ای سیاهپوش دیده می شود، آن کسی است که کفش ورزشی آبی رنگ پوشیده و نمی تواند دعاهای سر نماز را به خاطر بیاورد. او از آن نوع بچه های جدی و موقر و مذهبی نیست و زمان زیادی را در دفتر مدیره ی به شدت سخت گیر و پایبند اصول مدرسه (عهد) می گذراند.
اما زمانی که در پناه امنیت خانه اش قرار دارد، یعنی جایی که به نظر می رسد مادرش (با بازی ریم عبدالله) نافرمانی او را تحمل و چه بسا به میل خود رها می کند، بی خیال و راحت می گردد، تی شرتی می پوشد که روی آن نوشته شده است "من یه تیکه ام/ I’m a catch!" ، به موسیقی راک ان رول گوش می دهد و دستبندهایی می بافد تا به همکلاسی هایش بفروشد. همه ی این کارها در جهان بیرون برای او ممنوع شده اند. جسارت او تا محله ای که در آن زندگی می کند هم کشیده می شود، جایی که او در دوستی ممنوعه ای با پسر همسایه ی بغلی (با بازی عبدالرحمن الجهني) افراط می کند و حتی این بی پروایی را دارد که برای خریدن یک دوچرخه از اسباب بازی فروشی محل برنامه ریزی کند.
تلاش برای دست یابی به یک دوچرخه، چیزی که وجده آن را با نقشه ای بدیع و طعن آمیز دنبال می کند، فیلم را به پلی میان فیلم پرعطوفت و دوستانه ی پناهی «بادکنک سفید» محصول 1995 و فیلم دلگیر «ویتوریو دسیکا»، «دزدان دوچرخه» (محصول 1948 و شناخته شده با عنوان «دزد دوچرخه») تبدیل می کند و در این سیر خوش بینی به وضوح ناامیدی را از میدان به در می کند. المنصور خردمندانه از تفسیر و اعلام نظر مستقیم اجتناب می کند و به بیان ادبی جزئیات و بازنمایی هنرمندانه ی موقعیت می پردازد. پوشیدن برقع سیاهرنگ در هوای گرم و سوزان ممکن است ظالمانه باشد اما نمیتوان انکار کرد که آنها در نمای از دور (لانگ شات) از گروهی از زنان با پس زمینه ی زرد متمایل به خاکستری رنگ بیابان و ساختمان های دلگیر کننده واقعاً جذاب و گیرا هستند و مانند جای ضربات نوک خودکار بر روی برگی کاغذ به نظر می رسند.
گرچه المنصور درباره ی ناعدالتی و تنفر از زن حاکم بر زمان و مکان هیاهویی برپا نمی کند اما این موضوع همه جا خودنمایی می کند و بی آنکه صحبت و تفسیری درباره ی آن بشود، با جوشش های ناگهانی خود بیننده را به شدت غافلگیر می کند. یک کارگر مرد جمله ای شهوت پرستانه درباره ی یک گروه دختر مدرسه ای به زبان می آورد. یک دختر 10 ساله ی فربه زمانی که معلم اش به عروسی او اشاره می کند خجالت زده می شود. زمانی که چند نفر از دانش آموزان در حیاط مدرسه می خندند درون ساختمان نصیحت می شوند. آنها سرزنش کنان می شنوند: "نگذارید مردها صدای خنده ی شما را بشنوند." یا "صدای یک زن مثل بدن برهنه ی اوست." دنیای سینما برای شنیدن صدای المنصور سخاوتمندانه تر عمل می کند. او از طرف زنان کشورش صحبت می کند، و همینطور از طرف انسانهای سایر دنیا. اختصاصی نقد فارسیمترجم: الهام بای