• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار در وصف پيامبر رحمت و رافت

T I N A

کاربر ويژه
تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد


پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد


بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست وسیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد


آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد


غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد


در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد


زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
قاسم صرافان
 

T I N A

کاربر ويژه
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید

مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید

بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست
قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد

با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد

عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالمتابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
اسداللهی چون حضرت حيدر داری

حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند

اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
یوسف رحیمی.بعثت پیامبر
 

T I N A

کاربر ويژه
دوان دوان ز فرا سوی نور می آید
امین ترین کلیمان ز طور می آید
ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
از آسمان نگاهش ستاره می بارد
شتاب پای محمد خلیل آسا بود
شب هلاکت بت های لات و عزی بود
نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
به دست همت خود پرچم ظفر دارد
شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
به مرزهای سماوات بیکران رفته
سپیده طبل افق را مدام می کوبد
مسیر آمدنش را فرشته می روبد
ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود
تبسمش می عرفانی ملائک بود
دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
حریم خلوت خورشید چشم گیرایش
طنین هر قدمش شادباش می گوید
به زیر هر قدمش سبزه زار می روید
زمین مرید طریق مسیح نعلینش
هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش
کران رحمت او وسعت هزاران نیل
به ارتفاع مقامش نمیرسد جبریل
خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد
بهشت قرب خودش را به نام مردم کرد
به گوش می رسد از سمت سرزمین خلود
صدای خواندن چاووش حضرت داوود
بزرگ زاده ی ایل مبشران بهشت
امیر قافله سالار کاروان بهشت
مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد
به مرگ دخترکان عشیره پایان داد
به قوم حق طلبان اذن میگساری
سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد
مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
به دست غنچه ی لب،حکم جلب غم را داد
خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش
خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم
کنار گنبد خضرا ، کبوترش باشیم
بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
بهشت هم بتوانم مجاورت باشم
من از تبار ارادت ز کوی سلمانم
هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم
به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
من از قبیله مجنون ز ایل عمارم
من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
برای دار جنونم طناب می خواهم
اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن
سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن
وحیدقاسمی
 

T I N A

کاربر ويژه
آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفَس دارم
مبريدم ز كوى او به رحيل
كاروانى پر از جرس دارم
بى مغيلان هواى كعبه چه سود
در رهش ميل خار و خس دارم
گر شوم صيد ابرويت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم
آنچنانم به زلف تو دربند
نه ره پيش و راه پس دارم
آرزويم زيارت است بيا
دل مهيّاى غارت است بيا
بى تو روح الامين چه سود دهد؟
بى جمالت يقين چه سود دهد؟
دستگيرم نباشد ار شالت
لفظ حبل‏المتين چه سود دهد؟
گر نباشد على خطيب دلم
خطبه متّقين چه سود دهد؟
گر تو چوپانى مرا نكنى
لقبى چون امين چه سود دهد؟
نرود گر سرم به مقدم دوست
پينه‏هاى جبين چه سود دهد؟
بى عروج تو بهر من هر شب
دست، كوتاه و بر نخيل، رطب
كو خليلى كه نار باز شود
در لطف از كنار باز شود
امر كن دلبر خديجه پسند
تا دلم سوى يار باز شود
در مقامى كه شاهد است على
كى لبم سوى كار باز شود
گر، به غم مونس توأم اى كاش
درِ غم صدهزار باز شود
تو، به دارم كشى و من ترسم
نكند حبلِ دار باز شود
كاش من هم قتيل تو باشم
يا كه ابن‏السبيل تو باشم
اى سقايت به دوش تو ارباب
تشنه‏ام تشنه پياله آب
ديده شد جويها تماشا كن
رفت خاكسترم مرا درياب
همه جا صُنع گوشه لب توست
پس چه حاجت كه بينمت درخواب
اى كه پيچيده‏اى به حب على
«قم فأنذر» كه سوخته محراب
دل قوى‏دار، مرتضى دارى
نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب
صوت حيدر چو گشت رشته وحى
بالها سوزد از فرشته وحى
كهف من خانه گلين شماست
كلب اين خانه مستكين شماست
دين تو گر شكستن دلهاست
دل من بيقرار دين شماست
آنچه معراج مى‏برد ما را
خطى از صفحه جبين شماست
فرع بر اصل خود رجوع كند
زوجم از مانده‏هاى تين شماست
چهارده نور اگر يكى دانم
دل من از موحدين شماست
اى به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقين، سلاله توست
كوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور
زادگاه على است قبله تو
قدس، كى بود، كعبه معمور
تا امامت كند زكات و ركوع
صبر كن تا غدير و وقت حضور
مرتضى شاهد تو و جبريل
كيست غير از على حضور و ظهور
با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را
تا كند نام تو ز سينه عبور
مرتضى منتهى رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست
اى رها گشته‏ات به عالم تك
اى گرفتارت انس و جن و ملك
وعده يك دو بوسه مى‏خواهم
تا بسنجم عيار قند و نمك
اى كه گفتى ز يوسفم «اَمْلَح»
ناز كن تا زنم به ناز محك
رب تويى مالك حيات تويى
كافرم گر كنم به مُلك تو شك
پيش از اين بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اينك
پى يك بوسه حلال توام
گوييا كاسه سفال توام
اى به تأديبِ بنده به ز پدر
وى به ما مهربانتر از مادر
اى علمدار حُسن تو حمزه
وى سفير ملاحتت جعفر
غزوه موى توست در دل من
حال اسير توأم بكُش ديگر
دخترت را بخوان كه پاك كند
خون ز تيغ دو پهلوى حيدر
تا كند پاك جاى اين احسان
مرتضى خون ز پهلوى همسر
غير احسان جواب احسان نيست
كار حيدر به غير جبران نيست
محمدسهرابی
 

T I N A

کاربر ويژه
ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعدة دیدار هر کسی به قیامت
لیلة اسری، شب وصال محمّد
 

T I N A

کاربر ويژه
جز به دست و دل محمّد نیست
حلّ و عقد خزانة اسرار
چون دلت پر ز نور احمد بُود
به یقین دان که ایمنی از نار
 

T I N A

کاربر ويژه
گزینم قران است و دین محمّد

همین بود ازیرا گزین محمّد
یقینم که من هر دُوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمّد

کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین چیست؟ دین محمّد
محمّد رسول خدای است زی ما
همین بود نقش نگین محمّد
 

T I N A

کاربر ويژه
محمّد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروز چشم اهل بینش

طراز کارگاه آفرینش

ریاحین بخشِ باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی

گفت پیبغمبر: شما را – ای مهان –

چون پدر هستم شفیق و مهربان
 

T I N A

کاربر ويژه
خاک بالین رسول الله همه حِرز شفاست

حرز شافی بهرجانِ ناتوان آورده ام

گوهر دریای کاف و نون، محمّد کز ثناش

گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده ام
 

T I N A

کاربر ويژه
hazrate%20mohammad%20059.jpg


ثنا باد بر جان پیغمبرش

محمّد فرستاده و بهترش
که بُد بر درِ دین یزدان، کلید

جهان، یک سر از بهر او شد پدید
بدو داد دادار، پیغام خویش
بپیوست با نام او نام خویش
 

T I N A

کاربر ويژه
ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب

کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب


آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست


ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب


شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل


از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
 

T I N A

کاربر ويژه
یک روز که پیغمبر ص از گر می تابستان
همراه علی ع میرفت درسایه نخلستان
دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص
بوسید عبایش را دور قدمش پرزد
بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد
پیغمبر ص از او پرسید آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست هر چند که میدانم
زنبور جوابش داد چون نام تو میگویم
گل میکند از نامت صد غنچه به کندویم
تایاد تورا هرشب چون گل به بغل دارم
هرصبح که بر خیزم در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر خوشتر زنبات است این
طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این
 

T I N A

کاربر ويژه

شعر مبعث پیامبر


آفتاب


آفتابِ عالم آرا آفتابی می‌کند

با اشعه رنگِ دلها را شهابی می‌کند
این چه دریائیست اعجازی حسابی می‌کند
چشم هر بیننده‌اش را نقره آبی می‌کند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخره‌هایش خم شده در سجده‌اش
آشنا غار حرا با نغمه‌‌ی هر سجده‌اش
بوته‌های این بیابان گوئیا در سجده‌اش
می‌کند هم خاک و باد و آب و آذر سجده‌اش
کیست این جبریل دارد می به جامش می‌دهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش می‌دهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینه‌های مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظه‌ی پرواز آمد بال‌ها را باز کن
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
 

T I N A

کاربر ويژه


fu1953.jpg

شعر مبعث پیامبر

وصلِ یار
نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد
باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد
چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود
چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد
بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا
صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد
هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد
با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد
تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد
دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف
سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود
گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

 

T I N A

کاربر ويژه
fu1952.jpg


شعر مبعث پیامبر


یا ایها المدثر
از سال‌ها عزیمت
گویا که آمدی تو!
سردی ز چیست آخر؟
می‌لرزی از چه احمد؟
این بار آمدی تو!
این بار گو چه دیدی
در حال روزه‌داری
وقت نماز آری؟!
این بار گو چه دیدی؟!
این بار آمدن نیست
این بار فرق دارد
انگار رفتنی شد
چشمان برق بارد
انگار آشنایی می‌خواندت محمّد
می‌گویدت صدا با
آرامشی مؤثر
برخیز ای محمّد
یا ایها المدثر
 

T I N A

کاربر ويژه
fu1951.jpg


شعر مبعث پیامبر

عهد
لحظه‌ی بعثت نورانی احمد
آمد از غارِ حرا ندای سرمد
سوره‌ی علق بخوان تو یا محمّد
ذکری که رمزِ حیاته
شبِ عید نقل و نباته
ذکرِ پاکِ صلواته
ای که معنی همان عهد الستی
از همون روز ازل به دل نشستی
طپش قلب مسلمونا تو هستی (2)
یا محمد یا محمد رسول الله (3)
عرشیان در آسمان نغمه سرایند
همه‌ی ستارگان گرم نوایند
پایه‌های کعبه در مدح و ثنایند
موسم بهار رسیده
واسه دل قرار رسیده
بعثتِ نگار رسیده
کار قلبِ عاشقا شوق و سروره
عید مبعث واسه مسلمین غروره
دشمنا بدونند اسلام دینِ نوره

یا محمد یا محمد رسول الله (3)
نه فلک، ماه و ستاره، عرش اعظم
کهکشان و آسمان و هر دو عالم
شده تسخیرِ نبوت تو خاتم
کسی که برات هلاکه
روز محشرش چه باکه؟
اونجا عشقِ تو ملاکه
ما که جز خدا و تو یاری نداریم
واسه وقتِ دیدنت ببین خماریم
قلبمون رو برا تو هدیه می‌آریم
یا محمد یا محمد رسول الله (3)
 

T I N A

کاربر ويژه


fu1956.jpg


جبل النور
شبِ بعثت نبی شبِ ثنای احمده
روشنی بخشِ دلا نبوته محمده
جبل النور ببین به دل داره جلا می‌ده
از دلِ غارِ حرا نوایی آشنا می‌ده
صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد (3)
چی شده غار حرا سرودِ مستی می‌خونه
نغمه‌ی محمد و تموم هستی می‌خونه
کار هر چی عرشیه زمزمه و ثنا شده
به مسلمونا بگید حاجتشون روا شده

صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد (3)
دور هر چی کافره شرم و خجالت پیچیده
چونکه تو چشم نبی برقِ رسالت پیچیده
دلِ کل عالمین افتاده تو تاب و تبش
بسم ربک الذی خلق شده نقشِ لبش
صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد (3)
 

T I N A

کاربر ويژه


توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
المنةُ لله که من وقف تو هستم
یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!
وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید
شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم
جام دلم از عشق تو گردیده لبالب
این حالت روحانی من گشته نشانم
جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم
مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم
سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو
از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم
بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست
تزریق شده مِهر تو در روح و روانم
سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم
گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم
جبریل فرود آمده از سوی خدایت
حکمی ز خدای احد آورده برایت
آورده برای تو که سلطان جهانی
تاجی که مزیّن شده با نور ولایت
«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی
آوای علی می رسد از غار حرایت
فرمود بخوان نام خداوند جلی را
آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت
شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر
یعنی که به دست علی است امر هدایت
تو با علی هستی و علی با تو دمادم
هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت
تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت
یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت
آویخته بر گردن من رشته ی لطفت
مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت
من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم
جز لطف شما هیچ مددکار ندارم
ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم
المنةُ لله که تویی سید خاتم
با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی
اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم
مشی تو به اسلام علی عادتمان داد
این است صراطی که به قرآن شده اقوَم
تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست
تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم
واقف به تولای علی چون تو کسی نیست
ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!
با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟
این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!
معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟
با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟
هنگام خداحافظیِ آخر معراج
آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟
بالله که این حمد خداوند ودود است
حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است
قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار
جانم به فدای قدم حیدر کرّار
بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند
نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار
زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت
گردیده دلم جام جم حیدر کرّار
اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین
وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار
در معرکه بر روی زمین ریخته سرها
با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار
روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت
از بارش ابر کرَم حیدر کرّار
با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت
صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار
از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم
از پیر غلامان شما بوده و هستم
 

T I N A

کاربر ويژه
خواجه ی دنيا ودين گنج وفا
صدر وبدر هر دو عالم مصطفی
آفتاب شرع و دنيای يقين
نور عالم رحمه للعالمين
جان پاکان خاک جان پاک او
جان رها کن آفرينش خاک او
صاحب معراج و صدر کائنات
سايه ی حق خواجه ی خورشيد ذات
پيشوای اين جهان وآن جهان
مقتداي آشکارا ونهان
حق چو ديد آن نور مطلق در حضور
آفريد از نور او صد بحر نور
آفرينش را جز او مقصود نيست
پاک دامن تر زاو موجود نيست
 

T I N A

کاربر ويژه
ترا دانش و دین رهاند درست /*/ در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند /*/ نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی /*/ دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی /*/ خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه /*/ نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار /*/ بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین /*/ خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول /*/ که او را به خوبی ستاید رسول
حکیم ابوالقاسم فردوسی



 
بالا