از اين باران بي پايان
نشاني را بدان دادم
كزان رويد گلستاني كه
هر برگش
شكوفد با اميدي ناتمام و
قصه اي گويد.
و هر رودش شود
سيل تماشا و تماشايان
همه سر خيل غوغايان
بسا سيلي
بسا باغي
به اميدم شود زنده
هزاران مرده در گور
به بامدادم دهد پايان
به هر گونه ز گوناگون شبهايش
به بارانم شود هر گل تر و هر صبح
شبنم وار
چنان نم وار چون باران
ک.باران